کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تلخند

۲۰ آذر ۱۴۰۰

نویسنده: هایده اثناعشری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «اعدام»، نوشته‌ی حسن تهرانی


واژه‌ی آیرونی بر‌گرفته از واژه‌ی یونانی (Eironeia) است به‌معنای ریا و بر‌خلاف واقع نشان دادن و دراصطلاح ادبی شگردی است که نویسنده یا گوینده به‌کمک آن، با توجه به بافت متن، به کلام ظاهراًصریح معنایی متفاوت می‌بخشد که در آن دریافتی مطایبه‌آمیز از ناهم‌خوانی وجود دارد. اندیشمندان آیرونی را بیانی ادبی معنا کرده‌اند که در لحن آن نوعی دوگانگی وجود دارد؛ به بیانی آنچه گفته یا دیده می‌شود از جنبه‌ای دیگر نامعقول و یا نامفهوم است. درواقع وارونه کردن یک واقعیت و تصویری دیگر از آن واقعیت را که دارای بار معنایی‌ای توأم با کنایه، تهکم، طنز و به‌تعبیری ریشخند است، آیرونی می‌گویند.
نویسنده متن آیرونیک برای خود دو نوع شنونده یا خواننده فرض می‌کند: گروهی که فریفته‌ی ‌معنی ظاهر می‌شوند و به طنز آن می‌خندند، گاهی هم از ته دل و گروه دیگری که معنای پنهانی درون متن را می‌گیرند، تأمل می‌کنند و گاهی سری به‌تأسف تکان می‌دهند و آنچه را که مدنظر نویسنده است لا‌به‌لای سطرها و درون متن می‌یابند. درمیان نویسندگان معاصر ایران، صادق هدایت بیشترین درصد کاربرد آیرونی را در داستان‌های کوتاه خود و همچنین بیشترین تنوع را در کاربرد انواع آیرونی در آثارش دارد. هدایت آیرونی را بیشتر برای مسائل روان‌شناسی و فلسفی، جمال‌زاده بیشتر برای بیان مسائل مربوط به اخلاق اجتماعی و آل‌احمد هم آیرونی را برای بیان انتقادات اجتماعی و سیاسی به کار می‌گیرد. از نویسندگان متأخرتر هم می‌توان اشاره‌ای به حسن تهرانی کرد. از او تنها چند اثر در شماره‌هایی از جُنگ لوح منتشر شده است. تهرانی در داستان «اعدام» برای بیان اعتراضی خود به مقوله‌ی اعدام، به آیرونی پناه می‌برد. او روایتی ناگوار و دردناک را وارونه جلوه می‌دهد و همه‌ی درد و تألمی را که در صحنه‌ی اعدام هست به‌شکلی تمسخر‌آمیز نشان می‌دهد. واقعیتی که هرچند آن را وارونه جلوه دهی و چاشنی طنز به آن اضافه کنی همچنان تلخ است و دردناک.
«اعدام» داستانی است با بیانی ساده که با تخیلی ویژه نوشته شده و راوی اول‌شخصی دارد که به همه‌چیز واقف است. تهرانی با جمله‌هایی کوتاه و کوبنده، با نگاهی متفاوت عمق فاجعه‌ی اعدام را برای خواننده به تصویر می‌کشد؛ عمق فاجعه‌ای که در ظاهر اثر نمایان نیست.
کاراکتر جلوِ جوخه‌ی آتش ایستاده و قرار است اعدام شود و در همان فاصله‌ی کوتاهِ بودن و نبودن، همه‌چیز را برای خواننده تعریف می‌کند. فرمانده‌ی اعدام از هیچ جنگی برنگشته اما در آن لحظه گویی با نبردی بزرگ همچون واترلو روبروست. سربازها هرکدام ویژگی خاص خود را دارند: سرباز اولی شهرش را فراموش کرده و غمگین است، چون شهری ندارد. دومی خجالتی است و بااین‌که چشم‌های اعدامی زیر دستمال سیاهی پنهان است، گویی از آن‌ها خجالت می‌کشد و تفنگش را پایین می‌آورد. و سرباز سومی فکر نمی‌کند، حتی یادش نمی‌آید چطور باید فکر کند.
راویْ آرام و خونسرد تمام لحظات پایانی زندگی‌اش را برای‌مان بازگو می‌کند. او به گناه رفاقت با تمساحی استثنایی، تمساحی آفریقایی که اشک نمی‌ریزد، محکوم به اعدام است. همه‌ی داستان در فاصله‌ی بین شلیک گلوله‌ها شکل می‌گیرد. در کسری از ثانیه گلوله‌ها از تفنگ‌ها شلیک می‌شوند. گلوله‌ی اول به پای چپ می‌خورد، همان‌موقع مورچه‌ای از جلوِ پای راوی رد می‌شود. گلوله‌ی دوم وسط ریشش گم می‌شود و او با زبان پیدایش می‌کند. گلوله‌ی سوم به خودنویسش می‌خورد. گلوله‌ی چهارم به بیراهه می‌رود و او خودش را سمت گلوله می‌کشد. خورشید از سوراخ شانه‌اش طلوع می‌کند و دیگر وقت گلوله‌ی خلاص است. لوله‌ی کلت سرد است، فرمانده آن را با انگشت‌هایش گرم می‌کند و گلوله بالای گوش چپ جا می‌گیرد و تمام؛ کسی تنها به‌جرم رفاقت با تمساحی می‌میرد و سربازها بیکار می‌شوند. نویسنده نشانه‌هایی گذاشته برای رمزگشایی؛ تصویری تکان‌دهنده از یک اعدامی که حتی جرمش هم جرم به حساب نمی‌آید و بی‌گناه پای جوخه‌ی تیر ایستاده. اهل قلم است و خودنویسی در جیب دارد و شاید بتوان گفت گرایشی چپ.
آخرین تصویری که اعدامی می‌بیند، زن خانه‌ی روبه‌رویی است که سفره‌ی نانش را می‌تکاند. نان‌خرده‌ها پخش می‌شوند و راوی می‌میرد.
نویسنده فضای موردنظرش را با تخیل خاص خود می‌سازد و اعدام و مرگ انسانی بی‌گناه را به تصویر می‌کشد؛ در مقابل، چیزهای خرد زندگی را همچون تکاندن سفره‌ی نان یا گذشتن مورچه‌ای جلوِ پای‌ راوی و گربه‌ای که از‌ پشتش رد می‌شود به نمایش می‌گذارد. او چیزهای کم‌اهمیت زندگی را مقابل اعدام قرار می‌دهد، مرگ را مقابل زندگی، و ذهن خواننده‌ را درگیر و پر از سؤال‌های تأمل‌برانگیز می‌کند؛ سؤال‌هایی که خواننده حتماً برایش پاسخی‌ خواهد یافت. آیا واقعاً اعدام و ایستادن مقابل جوخه‌ی اعدام به همین مضحکی‌ است؟ آیا زیستن به همین چیزهای خرد خلاصه می‌شود و انسان دم مرگ باید تأسف بخورد که دیگر نئون‌ها را نمی‌بیند، شیرموز نمی‌خورد، دماغش را نمی‌خاراند و توی سرما بخاری را بغل نمی‌کند؟ کی وقتش است که به چیزهای بزرگ‌تر فکر کند؟
نویسنده از آنچه برای خواننده می‌گوید منظوری کاملاً متفاوت و حتی متضاد دارد و نظرش دقیقاً عکس آن چیزی است که به زبان می‌آورد. او برای آن‌که زمینه‌های این‌همه تلخی و درد را نشان دهد، راهی ندارد جز این‌که تلخی و هول و هراس صحنه‌ی اعدام را در لفافه‌ای از طنز بپیچد و آن را وارونه جلوه دهد. در پایان داستان خنده‌ای تلخ گلوی خواننده را فشار می‌دهد.

گروه‌ها: اخبار, اعدام - حسن تهرانی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: اعدام, جمع‌خوانی, حسن تهرانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

گریز از عشقی ویرانگر

من و پدرم در یک جبهه نیستیم

سایه‌ی پدر بر شاخه‌ی مو آویزان

«طویله‌سوزی» روایت بلوغ سارتی اسنوپس

دوراهی بی‌فرجام

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد