نویسنده: کاوه سلطانزاده
جمعخوانی داستان کوتاه «حضور»، نوشتهی علی مؤذنی
«حضور» داستان بودن و نبودن است و درک و پذیرش آن؛ مواجههی راوی اولشخص با از دست دادن عزیزانش یا بهقول خودش، تفسیری تفسیری که از مادر بعد از مرگ پدر و بعدتر، بعد از مرگ خود مادر دارد. نویسنده با فضاسازی و شخصیتپردازی خوب، توانسته دغدغهی این مواجهه را بهخوبی ساختوپرداخت کند. مادر که بیسواد است، از نگاه راوی، بعد از مرگ همسر که برای او کتاب و شعر میخوانده، دچار نوعی عدم پذیرش مرگ او شده یا حتی پذیرش از نوعی دیگر: اتاقی را به یادگاریهایش اختصاص داده و گاهگاه مثل معبدی که برای عبادت به آن میروند، در اتاق را قفل میکند و با او به رازونیاز میپردازد. راوی تلاش میکند مادر را از آن حالوهوا بیرون آورد. یک بار با تهدید فروش خانه که با مخالفت جدی مادر روبهرو میشود، یک بار با ترغیب مادر به یاد گرفتن سواد و بار دیگر با ترغیب برادرش به بچهدار شدن؛ حتی تصمیم میگیرد ازدواج کند با این فکر که مونس و همدمی برای مادرش بیاورد، اما میفهمد پیشنهادهایش «نهتنها کمکی به او نمیکنند که مایهی آزارش هم هستند.» مادر دچار سرطان معده میشود و از دنیا میرود. راوی با گذاشتن وسایل پدر و مادر در کنار هم نشان میدهد به پذیرش رسیده و نگاهش به مرگ عوض شده. درپایان، نویسنده خواننده را با این برداشت فلسفی راوی از پذیرش مواجه میکند.
در زندگی راوی حفرهای پیدا شده که بهواسطهی وجود مادرش میخواهد از آن فرار کند و او را از فروافتادن در این درهی هولناک (ادامهی زندگی در سوگ) نجات دهد؛ بااینکه مادر خود زودتر به پذیرش مرگ همسر رسیده. نویسنده در اولین جملهها مواجههی راوی را با مرگ، آنهم مرگ نزدیکترین عزیزانش نشان میدهد: «من تا پیش از مرگ پدر از مادر تفسیر دیگری داشتم، و حالا که از سرِ خاک مادر برگشتهام، خاکی که هنوز سنگ قبری رویش ننشاندهاند، از او تفسیری دیگر دارم.» تفسیر قبلی راوی جایی در داستان ندارد؛ چه، لزومی به تعریف مادر نیست. این مادر میتواند هر مادری باشد و این پدر هر پدری که جسمشان از دنیا رفته. راوی با قرار دادن وسایل پدر و مادر در یک جا گویی میخواهد خود را قانع کند روح عزیزانش تنها نیستند. همین جاست که میفهمیم گرهی داستان مواجهه با نبودن است و از دست دادن.
در پایانبندی، بعد از معلوم شدن بیماری مادر، راوی با شنیدن یک جملهی کلیدی از او: «از اول تا آخرش یک چشم بر هم زدن بیشتر نبود»، به پذیرش میرسد، نویسنده، پاراگرافی زیبا و احساسی خلق میکند و این پذیرش را به بهترین شکل نشان میدهد که راوی در آخرین جملهی داستان میگوید: «…اما مقدار فاصلهای را که باید طی کنم میدانم که از یک چشم بر هم زدن بیشتر نیست.»
علی مؤذنی که بیشتر درمورد ادبیات جنگ مینویسد، این بار با نگاهی دیگر به مرگ و زندگی، داستانی غیرجنگی را روایت میکند؛ داستانی که حضور در سرتاسر آن جریان دارد، حتی پس از مرگ؛ حضوری که با تحول راوی، گویی از مادرش در وجود او ادامه پیدا میکند، و نویسنده نشان میدهد مواجهه با نبودن را فقط از دریچهی جنگ نمیبیند.