نویسنده: مریم قنبری
جمعخوانی داستان کوتاه «من هم چهگوارا هستم»، نوشتهی گلی ترقی
در داستان «من هم چهگوارا هستم» مثل بیشتر داستانهای دورهی جوانی گلی ترقی، ترس از مرگ به چشم میخورد؛ البته مرگ در این داستان، مرگِ گذشته است؛ گذشتهی پرسودای آقای حیدری که خودش را مرکزثقل جهان هستی میدانسته و حالا در گرمای یک ۱۷ مهر در مسیر هرروزهای که هفت سال است طی میکند، اسیر روزمرگی شده. آقای حیدری به یاد میآورد که امشب تولد سیونهسالگیاش است و سایهبهسایهی این خیال، مرگ تمامی آرزوهایش را نیز میبیند. داستان اینچنین با نمایش تقابل تولد و مرگ آغاز میشود.
شخصیت محوری با حرکت در مسیر مدرسهی بچههایش، سفر درونیای را آغاز میکند؛ سفری برای رهایی از پیلهی روزمرگی. گلی ترقی با صحنهسازی مناسب و با چاشنی اغراق، این مارپیچ ملالآور بیپایان را بهخوبی ترسیم میکند. ترافیک سرسامآور، گرمای خیابان، دستهی عزاداری، کارناوال شادی، همهی این پدیدههای عینی برای آقای حیدری از معنی میافتند و بیشتر شبیه بنبستهایی بر سر راه رهایی او میشوند. او حالا خود را سوداگری بینیاز از خانواده و جامعه میداند. برای او هر چیزی کهنه و ملالانگیز مینماید و قابلمه نیز گور آرزوهایش شده است. هرچه داستان پیش میرود انگار ترافیک سنگینتر، گرما شدیدتر و استیصال درونی آقای حیدری بیشتر میشود و او برای رهایی از این استیصال و ملال تحملناپذیر با ولعی بیمارگونه به هر دستاویزی چنگ میزند. آقای حیدری شتابزده و ناگهانی تصمیم میگیرد با پشت کردن به خانواده و جامعه و نابود کردن هرچیزی که ردی از گذشته دارد، تمام آرمانهایی را که از دست داده بازیابد و هویتی تازه برای خودش بسازد؛ اما این شتاب در تصمیمگیری او را به خطا میاندازد، چون «هر آنکه در آرزوی بینهایت است، نمیداند چه میخواهد» و شتابزدگی نتیجهای جز سرگردانی بیشتر ندارد. تلاش او برای عبور از ملال، بینتیجه و مضحک است و در مسیر روزمرگی گم میشود.
و نکتهی پایانی، نام دوپهلوی داستان توجه خواننده را جلب میکند. نویسنده از کنار هم قرار دادن زندگی این دو نفر چه هدفی دارد؟ قهرمان واقعی داستان چه کسی است؟ ارنستو چهگوارایی که آسایش و امنیت را فدای آرمانهایش کرد یا آقای حیدری که عصیانگری را برای پیروزی بر روزمرگی به کناری مینهد؟