نویسنده: سحر خوشگفتار ملیح
جمعخوانی داستان کوتاه «جشن فرخنده»، نوشتهی جلال آلاحمد
آلاحمد، نویسندهای منتقد و رکگو با بیانی ساده و شیواست. او در داستان «جشن فرخنده» از راوی اولشخص استفاده کرده و گرچه دیدگاهی سراسر انتقادی به ماجراهای داستان دارد، حواسش به رعایت بیطرفی راوی نیز هست. راوی داستان پسربچهای دوازدهساله است؛ نه آنقدر بزرگ شده که خودش صاحبنظر باشد و بتواند مسائل را تحلیل کند، نه آنقدر بچه است که درکی از اوضاعواحوال نداشته باشد. چون هنوز بالغ نشده میتواند به جمع زنان خانواده نیز رفتوآمد کند. پدرش روحانی است؛ عین خود آلاحمد. شاید روایت عباسِ راوی، برشی از زندگی خود جلال باشد.
راوی در داستان با جملههای بسیار ساده اما موجز همهچیز را توصیف میکند: رابطهی خودش با پدر روحانیاش (خردهفرمایشها، چکیدن قطرهی آب و…)، خصوصیات اخلاقی پدر (خسیس بودن، بددهنی، رفتارش با همسر و فرزندان و همسایه و…) حالوهوای مادرش (زنی در مطبخ، مهربان، خرافاتی و…) و حتی آرزوهای خواهر کوچکترش (نشستن در جایگاه خانم خانه). تمام این موارد طوری برای خواننده روایت میشود که نه قواعد داستاننویسی و روایتگری نقض شود و نه مستقیم به موضوع اشاره شود. روایت عباس بدون دخلوتصرف در رویدادها فقط بازگو کردن ماجراها از ابتدا تا انتهاست. دراینبین جلال آلاحمد با استفاده از او، نگاه انتقادی خود را در جایجای قصه حتی در کوچکترین موارد بیان میکند. آلاحمد با زبان عباس، تنش رابطه با پدرش را، سرکشی خود، مهربانی مادر، توصیف فضاها و فضاسازی و…، همهوهمه را چنان زیبا و هنرمندانه به تصویر میکشد که حتی بعد از سالها وقتی خواننده همراه او در کوچهپسکوچههای محلهی عباس همراه میشود، میتواند بهراحتی هوای آن روزها را در ریههای خود فرو برد.
راوی با سفری از خانه تا مغازهی عمو در بازار، آنقدر زیبا و ملموس شرایط اقتصادی و فرهنگی جامعه را با چند جملهی ساده و کوتاه بیان میکند که هوش از سر خواننده میرود. او طبقات مختلف جامعه را بهصورت نمادین در محلهی خودش، روایت میکند، باورهای فرهنگی، مذهبی، خرافی را در تمام اقشار جامعه نشان میدهد و در پایان داستان، با یک جمله همه را جمعبندی میکند. جلال از جملهی ابتدایی داستان تا جملهی آخر آن، با وسواس و نظم عجیبی، از طریق راوی، لایههای مختلف شخصیتهای داستان (حاجآقا، عموی بازاری، نایب سرهنگ و…)، اوضاعواحوال جامعه (کبابی، گاری آشفروشی، اتاق پشتحجره، کفشهای پارهپورهی جلوِ مسجد و…)، نگاه قشر مذهبی (راهحل برای شلوار کوتاه پسرانه، عبورومرور اندک زنان محجبه و…) نگاه و نقش زنان (رفتار مادر عباس، خواهرهایش و…) نگاه قشری که درظاهر روشنفکرند ولی درباطن هنوز اسیر خرافه و باورهای غلط (نایب سرهنگ و دخترش)، دیکتاتوری حاکم بر جامعه (رضاشاه) و خانواده (حاجآقا) و امکانات و آزادیهایی که در اختیار خانواده و جامعه در ظاهر قرار گرفته (کشف حجاب و حمام) را نشان میدهد و نقد میکند.
جلال آلاحمد برای شخصیتپردازی حاجآقا و مرد همسایه از ماهی و کفتر استفاده میکند. حاجآقا ماهی داخل حوض را دوست دارد؛ حیوانی مطیع و آرام که در چارچوبهای اختیارات صاحب خود زندگی میکند، حال در تنگ آب باشد یا حوض آب؛ درهرصورت ماهی نماد موجودی مطیع، فرمانبردار، ساکت و آرام نشان داده میشود و حاجآقا که مردی دیکتاتور است از این فرمانبرداری لذت میبرد. درمقابل مرد همسایه را داریم؛ مردی کفترباز که کفترهایش را تا اوج بیپایان آسمان، رها و آزاد میگذارد. عباس سرکش جذب آزادی میشود و بااینکه درظاهر فرمانبرداری در حوض آب (خانه) است، ولی میل به پرواز در آسمان آبی آزادی او را برخلاف نظر حاجآقا، مجذوب مرد همسایه میکند.
داستان با رسیدن نامهای وارد چالش میشود. محتوای نامه در ابتدا معلوم نیست، ولی همان چند سطری که عباس برای پدرش میخواند خیلیچیزها را روشن میکند. بارزترین نکته در این زمان کلمهی بانو است. عباس معنا و مفهوم بانو را نمیداند. داستان گرچه درظاهر با مخالفت حاجآقا برای رفتن به مهمانی جشن یکسالگی قانون کشفحجاب شروع میشود، ولی در لایههای مختلف داستان متوجه میشویم آلاحمد در حقیقت مشکلات و معضلات جامعهی آن زمان را در مواجهه با این قانون و روش احمقانهی جامعهی مذهبی و خرافهپرست را در مقابله با آن، توصیف و نقد میکند (نمونهی بارز آن راهحلهای حاجآقا برای شرکت نکردن در این جشن، صیغهی دختر نایب سرهنگ و یا درنهایت فرارش به قم).
درکل، داستان «جشن فرخنده» داستانی واقعگراست که اوضاع اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مذهبی جامعهی آن سالهای ایران را در دوران حکومت پهلوی اول (رضاشاه) در جریان تصویب فرمان کشفحجاب به زیباترین شکل ممکن بیان میکند.