کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

این رشته سر دراز دارد

۱۸ مهر ۱۴۰۰

نویسنده: ثریا خواصی
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «کیمیا‌گری در خیابان»، نوشته‌ی غ. داوود (منوچهر صفا)


همه‌ی کشورها مثل هم نیستند و همه‌ی مردم در رفاه زندگی نمی‌کنند؛ برخی کشورها فقیرند و برخی نه. این وضعیت‌ها در جامعه‌های مدرن یا درحال مدرن شدن دست‌مایه‌ی کارهای گوناگونی می‌شود. نقد لایه‌های مختلف مسائل اجتماعی و سیاسی هر جامعه‌ای منبع الهام هنرمندها و نویسنده‌هاست. یکی طنز می‌نویسد و در روزنامه یا مجله‌ای منتشر می‌کند. دیگری کاریکاتوری می‌کشد و شرایط را طنزگونه با زبان تصویر بیان می‌کند، همین‌طور کسانی مانند غ. داوود (منوچهر صفا) هم داستان‌هایی می‌نویسند که مضمون آن‌ها طنز است. نقدهای صفا در داستان‌هایش نه سطحی است و نه بیانیه‌ای اجتماعی برای رساندن پیامی. داستان‌های او شیوا و پخته و کارشده است. در انتخاب کلمه‌ها دقت دارد و صنایع ادبی مانند تشبیه و استعاره و ایهام و کنایه و… را به‌جا به کار می‌گیرد.
منوچهر صفا در تنهاکتابش «در آداب و احوال» که تابستان ۱۳۵۷ منتشر شد، زندگی کارتونی‌ای را از آدم‌هایی گرفتار مشکل‌های سیاسی و اجتماعی بازگو می‌کند. در یکی از داستان‌هایش به‌نام «کیمیاگری در خیابان»، او طنازی‌اش را برای نشان دادن شخصیتی اجتماعی به‌شکلی استعاری به کار می‌برد. در این داستان مرد پیر و خشکیده‌ای که سمت بلیت‌فروشی را به عهده دارد، با کارهایش منتظران در صف اتوبوس را پریشان می‌کند. «کیمیاگری در خیابان» در نگاه نخست شاید فقط داستانی خنده‌دار به نظر برسد، اما وقتی موشکافانه به جمله‌ها و کلمه‌ها نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم نویسنده هر جمله‌ای را با کلمه‌هایی ساخته که معنی ضمنی‌ای دارند. او در گام نخست تکلیفش را با آنچه می‌خواهد به‌طنز نقد کند مشخص می‌کند: «ایستگاه‌اتوبوس نزدیک خانه‌ی ما از نوادر روزگار است؛ و این نه ازجهت آن است که موقعیت جغرافیایی خوبی دارد یا ازنظر تاریخی نمونه‌ای منحصربه‌فرد است. اتفاقاً مثل خیلی ایستگا‌ه‌های دیگر ایستگاه آخرخط است و…» او با این جمله‌ها ایرانِ ذهن ما را به قلاب می‌اندازد. راوی اول‌شخص که یکی از مسافرهای اتوبوس است، اوضاع و شرایط را وصف و کمک می‌کند جای دوری نرویم. او با این جمله‌ها هم می‌گوید موقعیت ایران است و هم کنایه‌ای می‌زند به آن‌هایی که در منحصربه‌فرد بودن ایران در جهان و پیشینه‌ی تاریخی و پادشاه‌ها و اتفاق‌هایش اغراق می‌کنند. هر کشوری تاریخی دارد و آداب‌ورسومی و موقعیت جغرافیایی ایران هم مثل دیگر کشورهاست، اما… دارون عجم‌اوغلو و جیمز اِی رابینسون در کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» می‌گویند: «نهادها هستند که سبب موفقیت و شکست ملت‌ها می‌شوند؛ زیرا آن‌ها بر رفتارها و انگیزش‌ها در زندگی واقعی مؤثرند. استعدادهای فردی در تمامی سطوح جامعه اهمیت دارند، اما حتی آن‌ها هم برای آن‌که به نیرویی سازنده تبدیل شوند، به چارچوبی نهادی نیاز دارند.»
وقتی پیرمردی خشک و فرسوده است و قطعاً کار زیادی از او برنمی‌آید، باید بازنشسته‌ای باشد که با هم‌نسل‌ها و هم‌سن‌هایش در پارکی بنشیند و از گذشته بگوید؛ یعنی وقت استراحت اوست، حتی سپردن کاری مثل بلیت‌فروشی که بهنظر تخصص خاصی هم نمی‌خواهد، برای او مناسب نیست و در داستان هم می‌بینیم که راوی می‌گوید تا پیرمرد به او بلیتی بدهد چه مراسمی برگزار می‌کند و در این فاصله چند اتوبوس رفته‌. ازطرفی خود راوی هم در پس‌زمینه‌ی ماجرا نقد می‌شود؛ به‌عنوان شهروندی که راه‌حلی برای مشکل پیدا نمی‌کند و فقط درباره‌اش حرف می‌زند، آن‌هم به‌شکل طنز. راوی چرا باید هر بار فقط یک بلیت بخرد از پیرمردی که می‌داند کند کار می‌کند؟ یا چرا هیچ‌وقت به مقامی بالادستِ پیرمرد شکایتی نمی‌کند؟ باقی شهروند‌ها هم همچون راوی در صف می‌ایستند و فقط هنرنمایی پیرمرد در مرتب کردن موی سر یا خوردن چای و شستن استکانش را نگاه می‌کنند. ازسوی‌دیگر، نویسنده با این کار ایهامی در مضمون یا پیام داستان می‌سازد: این موقعیت و شرایط در سایر روابط اجتماعی یا سیاسی ایران حاکم است؛ از بروکراسی اداری گرفته تا آدم‌های کوچه‌وبازار و حتی دانشگاهی و دیگران؛ آدم‌هایی که درباره‌شان می‌گوییم: «خدا نکنه کارمون به فلانی بیفته.»
البته صفا با زبانی که در داستان به کار گرفته همان بروکراسی اداری را تلنگر می‌زند. کلمه‌هایی مثل «حضرتش» یا «لازم به تذکر است» یا «جناب بلیت» و… اگر رفتارهای پیرمرد را مقایسه کنیم با کارمندی پشت میز اداره‌ای که باید ارباب‌رجوع را راه‌ بیندازد و ارباب‌رجوع هم جز مردم کس دیگری نیست، همیشه یک پای بساط اداری‌اش لنگ است؛ یک روز مدیرش نیست تا امضای آخر را بزند، روزی دیگر مهرش پیش همکاری دیگر است و او با خود از اداره برده و روزی جوهر استامپ ندارد؛ همان‌طورکه پیرمرد گاهی پول‌خرد ندارد یا مهر را پیدا نمی‌کند. و اگر این بهانه‌ها هم نباشد (این را مطابقت می‌دهیم با زمانی که همه‌ی مدارک ما آماده و همراه‌مان است در یک اداره) بازی دیگری شروع می‌شود، مانند نبودن مدیر و جوهر که در داستان می‌شود اسکناس برانداز کردن پیرمرد تا ایرادی بگیرد.
راوی داستان با وصف شرایط و ویژگی‌های پیرمرد و کارهایش پیش می‌رود و به ‌جایی می‌رسد که اوج رفتارهای عجیب پیرمرد است: یک معرکه‌گیری. دیگر فقط نداشتن پول‌خرد یا شستن استکان و بررسی اسکناس نیست؛ احتمالاً همه‌چیز درست سر جایش کار می‌کرده و باید بدون معطلی یک تکه بلیت ناچیز را به دست خریدار می‌داده، اما بساطی علم کرده که نیم‌ساعت طول کشیده. راوی کنایه‌ای هم به درصف‌ایستاده‌ها می‌زند که درواقع کنایه به مردمی است که فقط نظاره‌گر اوضاعند و مطالبه‌گری نمی‌کنند. راوی می‌گوید: «هرکس چیزی می‌گفت. یکی پیرمرد را راهنمایی می‌کرد، دیگری متلکی می‌پراند، ولی آثار تسلیم و رضا در چهره‌ی تماشاگران پدیدار بود.»
در پایان‌بندی همسایه‌ی راوی تیر آخر را می‌زند و می‌گوید: «شبیه ولایت جابلقاست»؛ شهری که هزار دروازه دارد با هزار پاسبان در هر دروازه. از پس این شهر آبادی دیگری نیست؛ این‌جا همان باجه‌ی بلیت‌فروشی منحصربه‌فرد پیرمرد و این رشته که سر دراز دارد.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, کیمیاگری در خیابان - غ. داوود دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, غ. داوود (منوچهر صفا), کارگاه داستان‌نویسی, کیمیاگری در خیابان

تازه ها

برملا؛ نگاهی به داستان عکاسی

حقیقت در آینه‌ی روتوش

فروپاشی یک رؤیای ساختگی

قصه‌ای در دل داستان

از رنج هنر

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد