کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

بچه‌برو نیامد، اژدها گلپر را برد

۱۴ خرداد ۱۴۰۱

نویسنده: هانیه عزیزی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «شب بلند»، نوشته‌ی منیرو روانی‌پور


از زمانی که حقوق کودک در جوامع امروزی تعریف شد و علاوه بر حق بقای او، روحیاتش هم مورد توجه قرار گرفت و علم روان‌شناسی کودک پدید آمد، روشن‌فکران و فعالان حوزه‌ی کودک مسئله‌ی کودک‌همسری را به‌شدت نقد کرده‌اند؛ کودکی که به‌ناگاه از دنیای کودکی جدا و به دنیای بزرگ‌سالی پرتاب می‌شود، بی‌آن‌که خودش بداند و یا شناخت کافی و مناسبی از مسئولیت‌های نهاده‌شده بر دوشش داشته باشد.
منیرو روانی‌پور با توجه به این‌که با جامعه‌ای سنتی و مذهبی روبه‌رو بوده‌ که این ازدواج را حتی سنت پیامبر خود می‌دانستند و چه‌بسا هنوز هم می‌دانند، با خلق داستان «شب بلند»، قدم بسیار بزرگی در این وادی برداشته‌؛ داستانی که از همان نخست با بیان جمله‌ی «جفره زیر فریادهای گلپر جان می‌داد»، ما را برای مرگی دردناک آماده می‌کند.
داستان از زبان مریم هم‌بازی گلپر، در شب زفاف گلپر، بیان می‌شود و با همان لحن بچگانه علاوه بر مرور خاطرات‌شان از ترس و اضطرابش برای گلپر می‌گوید؛ گلپری که یک‌باره به‌خاطر فقر مادرش به عقد عموابراهیم درآمده و حالا یک‌شبه باید دست از بازی با هم‌سالانش بکشد و وارد دنیای بزرگ‌سالی شود. خواننده، زمانی که از زبان گلپر می‌شنود چه معصومانه همه‌چیز را باور کرده و تعریف می‌کند که عموابراهیم برای او عروسکی سخنگو خواهد ساخت، به عمق و ژرفای درد پنهان این سنت غلط پی می‌برد.
روانی‌پور با لحنی چنان خوش‌ساخت از زبان کودکان، این داستان را به تصویر کشیده ‌که برای خواننده، داستان «عروسک چینی من» گلشیری، با همان لحن و بیان تداعی می‌شود. درد پنهان این داستان از زبان مریم وحشت‌زده‌ای بازگو می‌شود که حتی حاضر است «بچه‌بَرو» گلپر را با خودش ببرد و از دست عموابراهیم نجات دهد؛ خنده‌های ریز پدر مریم و بی‌خیالی مادر نشان‌دهنده‌ی عمق فاجعه است. در پایان، روبه‌رو شدن بچه‌ها با جسم بی‌جان گلپر تمام باورهای این سنت را زیر سؤال می‌برد تا همه بدانند که گلپر و گلپرها نه‌تنها ازنظر روحی، که از نظر جسمی هم آمادگی چنین چیزی را ندارند.
داستان باوجود لحن بسیار خوبش، پایانی قابل‌حدس دارد. انگار نویسنده، درطول داستان با اشاره به اژدهای خالکوبی‌شده‌ی روی سینه‌ی عموابراهیم، قصدش آشکار کردن اژدهای درون قالب او نیز بوده. و گرچه داستان‌هایی ازاین‌قسم عموماً پایان‌های یکسانی دارند، اما شاید دلیلش درد مشترکی باشد که در آن‌ها نهفته است.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, شب بلند - منیرو روانی‌پور, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, شب بلند, کارگاه داستان‌نویسی, منیرو روانی‌پور

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد