نویسنده: مرجان فاطمی
جمعخوانی داستان کوتاه «جشن فرخنده»، نوشتهی جلال آلاحمد
«جشن فرخنده» ازجمله داستانهای جلال آلاحمد است که به زیست خودش شباهت زیادی دارد؛ او در خانوادهای مذهبی رشد پیدا کرده بوده و پدرش، در لباس روحانیت، به او اجازهی درس خواندن در دبیرستان را نمیداده. درواقع آلاحمد، قبل از اینکه در «سنگی بر گوری»، خیلی دقیق، به بیان حالات و احوالات خود بپردازد، زیست خودش را در قالب شخصیتی بهنام عباس، در سه داستان «جشن فرخنده»، «گلدستهها و فلک» و «خواهرم و عنکبوت» وارد کرده؛ حتی میتوان گفت در این متنها گاهی به خاطرهگویی نزدیک شده، البته باید تأکید هم کرد که هرسه متن کاملاً کیفیت داستانی دارند و از الگوهای روایی داستانی تبعیت میکنند.
داستان «جشن فرخنده»، در وهلهی اول، شمایی کلی از استبداد رضاخانی را به نمایش میگذارد؛ اعمال زور روی زنهایی که برخلاف میلشان محکوم به تبعیت از قانون کشفحجابند و تنها درصورتی میتوانند حجابشان را حفظ کنند که در خانه بمانند و حتی برای اموری شخصی مثل حمام رفتن هم قدم به دنیای بیرون نگذارند. ازطرفدیگر، این قانون اجازهی استفاده از عبا و عمامه را به روحانیها نمیدهد و مردها و پسربچهها را هم به استفادهی اجباری از کلاه و شلوار کوتاه وادار میکند: همهچیز زیر سایهی اقتداری رضاخانی است و هیچکس توان مقابله ندارد.
داستان تقابل پدر و پسری را در مواجهه با مسئلهی اقتدار به تصویر میکشد و از روزی شروع میشود که امامجماعت مسجد ازسوی یکی از آخوندهای محضردار محله که تازگی عمامه از سر برداشته و کلاهی شده به جشنی دعوت میشود. مناسبت جشن سالروز کشفحجاب است که به نام روز آزادی بانوان نامگذاری شده و امامجماعت هم باید همراه بانو در این جشن شرکت کند. با دریافت این دعوتنامه، روحانی مسجد محله که خود با کشفحجاب بهشدت مخالف است، ناگزیر میشود تمهیدی بیندیشد. امامجماعت یا همان پدر عباس، بهمحض مطلع شدن از این دعوتنامه، همه را به باد فحش میگیرد؛ چه محضردار سابق که از او دعوت کرده، چه همسرش که دعوت شده تا همراهش، بیحجاب در مراسم حضور پیدا کند و چه پسرش که بهخاطر داشتن شش کلاس سواد، توانسته از روی نامه بخواند.
اولین واکنش دفاعی مرد در مواجهه با اعمال زور حکومت، ماندن و پناه گرفتن در خانه است. او توانایی مقابله با قانون را ندارد و در پی ایستادن و جنگیدن با قدرت حاکم هم نیست. پس بهجای ایستادگی مقابل ظلم، سعی میکند اقتداری که بهزور از او ستانده شده را به شیوهی دیگری پس بگیرد؛ با ایستادن در جایگاه قدرت و اعمال زور مقابل افرادی که اقتداری ندارند: پسرش را کرهخر خطاب میکند و به او زور میگوید، همسرش را تحقیر میکند، همسایهی دیواربهدیوارش را بهخاطر کفتربازی دشنام میدهد و هرچه به دهانش میآید بارش میکند و حتی حاضر نیست پول پستچی را بدهد. عباس هم که پسر همین پدر است، ازیکطرف تحت سلطهی قوانین رضاخانی مجبور به پوشیدن شلوار کوتاه میشود و ازطرفدیگر تحت سلطهی پدری است که میخواهد اقتدارش را به او ثابت کند.
عباس در ابعاد کوچکتری، راه پدر را میرود. او هم تلاش میکند تسلط پدر را بهسبکوسیاق دیگری پاسخ دهد؛ با قرار گرفتن در جایگاه قدرت و تحقیر عملههای سر خیابان و اعمال زور به خواهر کوچکترش. آنچه اهمیت دارد تبعیت ظاهری این پدر و پسر از قانون است: پدر با فکر کردن به گزینهی صیغهی دختری متجدد و بیحجاب، درپی دور زدن قانون است و پسر با دوختن دکمه به پاچهی شلوارش درپی گول زدن مدیرها.
جلال آلاحمد پایان داستانش را باز میگذارد و اجازه میدهد مخاطب هرطور تمایل دارد آن را در ذهنش تمام کن: یا پدر با دختر صیغه میکند و به جشن فرخنده میرود یا ماجرای صیغه به هم میخورد و پدر به قم فرار میکند. البته فرقی هم ندارد؛ در جامعهای که ظلم فراگیر شده، هیچ اقدامی با دیگری فرقی ندارد. پدر عباس چه به مهمانی برود و چه فرار کند، بههرحال شکستخورده است.
سه داستان «جشن فرخنده»، «گلدستهها و فلک»، «خواهرم و عنکبوت» جدا از اینکه داستانهای قابلتأمل و قدرتمندی هستند، از این جهت اهمیت بیشتری دارند که شمایی کلی از زندگی اجتماعی در دوران رضاشاه به نمایش میگذارند. بهواسطهی آنها میتوانیم بفهمیم که این راویهای خردسال یا پسربچههای راوی، خودشان در چه موقعیت زمانی و مکانی بودهاند و چه تجربیاتی در ارتباط با زندگی، سیاست، زنانگی و مردانگی و بیماری داشتهاند.