نویسنده: رها خشنودی
جمعخوانی داستان کوتاه «من، گنگ خوابدیده»، نوشتهی رضا دانشور
اولین عنصری که در داستان «من، گنگ خوابدیده» بدچشمی میکند، زبان است؛ ولی تنها آیا مشکل از زبان داستان است؟ نویسنده شخصیتی جذاب را در موقعیتی جذابتر قرار داده و با همهی توصیفهای زیبا و شخصیتپردازی خوب، صد حیف که داستان بهکمالنرسیدهای را خلق کرده. شاید مقایسهی این داستان با نمونههای مشابهش کمک کند تا دلایل این عدم موفقیت را بهتر درک کنیم. ازنظر محتوا و انتخاب شخصیت محوری، این اثر را میتوان با داستان «مردی با کراوات سرخ» از گلشیری قیاس کرد. داستان گلشیری نامهی مأموری مخفی است به مافوقش که مأموریتش سرک کشیدن در زندگی آقای م. س. است. داستان با زبانی روان، در قالب تکگویی با استفاده از طنزی ظریف نوشته شده است.
در هر دو داستان، شخصیت محوری مأموری مخفی است از ادارهای دولتی، که وظیفهاش مقابله با صداهای مخالف است. زاویهدید نیز در هردو، اولشخص است تا داستان از بیشترین میزان همذاتپنداری در مخاطب بهرهمند شود. در «مردی با کراوات سرخ»، راوی وظیفه دارد به زندگی شخصیت مقابل سرک بکشید، درحالیکه در «من، گنگ خوابدیده»، راوی در موقعیت قتل قرار میگیرد، که بسیار پرتنشتر است و برای باورپذیری، نیاز به پردازش بیشتری دارد. در هر دو داستان، راوی تحت تأثیر شخصیت مقابل قرار گرفته، دچار تحولاتی میشود؛ اما آنچه باعث میشود یکی از این داستانها به بلوغ برسد و دیگری نه، باورپذیری تغییرات است. در داستان «مردی با کراوات سرخ»، تغییرات ذرهذره نشان داده میشود، درحالیکه در «من، گنگ خوابدیده»، راوی بعد از ارتکاب قتل، بهیکباره انسانی را از خود به ما نشان میدهد که به دنبال وجود شریف خویش است. هرچند که درطول داستان شاهد ترس او مقابل اقتدار خاننايب هستیم، ولي اين موضع گشتن به دنبال وجود شريف، بعد از ارتكاب قتل، گلدرشت به نظر ميرسد. از سرعت تغييرات كه بگذريم، جنس تغييرات نيز در داستان گلشيري، ملموستر و باورپذیرتر است. در آنجا شخصیت محوری با س. م. -شخصیت مقابل داستان- همپیاله و در اثر مراودت با او بهمرور سیگاری میشود و حتی به ارتباط با او دلبستگی پیدا میکند و از جایی به بعد این س. م. است که زمام رابطه را در دست دارد. همهی اینها تغییراتی عینی و باورپذیر است که ما را در همراهی با راوی-شخصیت داستان هدایت میكند؛ ولي تا چه اندازه باورپذیر است مأموری -که لابد قتل خاننایب اولین قتلش نبوده- در اثر مقابله با شخصیت خان به دیوانهای تبدیل شود که تا مرز خودکشی پیش برود؟
از دیگرمواردی که باعث برتری داستان گلشیری نسبت به داستان دانشور میشود، نشان دادن بهجای گفتن است. راوی داستان گلشیری تا پایان داستان هیچکجا مستقیم و شعارگونه از تغییر درونیاش حرف نمیزند و حتی در آخرین سطرها سعی دارد تا تعهدش به سازمان و تفاوتش با س. م. را نشان دهد و درواقع بهنحوی میخواهد تحولاتش را انکار کند: «و من هم گفتم که کراوات آقای س. م. به کتوشلوار مشکی نمیآید؛ و من به آقای س. م. گفتم، و حتی داد کشیدم؛ و اینجا به آن مقام منیع اطمینان میدهم که هرگز حاضر نیستم کراوات آقای س. م. را بزنم که سرخ است، که سرخ یکدست است، که نه خال سفیدی دارد و نه خال سیاهی و نه حتی خطی». گرچه جملات شعاری دانشور نیز با لحن رجزگونهی راوی همخوانی دارد، ولی بهیقین از میزان لذت خواننده در همراهی با داستان كاسته.
بنابراين دانشور با انتخاب زبان نامناسب و بعد زیر پا گذاشتن اصولی مانند نشان دادن بهجای گفتن و لزوم باورپذیری، داستانی نابالغ خلق کرده است.