کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تاریکی زاییده از چراغ و آتش

۲۲ آبان ۱۴۰۰

نویسنده: زهره دلجو
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «مرد»، نوشته‌ی محمود دولت‌آبادی


محمود دولت‌‌آبادی با واژه‌‌ها نقاشی می‌‌کشد: نمی‌‌شود داستان «مرد» را خواند و کوچه‌ی کولی‌‌ها را ندید. نمی‌‌شود کاروان‌سرا را با خرمنی از حلبی و آهن‌‌پاره در گودال وسط آن ندید. نمی‌‌شود درشکه‌ی لکنته‌ی بدون‌اسب را در کنار خرمن حلبی ندید. نمی‌‌شود خانه‌‌های کوچک کیپ‌‌تاکیپ دور کاروان‌سرا را که برای رفتن به داخل‌شان باید خم شد، ندید. نمی‌‌شود چراغعلی را با نیم‌‌تنه‌ی کهنه روی سر و پشت خمیده و دندان‌‌هایی که از سرما به‌هم می‌‌خورند و تن لرزان و کفش‌‌های پاره‌‌ای که آب توی‌شان می‌‌رود، سرگردان در کوچه‌‌های تاریک و سرد ندید. نمی‌‌شود دست پیرزنی که از لای در بیرون می‌‌آید و لقمه‌ی گوشت شب‌مانده را سمت چراغعلی دراز می‌‌کند، ندید. نمی‌‌شود اسب لاغرمردنی درشکه‌ی چراغعلی را ندید؛ اسبی سیاه و تیره با موهای ریخته و استخوان‌‌‌های بیرون‌‌زده‌ی کفل. نمی‌‌شود سلاخ‌‌خانه را ندید. نمی‌‌شود آتش را در خانه و بغل شاحیدر ندید.
دولت‌‌آبادی با واژه‌‌ها صدا می‌‌سازد: نمی‌‌شود داستان «مرد» را خواند و صدای سرفه‌‌های اوستا‌نیاز را نشنید. صدای ضربه‌‌های پی‌‌درپی چکش‌‌‌‌های کولی‌‌ها را بر سندان نشنید. صدای آواز نجات را نشنید. صدای ضجه‌مویه‌ی چراغعلی را نشنید.
خواندن داستان‌‌های دولت‌‌آبادی تنها تلفیق نقاشی و موسیقی نیست؛ فراتر از این، دولت‌آبادی با انتخاب واژه‌‌های دقیق و چینش درست آن‌ها در کنار هم دستش را ازمیان کاغذ بیرون می‌‌آورد و گریبان مخاطب را گرفته، او را به درون داستان می‌‌کشد و با این کار، احساس و اندیشه‌اش را هم درگیر می‌‌کند.
داستان در شب اتفاق می‌‌افتد؛ در شبی تاریک و گود که چراغ‌‌های کدر برق هم از پاشیدن نور دریغ می‌‌کنند. چراغعلی و آتش پدر و مادر خانواده‌‌اند. یکی چراغ است با نوری کم‌‌جان و دیگری آتش است و سوزان. چراغعلی رو به خاموشی است و آتش شعله گرفته، راه افتاده و می‌‌سوزاند. در چنین شرایطی ذوالقدر، فرزند نوجوان خانواده، ناخواسته مجبور می‌‌شود از زیر آوار این ستون‌‌های فروریخته بیرون بیاید، قد بکشد، بزرگ شود و خواهر و برادر کوچک‌‌ترش را زیر بال‌‌وپر خود بگیرد. ذوالقدر با تمام وجودش تنهایی را حس می‌‌کند. و تنهایی چنان تلخ است که او داشتن مادری را که نفرینش کند و پدری را که چشم‌‌غره برود و فحشش بدهد، ترجیح می‌‌دهد. تنهایی به ذوالقدر نهیب می‌‌زند که باید نگران فردا باشد؛ فردایی که پهن و بزرگ‌تر است. فقط تنهایی نیست که بر دوش ذوالقدر سنگینی می‌‌کند، درک و هضم حس‌‌های متناقضی که نسبت به پدر و مادرش در او سر برمی‌آورد بار سنگین‌‌تری بر گرده‌ی نوجوانی اوست. او برای پدر معتاد و گدایش هم دل می‌‌سوزاند و هم از بابتش شرمنده است. از مادرش هم، به‌خاطر این‌که با مردی دیگر رابطه دارد، بیزار است و هم نسبت به او مهر دارد. هم خواستن مادر واقعی است و هم نفرت از او. ذوالقدر با تمام این بار سنگین بلند می‌‌شود، پوستین کهنه‌ی پدر را روی دوش می‌‌اندازد و به‌اجبارِ محیط، مرد می‌‌شود: «خودش چنین خواستی نداشت، اما احساس می‌‌کرد قدم‌‌هایش را دارد بزرگ‌تر از همیشه برمی‌‌دارد.» خواهرش، ماهرو، را به مدرسه می‌‌فرستد و خودش دنبال پیدا کردن کار و کسب درآمد می‌‌رود. این‌جاست که شب دراز داستان تمام می‌‌شود و روز از راه می‌‌رسد.
دولت‌‌آبادی داستان «مرد» را در مکتب رئالیسم و با بیان بخشی از واقعیت‌‌های محیطی زمانه‌ی خود و آثار آن بر روان انسان‌‌ها نوشته. انتخاب واقعیت‌‌های تلخ و بازنمایی آن‌ها ازسوی نویسنده شاید نشانه‌ی این باشد که او هم نسبت به وطنش حسی شبیه ذوالقدر به مادرش دارد: هم بیزاری، هم مهر؛ هم خواستن و هم نفرت.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, مرد - محمود دولت‌آبادی دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, محمود دولت‌آبادی, مرد

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد