کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

فروپاشی یک رؤیای ساختگی

۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱

نویسنده: افرا جمشیدی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «عکاسی»، نوشته‌ی محمد محمدعلی


داستان کوتاه «عکاسی» داستانی به‌شدت معناگراست که باوجود کوتاه بودن، نمی‌توان آن را داستانک تلقی کرد. «عکاسی» نوشته‌ی محمد محمدعلی، داستانی‌ است بسیار کوتاه با پایانی غافل‌گیرکننده که به‌دلیل داشتن تمامی مؤلفه‌های مثبت داستان کوتاه، توانسته با زبانی شیوا و روایتی بسیار موجز، در انتقال معنی خوب عمل کند. «عکاسی» روایت مردی نانوا به‌نام رحمان از قشر ضعیف جامعه است که برای گرفتن عکس، راهی عکاسی می‌شود. او که از یک چشم نابیناست، در تلاش است بتواند با هنر عکاسی، تصویری بدون نقص از خود برای فرزندش ثبت کند. پوسته‌ی ظاهری داستان همین‌قدر ساده است، ولی نکته‌ای که باعث می‌شود داستان «عکاسی» به‌عنوان قصه‌ای درخشان و درخور در ذهن باقی بماند، در مفهوم داستان پنهان شده‌.
داستان با باد پاییزی و پنجه‌ی برگ‌های زرد آغاز می‌شود. باد پاییزی که با وزیدن در تقویم زندگی، نسلی را جایگزین نسل بعدی خواهد کرد، این بار وارد زندگی رحمان شده و احساسات او را برای ریشه دواندن و ماندگاری در آینده تحریک کرده. نویسنده که رحمان را با «کت‌وشلوار گشاد اما نو» و «کفش‌های واکس‌خورده‌ی نیم‌تخت» راهی عکاسی کرده، توانسته تصویری بسیار دقیق و مانا از نانوایی برخاسته از قشر کم‌توان جامعه‌ی شهری را به‌ تصویر بکشد که قصد دارد برای فرزند تازه‌متولدشده‌اش تصویری به یادگار بگذرد. رحمان در بدو ورود به آتلیه و با برخورد سرد عکاس، نمی‌تواند ارتباط خوبی با او برقرار کند و حتی او را مردی ژیگولو می‌بیند که نمی‌شود با یک من عسل هم خوردش. درادامه، دغدغه‌ی رحمان برای پنهان کردن چشم نابینای خود و ارائه‌ی تصویری زیبا به فرزندش، او را به ارتباط با عکاس و درخواست از او برای درست کردن چشم‌هایش در عکس، مجبور می‌کند.
محمد محمدعلی با ظرافتی خاص، لایه‌های زیرین داستان را پشت چشم نابینای رحمان قرار داده؛ جایی که یک نسل، فقط برای به جا گذاشتن میراثی بدون‌نقص در تاریخ، حاضر به انجام هرگونه فریبی می‌شود و حتی مقابل واقعیت وجودی خود قرار می‌گیرد. شاید بتوان درخشان‌ترین صحنه‌ی داستان را اتفاق نهایی آن قلمداد کرد؛ جایی‌که عکاس، هنگام ظاهر کردن عکس رحمان، متوجه هر دو چشم بسته‌ی او هنگام لبخندش می‌شود و به‌این‌شکل محمد محمدعلی با به‌کارگیری نوعی طنز، ترسیمی کنایه‌آمیز از رؤیایی پوشالی را پیش چشم مخاطب قرار می‌دهد‌. بسته ماندن چشم سالم رحمان در کنار چشم نابینای او، تمام رشته‌های او را پنبه می‌کند و باعث ثبت تصویری حتی ناقص‌تر از رحمان واقعی می‌شود. لبخندی که بر صورت رحمان نقش بسته، ضمن انتقال بار طنز داستان به مخاطب، پاسخی‌ است طعنه‌وار به تلاش‌های بیهوده‌ی او؛ انگار محمد محمدعلی باعزم‌تمام فلاش دوربین را در چشم‌های رحمان تابانده تا بیهودگی و فروپاشی ظاهرسازی و دروغ را به اثبات برساند.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, عکاسی - محمد محمدعلی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, عکاسی, کارگاه داستان‌نویسی, محمد محمدعلی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد