کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

سه گلوله، ناشتا

۲۰ آذر ۱۴۰۰

نویسنده: کاوه سلطان‌زاده
جمع‌خوانی داستان کوتاه «اعدام»، نوشته‌ی حسن تهرانی


داستان اعدام طنزی است تلخ. بار اول که می‌خوانی شاید سخت بتوانی عمق تلخی‌اش را درک کنی. استعاره‌ها را باید جمله‌ به جمله برای خودت تفسیر کنی؛ کلمه به کلمه. محکومی‌به‌اعدام به‌جرم رفاقت با «تمساحی آفریقایی که گریه نمی‌کرد» در مقابل جوخه‌ی آتش قرار می‌گیرد. تصویری عجیب که نویسنده آن را با مهارت تمام می‌سازد، از لحظه‌ی اعدام است؛ از سربازها که حواس‌شان جای دیگری است: یکی شهرش را فراموش کرده و در فکر راگوی بدطعم و نپخته‌ی شام سربازخانه و در حسرت غذایی لذیذ است، یکی خجالتی است و لحظه‌ی چشم‌درچشم شدن با اعدامی تفنگش را پایین می‌آورد و دیگری که سبیل کجش را پنهان کرده، حتی فکر هم نمی‌کند و فکر کردن را به‌کلی از یاد برده؛ از فرمانده‌ای که هیچ‌چیز نمی‌داند و این اعدامْ بزرگ‌ترین جنگ اوست؛ از تیرهایی که به جایی در افکار محکوم اصابت می‌کنند؛ و از محکوم که راوی است و با هنر نویسنده، هم جای اول‌شخص را گرفته و هم دانای‌کل.
با اعدام گویی، روح از بدن محکوم جدا می‌شود و حتی درون مورچه یا گربه را هم می‌بیند و از ذهن گلوله‌هایی که شلیک می‌شوند هم آگاه است؛ گلوله‌هایی که از عرق‌گیرش رد می‌شوند: گلوله‌ای که به پای چپ می‌خورد. گلوله‌ای که «توی تاریکی ترسیده». یکی‌شان که به خودنویسش می‌خورد و سرباز سوم فریاد می‌زند: «خونش سبزه». و گلوله‌ای که خطا می‌رود و او خودش را به آن می‌رساند و شانه‌اش سوراخ می‌شود. لوله‌ی کلت سرد است و بالای گوش چپش را قلقلک می‌دهد، اما جای نگرانی نیست، فرمانده با انگشتش آن را گرم می‌کند. «بالای گوش چپ» که در تمام زندگی پاشنه‌ی آشیلش بوده، آن‌قدر مهم می‌شود که افسوس می‌خورد چرا خودش را زودتر از شر آن خلاص نکرده. سربازها اگر اعدام نکنند بیکار می‌شوند. راوی از فرمانده که فرمان آتش داده چیزی به دل نمی‌گیرد. و درآخر زن خانه‌ی روبه‌رویی بی‌که خللی در زندگی‌اش وارد شود سفره‌ای را تکان می‌دهد، نان‌خرده‌ها پخش می‌شوند و راوی می‌میرد. این استعاره‌ها را و خیلی بیشتر از این‌ها را باید بخوانی و برای خودت معنی کنی.
وارونه‌گویی یا آیرونی صنعتی است در ادبیات که شاید نویسندگان ایرانی کمتر به آن پرداخته یا در آن موفق بوده‌اند. ازجمله‌ی این نویسندگان اندک می‌توان به محمدعلی جمال‌زاده و صادق هدایت اشاره کرد؛ اما حسن تهرانی در داستان «اعدام» توانسته به‌خوبی این صنعت را در تک‌تک جمله‌هایی که نوشته و جزئیات صحنه‌ای که ساخته‌ به کار ببندد و بسیار هم موفق بوده.
شاید تلخ‌ترین قسمت طنز داستان تهرانی را بتوان جمله‌ی «پس سه‌تا گلوله بدهید. می‌خواهم خودم را عادت بدهم»، دانست؛ فضاسازی خلاقانه‌ای که از ذهن یک نویسنده و کارگردان مسلط به کارش هم به‌سختی انتظار می‌رود.
حسن تهرانی ملقب به بیژن تهرانی با نام شناسنامه‌ای حسن مشرف‌آزاد تهرانی، در سال ۱۳۲۳ متولد شده، فعالیت‌های هنری‌اش فیلمنامه‌نویسی، کارگردانی و نویسندگی است. او از سال ۱۳۴۵ در تلویزیون ایران به کارگردانی و تهیه‌کنندگی مشغول بود و در این مدت، حدود دویست فیلم کوتاه مستند، داستانی و تجربی ساخت. تهرانی در سال ۱۳۶۷ به فنلاند مهاجرت کرد و سپس در آمریکا ساکن شد. مدتی در کالج فیلم و سینمای لس‌آنجلس تدریس می‌کرد، اما در چند سال گذشته بیشتر تلاشش را روی راه‌اندازی وب‌سایت «سینما بدون‌مرز» گذاشته. او برادر شاعر معاصر، محمود مشرف‌آزاد تهرانی، معروف به م. آزاد است.

گروه‌ها: اخبار, اعدام - حسن تهرانی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: اعدام, جمع‌خوانی, حسن تهرانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

گمان می‌بری رسول درمیان برگ‌های دفتر زندگی گم شده

والس پی‌رنگ با سمفونی تردید

خمسه‌خمسه‌های نامرئی

آوای فاخته

فاخته‌ای زیر سقف خاکستری

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد