نویسنده: سیدهزینب صالحی
جمعخوانی داستان کوتاه «گیلهمرد»، نوشتهی بزرگ علوی
«رشتههای باران آسمان تیره را به زمین گلآلود میدوزد و سه مرد، خیس باران، توی تاریکی جنگل راه میپیمایند.» پررنگترین ویژگی داستان «گیلهمرد» شاید همین تصویری باشد که تا همیشه توی ذهن خواننده حک میشود. «گیلهمرد» را میخوانیم و پنهان پشت درختها، همراه این سه مرد پیش میرویم تا به صدای زنی که در دوردست شیون میکند، میرسیم. بزرگ علوی که هیچوقت نتوانست چشمش را روی مسائل جاری در جامعه ببندد، در این داستان از قدرت بینظیرش در فضاسازی استفاده کرده تا گوشهای از شرایط اجتماعی دوران خود را به تصویر بکشد. او تا آخر عمر در رفتوآمدی همیشگی بین ادبیات و سیاست باقی ماند و از ادبیات بهره برد تا حرفهایی را که باید، بزند و داستانهایی را که باید، بگوید.
علوی در «گیلهمرد» از تفاوتها حرف میزند، تفاوت گیلهمرد و محمدولی و مأمور بلوچ؛ تفاوتهایی که بهزعم او، اگر علت مشکلات جامعه نباشند، دستکم راه را برای تغییر سد کردهاند. او قهرمان داستانش را گیلهمردی ساده تصویر میکند، با قلبی ناآرام؛ قلبی که درعین چموشی، رقیق است؛ قلبی که میتواند پس از انتظاری طولانی، درست زمانی که به فرصت مطلوبش دست پیدا کرده تا گلوی محمدولی را بهخاطر ظلمی که بر او روا داشته بدرد، دست نگه میدارد. دست نگه میدارد و به فرزندان دشمن رحم میکند؛ حتی اگر دشمن تیری در سینهی همسر او نشانده بوده و جان فرزندش را تهدید کرده بوده باشد.
محمدولی اگرچه دشمن است و گاهی ماشهای چکانده، ولی طبلی توخالی است. او در همان جامعهای نفس میکشد که گیلهمرد را به طغیان رسانده و شاید نیش بسیاری هم بزند، اما اگر پایش بیفتد، میشود مطمئن بود که لااقل به شلیک یک گلوله اکتفا میکند؛ آنهم احتمالاً در پا. کینه و خباثت محمدولی آنقدری هست که گیلهمرد را برای همیشه لنگ کند، ولی هنوز تفاوت است بین محمدولیها و مأمورهای بلوچ.
و اما آخرین شخصیت داستان مأمور بلوچ است؛ غریبه و متفاوت. او نه به زحمت کشت و نشا و درو آگاه است و نه حتی میتواند برنج این دیار را بخورد. او جایی دور از گیلهمرد و محمدولی و کینههایشان ایستاده. او کسی است که شلیک میکند؛ او کسی است که به یک نفر، دو بار شلیک میکند.