کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

چکمه‌ی رضاخان زیر کرسی‌خانه‌ها

۱۵ شهریور ۱۴۰۰

نویسنده: نغمه پروان
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «جشن فرخنده»، نوشته‌ی جلال‌ آل‌احمد


«پنج داستان» آل‌احمد را در چهارده‌سالگی خواندم، اما گذر زمان، نه زورش رسید زن کنج مطبخ و بادمجان‌های سرخ‌شده‌‌‌اش را از یادم ببرد و نه زندیق گفتن‌های مرد را که مدت‌ها معنایش را نمی‌دانستم. بعدها فهمیدم زندیق فقط یک کلمه‌ نیست و پشتش گرم است به نوعی جهان‌بینی. ردش را که گرفتم، به فرهنگ آشنایی رسیدم که در آن هرکس خود را پیامبری مبعوث‌شده می‌بیند برای نجات گمراهان و وظیفه‌ی خود می‌داند به هر وسیله‌ای، حتی با توسل به ناپاکی، جهان را از شر پلیدی‌ها پاک کند.
آل‌احمد که در داستان «جشن فرخنده» با زبانی روایتگر و خوش‌حس‌وحال درصدد به تصویر کشیدن دوره‌ی تاریخی مهم اقتدارگرایی رضاخان است، با انگشت نهادن بر همین فرهنگ «زندیق‌ دانستن هرچیز جز خودم» به شرح نظام سلطه می‌پردازد. اما چه چیز سبب می‌شود «جشن فرخنده» از داستان‌های دیگری که به تقبیح خفقان و چادردَری آن روزگار پرداخته‌اند، درخشندگی بیشتری داشته باشد؟
بهترین پاسخ برای این پرسش را می‌توان در کل‌نگری آل‌احمد جست‌وجو کرد. در اوضاع‌واحوالی که زندگی انسان‌ها زیر سایه‌ی سهمگین چکمه‌ی رضاخانی له می‌شود و همه‌ی نورافکن‌ها بر رضاخان و کشف‌حجابش افتاده، نگاه کل‌گرایانه‌ی جلال به زیر سقف خانه‌ها می‌رود و نور را می‌اندازد بر خاستگاه اولیه‌ی این زورگویی: نظامی مردسالارانه‌ که در بُعد کوچک‌ترِ همان جامعه، یعنی خانواده‌ها، جولان می‌دهد. جلال در این داستان، با مستند و ملموس کردن این‌ نکته که ظلم هم مانند انرژی پایسته است و فقط از نوعی به نوع دیگر تبدیل می‌شود، پرده از فرهنگ زورگومآبانه‌ی آبااجدادی ما که پرورش‌دهنده‌ی رضاخان در ابعاد مختلف است، برمی‌دارد؛ موضوعی که گرچه بر همه عیان است، هیچ‌گاه ریشه‌ی تمام مصیبت‌های این کشور دانسته نشده.
«جشن فرخنده» نمایش چرخه‌ی باطلی است از نارواداری که همه، از کوچک و بزرگ، زن و مرد، در آن گیر افتاده‌اند. ظلم رضاخان بر جامعه مبدل می‌شود به ظلم مردها بر خانواده و زیردستان؛ می‌شود ظلم پسرها به خواهرها و به هرکس دیگری که زورشان برسد؛ و ظلم به زن‌ها که دست‌های‌شان از همه‌جا کوتاه است؛ می‌شود ظلم زنی بر زن دیگر و می‌شود تقدیرگرایی و دست‌به‌دامان خرافات شدن. جلال جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که در آن فهمیدن مبدل به کالایی لوکس شده و هرکس دارد در دست ‌به ‌دست کردن زورگویی سهم خودش را ادا می‌کند.
راوی «جشن فرخنده»، عباس، کودکی است درحال پا گذاشتن به سرزمین نوجوانی. راوی کودک با معصومیتی که هنوز از دست نرفته، یک روز از زندگی را با نگاهی عاری‌ازتعصب و بدون‌سانسور روایت می‌کند؛ روزی ویژه که موجی جدید در آن پدیدار شده: پدر طی نامه‌ای باخبر می‌شود باید دست زنش را بگیرد و به‌قول خودش، «سروکون‌برهنه» ببردش جشن. راوی به‌زیبایی و روانی اثرات پیشروی چنین موجی را در خانواده‌ که بخش کوچکی از جامعه‌ است، ترسیم و خاطرات این روز را جوری دقیق و خوش‌آوا بیان می‌کند که خواننده علاوه بر باخبر شدن از اوضاع‌واحوال کشور در آن برهه از زمان، در لذت پی بردن به عادات‌ و رسوم و حتی به شکل ساختمان‌ها و کوچه‌‌بندی آن زمان غرق می‌شود.
پدر، علاوه بر پدر بودن، نماینده‌ی قشر معمم جامعه نیز هست. ازنظر او هرچیز که در جهان خواسته‌ها و علایق او نباشد زندیق است و حکمش نبودن؛ حتی اگر کفترهای همسایه با‌شند. محل حکمرانی پدر خانه است و مسجد. آقای خانه، که همان رضاخان است در ابعادی کوچک‌تر، خود را موجود مقدسی می‌داند که نه ملزم به احترام گذاشتن به دیگری است، نه کسی در محضرش حق چون‌وچرا دارد: پسر را کره‌خر خطاب می‌کند و همسر را زنیکه‌ی لجاره یا بااین‌که تمام هیاهوی آن روز بر سر بردن زن به جشن بلند شده، خود زن کوچک‌ترین نقشی در ماجرا ندارد و فقط ازمیان فحش‌های مرد یا با گوش ایستادن پشت در از ماجرایی باخبر می‌شود که خودش نقش اول آن است؛ مرد خانواده همه‌ی تصمیم‌ها را به‌تنهایی می‌گیرد و به کسی هم جواب پس نمی‌دهد.
«جشن فرخنده» زمانی به پایان می‌رسد که مرد، درِ اتاقش را که طرف دیگر خانه است، قفل کرده و رفته؛ کسی نمی‌داند به کجا: شاید برای نرفتن به جشن، رفتن به قم را بهانه کرده باشد، شاید هم خود را برای رفتن به آن جشن کذایی با زنی صیغه‌ای مهیا می‌کند؛ پی‌رنگ داستان باز است و کسی خبر ندارد. این‌جا نویسنده به‌طرز زیبایی به‌کمک موتیف ماهی و کبوتری که همان ابتدا در داستان جاسازی کرده، نشان می‌دهد که پسرک نیز مثل الگویش، پدر، میان مقهور شدن و مقهور کردن گیر افتاده. همان وقتی که پسر در دل خوشحال است که گربه‌ها تلافی او را بر سر ماهی‌ها درآورده‌اند، دزدها، کبوترهای همسایه را که دل‌خوشی پسر هستند، با خود می‌برند. پدر رفته و برای پسر چیزی باقی نمانده، جز فلس و خون ماهی‌های پدر و قفس خالی کبوترهای همسایه.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جشن فرخنده - جلال آل‌احمد, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جشن فرخنده, جلال آل‌احمد, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد