کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

از پوست شهر تا پوستین پدر

۲۲ آبان ۱۴۰۰

نویسنده: هومن ریاضی
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «مرد»، نوشته‌ی محمود دولت‌آبادی


در پاسخ به این سؤال که انسجام عناصر داستانی «مرد» ریشه در کدام تصمیمات نویسنده دارد، می‌توان داستان را از زوایای متفاوتی مورد تحلیل قرار داد؛ اما چیزی که آن را متمایز می‌کند مسئله‌ی خلق موقعیت است؛ موقعیت‌هایی که اتفاقاً به‌دلیل مختصات فضایی مشخص‌شان، عمل‌های داستانی مرتبطی را به‌عنوان مظروف، در درون خود می‌گنجانند. با بررسی فضاها و عناصر معماری در داستان، از سویی سازمان‌دهی فضایی داستان شناسایی می‌شود و از سویی دیگر تأثیرات این سازمان‌دهی بر تعریف روابط میان شخصیت‌ها و فضاورنگ داستان روشن خواهد شد.
برای این منظور ابتدا لازم است تا تنوع فضاهای موجود در داستان شناسایی شود. این فضاها و عناصر معماری که اتفاقاً در ابعاد مختلفی نقش‌آفرینی می‌کنند، به‌ترتیب از کوچک به بزرگ عبارتند از: کرسی، خانه، کاروان‌سرا، کوچه‌ی کولی‌ها و فضایی به‌ظاهرجدا‌افتاده به‌نام سلاخ‌خانه. جالب این‌جاست که با توجه‌ به توصیف‌های دقیق متن، نه‌تنها کنار هم نشینی تمام این عناصر در ابعاد بزرگ‌تر منطقه‌ای در جنوب یک شهر فرضی برای خواننده مسلم می‌شود، بلکه دیگر می‌توان سلاخ‌خانه را نیز هم‌خانواده با این بافت شهری به حساب آورد. این یعنی آفرینش لایه‌لایه‌‌ی فضاها که تنها در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر معنا می‌یابند.
برهمین‌‌اساس، کرسی به‌عنوان کوچک‌ترین عنصر سازمان‌دهنده‌ی فضا، امکان دورهم نشینی و درواقع یکپارچگی خانواده‌ای را فراهم می‌آورد که درشرف انحلال است: «[ذوالقدر] برای کرسی آتش درست کرد، بچه‌ها را زیر کرسی نشاند، آرام‌شان کرد؛ خودش هم یک گوشه نشست و تکیه‌اش را به بالش داد و توی فکر فرورفت و گوش به صدای سرفه‌های کنده‌پاره‌ی پیرمرد ریش‌حنایی کولی داد.»
هرچند به‌غیراز وجود کرسی تقریباً هیچ توصیف دقیقی از فضای درونی خانه در متن ارائه نشده، اما رابطه‌اش با فضای بزرگ‌تر کاروان‌سرا به‌عنوان جزئی از یک کل، حائزاهمیت است؛ چراکه از ورای همین امکان مقایسه با فضای بیرون است که امکان شناخته شدن دقیق ماهیت خانه نیز ممکن می‌شود؛ ماهیتی که به‌دلیل کوچک بودن، تعدد و تکرار هم‌شکلش، زیستی محقر و جمعی را تعریف می‌کند: «دورتادور کاروان‌سرا خانه‌های کوچک‌کوچک بود؛ هرکدام مثل یک لانه‌ی روباه. ذوالقدر می‌دید که آدم‌ها وقتی می‌خواستند تو بروند، خودشان را خم می‌کردند؛ و این‌جور وقت‌ها مثل چیز دیگری غیراز آدم می‌شدند.»
ارتباط درهم‌تنیده‌ی این مجموعه با فضای بزرگ‌تر محله نیز ابعاد تازه‌ای به داستان می‌افزاید. محله تحت عنوان کوچه‌ی کولی‌ها، نه‌تنها بدون واسطه ساکنانش را به خواننده معرفی می‌کند، بلکه به کمک کاروان‌سرا به‌عنوان یک فضای شهری ازکارافتاده‌، زندگی سیال حلبی‌آباد‌های شهرهای مدرن را به تصویر می‌کشد: «این کوچه اسم دیگری داشت، اما چون توی کوچه یک کاروان‌سرای قدیمی بود و میان کاروان‌سرا کولی‌هایی -از آن‌ها که نعل اسب، انبر، سیخ کباب، قندشکن و کارد آشپزخانه درست می‌کنند- جا منزل داشتند، به آن می‌گفتند: کوچه‌ی کولی‌ها.»
سلاخ‌خانه نیز، در هماهنگی کامل با درون‌مایه، میزبان حضور نامشروع زنی است که پا به «جوی خون» می‌گذارد؛ خونی ناشی از خشونت، خونی یادآور بکارت و خونی نماینده‌ی کثافت. همین هم‌نشینی نامأنوس است که ازسویی معصیت زن را در پیشگاه آن‌همه گناه، بخشودنی جلوه می‌دهد و ازسویی‌دیگر او را همدست غافله‌ی سلاخان معرفی می‌کند: «آن‌جا همه‌چیز و همه‌جا بوی خون می‌داد. دیوارها، جوی، خیابان، همه‌جا خونی بود. در جوی، خون و آب و پِهِن و لجن قاطی هم بودند و سنگین و دم‌کرده می‌خزیدند و به سویی می‌رفتند.»
اکنون با بررسی ظرافتی که دولت‌آبادی در خلق فضاهای وابسته به کارگرفته، می‌توان با اطمینان بیشتری سازمان‌دهی فضایی را یکی از ریشه‌های انسجام عناصر داستانش دانست. دولت‌آبادی در کنار تمام واقعیت‌های تلخی که از زندگی زاغه‌نشینان جنوب شهر به تصویر می‌کشد، پیام مهم‌تری نیز می‌دهد. درواقع او در داستانش آن روی تاریک معماری را که ماهیتی لایتغیر دارد به سخره می‌گیرد. محمود دولت‌آبادی با کنار هم چیدن لایه‌وار فضاها، دیاگرامی از ارتباط ذوالقدر به‌عنوان نماینده‌ی انسان‌ شهرنشین مدرن با فضاهای دربرگیرنده‌اش ترسیم می‌کند تا در ادامه‌ی تلاش‌های نافرجام او برای رهایی از این نظام سلطه‌گر فضایی، پوستین پدر را تنش ‌کند؛ به این امید که شاید در عمق ناامیدی از نجات‌بخشی معماری، این نزدیک‌ترین پوسته به آدمی از او دربرابر بلایای دنیای مدرن محافظت کند.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, مرد - محمود دولت‌آبادی دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, محمود دولت‌آبادی, مرد

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد