کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

دو روی یک سکه

۳۱ مرداد ۱۴۰۰

نویسنده: نیلوفر روحانی
جمع‌خوانی داستان‌های کوتاه «قفس» و «چشم شیشه‌ای»، نوشته‌ی صادق چوبک


نوشته‌های صادق چوبک عموماً بیانگر زشتی‌ها و پلشتی‌های جامعه است. در برخی نوشته‌هایش یأس، حرمان و اندوه آشکارا موج می‌زند؛ آن‌قدر که گاهی خواننده با خودش می‌گوید: «یعنی تا این حد اطرافم تیره‌وتار است؟»
«قفس» و «چشم شیشه‌ای» از آثار متوسط صادق چوبک هستند. چوبک داستان‌هایی بهتر از این‌ها هم دارد، اما در این‌جا به تحلیل مختصری از این دو داستان می‌پردازیم:
۱- اولین چیزی که با خواندن «قفس» به ذهن خواننده متبادر می‌شود، بی‌انگیزگی، بی‌هدفی و نداشتن امید به آینده است. در این قصه‌ تعدادی مرغ، خروس و جوجه‌ در یک قفس تنگ و تاریک و پرازکثافت زندگی می‌کنند. قفس به‌حدی تنگ و تاریک است که مرغ‌و‌خروس‌ها برای حرکت کردن ساده هم به‌هم برخورد می‌کنند. این داستان خواننده را یاد آدمی می‌اندازد که افسردگی احاطه‌اش کرده و دلش نمی‌خواهد پا را از جهان کوچک و تنگ و تاریک خودش فراتر بگذارد. مرغ‌وخروس‌ها اعتراضی ندارند؛ انگار به این نوع زندگی خو گرفته‌اند. مدام به سروکله‌ی هم تک می‌زنند یا به فضله‌ی همدیگر. ممکن است آدمی ناامید با خواندن این قصه خودکشی می‌کند؛ بنابراین افراد ناامید بهتر است سراغ این داستان نروند. در ادامه‌ی داستان، شاهد دستی هستیم که وارد قفس می‌شود تا یکی از مرغ‌وخروس‌ها را بردارد و سر ببرد. بقیه مقاومت نمی‌کنند، فقط سروصدا می‌کنند؛ آن‌هم تا زمانی که دست در قفس است. بعد از آن، زندگی دوباره همان نکبتی می‌شود که بود. اگر امید به فردایی روشن داشتند حتماً با باز شدن در قفس فرار می‌کردند؛ اما «امیدی به رهایی وجود ندارد، فقط باید به روزمرگی در لجنزار ادامه داد تا زمان مرگ فرابرسد».
۲- داستان «چشم شیشه‌ای» در فضای کوچکی مثل بیمارستان رخ می‌دهد. چشم‌پزشکی قرار است چشمی مصنوعی را در چشم‌خانه‌ی پسر پنج‌ساله‌ای قرار دهد؛ چشم مصنوعی‌ای که هر کاری‌اش بکنی، مصنوعی است، اما پدرومادر پسرک سعی دارند همه‌چیز را در ذهن پسرک عادی جلوه دهند؛ با گفتن این جمله به پسرک که: «مثل روز اولش شده». شاید در ابتدا، ماجرای داستان ساده‌ به نظر برسد، اما بسیار به دنیای اطراف ما شباهت دارد؛ دنیایی پر از چیزهای مصنوعی که بقیه سعی در طبیعی جلوه دادنش دارند. اما مصنوعیْ مصنوعی است؛ همان‌طورکه دروغ دروغ است و با حقیقت فاصله دارد. در انتهای داستان هم می‌بینیم پسرک چشم مصنوعی‌اش را درمی‌آورد و خیره به آن نگاه می‌کند؛ انگار می‌خواهد با زبان بی‌زبانی به پدرومادرش بگوید: «مرا با حقیقت بیازار، ولی هرگز با دروغ آرامم نکن .»

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, قفس - چشم شیشه‌ای - صادق چوبک, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, چشم شیشه‌ای, داستان ایرانی, داستان کوتاه, صادق چوبک, قفس, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

برملا؛ نگاهی به داستان عکاسی

حقیقت در آینه‌ی روتوش

فروپاشی یک رؤیای ساختگی

قصه‌ای در دل داستان

از رنج هنر

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد