کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

کوکب‌خانم بدون حاج‌اسماعیل و خانم‌مدیر و ربابه

۴ مهر ۱۴۰۰

نویسنده: سحر منصوری
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «به کی سلام کنم؟»، نوشته‌ی سیمین دانشور


سیمین دانشور یکی از نویسندگان توانای معاصر و از معدودزنانی است که موفق به اخذ درجه‌ی دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شده. شاید همین شاخصه او را از دیگرنویسندگان زن هم‌دوره‌ی خود متمایز کرده باشد. بانو دانشور عمیق‌ترین اندوه‌ها را تحلیل می‌کند؛ بدون آن‌که خود قضاوتی روی لحن داستان داشته باشد. داستان کوتاه «به کی سلام کنم؟ِ» او از مجموعه‌داستانی با همین نام، با این چند جمله شروع می‌شود: «واقعاً کی مانده که بهش سلام بکنم؟ خانم‌مدیر مرده، حاج‌اسماعیل گم شده، یکی‌یکدانه‌دخترم نصیب گرگ بیابان شده… گربه مرد، انبر افتاد روی عنکبوت و عنکبوت هم مرد»؛ و این‌طور نویسنده در همان خط اول تمام کاراکترهای داستان را معرفی می‌کند.
داستان در تهران قدیم اتفاق می‌افتد. راوی تهران را به خرچنگی تشبیه می‌کند که به همه‌جا دست انداخته. خرچنگ نماد سختی، انعطاف‌ناپذیری و عدم‌ ظرافت است و همخوان با تصویری که او از شهر تهران و فضاهای ماشینی آن دارد. فضای چنین شهری با روحیات کوکب‌سلطان سازگار نیست: «خراب بشوی تهران، روی سر ناکس‌ها و نامردها و اخته‌ها خراب بشوی، با آن زمستان‌های سخت و سرد و تابستان‌های گرم خشکت. نه رودخانه‌ای، نه دارودرختی، نه جوی آبی، به‌قول خانم‌مدیر، مثل یک لکه‌ی جوهر روی کاغذ آب‌خشک‌کن پهن شده، همه‌جا دویده، مثل خرچنگ به اطراف دست انداخته‌ای، شهر خرچنگ‌قورباغه‌ای خراب بشوی!»
وقوع داستان در روز سردی زمستانی است و یخ‌بندان معابر و برف شدیدی که می‌بارد، موجب تعطیلی مدارس شده. شدت برف در این داستان، آوار و مختل شدن زندگی را تداعی می‌کند؛ گویی جنبش و حیات در زیر آوار برف مدفون و خفه شده.
نویسنده در این داستان از تکنیک تک‌گویی درونی استفاده می‌کند. کوکب‌سلطان زنی تنهاست که به‌شدت در تقابل با موقعیت اجتماعی خویش است و این تقابل به تنهایی او در سراسر داستان دامن زده. او آن‌قدر تنهاست که رفاقت با عنکبوت را هم غنیمت می‌شمارد. بعد از گم شدن همسرش، کوکب‌ نقش و شغل او را نیز در زندگی به عهده می‌گیرد. خانم‌مدیر زنی امروزی است و کوکب‌سلطان تحت تأثیر او؛ تاجایی‌که همیشه ورد زبانش صحبت‌های خانم‌مدیر است: «خانم‌مدیر ‌گفت: “بدبختی ما همینه که مردها را نامرد می‌کنیم.” می‌گفت: “خون ما را از تو رگ‌های لوله‌ای می‌مکند و بی‌خون و نامردمان می‌کنند.”»
خانم‌مدیر خانواده‌ای ندارد و این شاید نقدی بر ساختار خانواده باشد. به‌طور کلی زنان در این داستان برای رسیدن به آزادی با موانع زیادی روبه‌رو هستند. دخترش ربابه هم شخصیتی منفعل در داستان دارد، که برای ایفای نقش مادر و همسری فرشته‌گون در خانواده تن به هر ذلتی می‌دهد. و داماد کوکب مردی کاملاً سنتی و مردسالار است.
کوکب تلاش زیادی می‌کند فرزندش را از شرایطش آگاه کند، اما درنهایت این جامعه‌ی مردسالار است که در قالب داماد، پیروز میدان شده. کوکب‌سلطان از مرگ نمی‌ترسد، اما تنهایی و درهای بسته و قهر دامادش او را به هراس می‌اندازد. او انسانی است مطرود، تنها و فراموش‌شده؛ حتی خاکروبه‌ی چندانی ندارد که کسی ببرد. داروندارش را جهیزیه کرده و به خانه‌ی دامادش فرستاده. همسایه‌ها او را فراموش کرده‌اند، دامادش به او اجازه‌ی دیدن دختر و نوه‌هایش را نمی‌دهد.
تکرار مضامینی چون زمستان، سرما، تاریکی، ترس، مردن و سفارش‌های دکتر بیمه که می‌گوید: «هروقت دلت گرفت بزن برو بیرون. هروقت دلت تنگ شد و کسی را نداشتی که درددل کنی، بلندبلند با خودت حرف بزن»، همگی زمینه‌ای است که نویسنده با بیان آن‌ها می‌کوشد تا احساسات درونی شخصیت اصلی را که حول محور تنهایی، اندوه و افسردگی می‌چرخد، به خواننده القا کند. تنها سرگرمی کوکب‌سلطان بافتن است؛ بافتن و شکافتن و دوباره بافتن که نمادی از سردرگمی و بیهودگی است: «باید خودش را به کاری مشغول می‌کرد که آ‌ن‌قدر از تنهایی نترسد. دیگر چقدر ببافد و بشکافد و دوباره ببافد؟»
اما تصویر پایانی داستان که کمک کردن زن و مرد جوانی به کوکب است، نوید آینده‌ای روشن را می‌دهد. نویسنده با مهارتِ نشان دادن به‌جای گفتن، به‌زیبایی با توصیف سرووضع این دو جوان، تصویری مدرن و امروزی از آن‌ها می‌سازد و شاید آرزوی زمانه را از زبان کوکب‌سلطان، بیان می‌کند؛ آن‌جا که در ذهن او نفوذ کرده، به‌جای او خیال می‌کند «که این جوان دامادی است که آرزو داشت داشته باشد و این زن دختر خودش است…» این تصویر پایانی می‌تواند آغاز یک حرکت باشد.

گروه‌ها: اخبار, به کی سلام کنم؟ - سیمین دانشور, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: به کی سلام کنم؟, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, سیمین دانشور, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد