نویسنده: کاوه سلطانزاده
جمعخوانی داستان کوتاه «شب بلند»، نوشتهی منیرو روانیپور
چه بسیار شبهای بلندی که جُفرهها زیر فریادهای گلپرها جان داده و میدهند. چه بسیار زندگی دخترکانی که زیر دستوپای ابراهیمها ازروی ناچاری و با ناآگاهی نابود شده و میشود. چه فراوان کودکانی که نمیدانند صدای ضجههایی که باد میآورد از کجاست و چه فراوانتر مردمانی که میدانند و سرشان را زیر برف کردهاند. کم نیستند پدران و مادرانی که ازروی نیاز، فرزندانشان را تباه کرده و میکنند و کودکانی که این ظلم را نفهمیده میپذیرند.
«شب بلند» روایت تلخی است از شبی که کودکی بهنام گلپر، بعد از عقد نکاح به بستر مردی بهنام ابراهیم میرود، بیکه بداند چه فاجعهای در انتظارش است. دخترک با خیال رسیدن به «عروسکی که حرف میزنه» حتی نمیداند قرار است ازدواج کند. مادر بختبرگشتهاش هم نمیداند که کاری از ناچاری به آن دست زده، نتیجهاش نه رسیدن به خانه و سرپناهی سنگی است و نه سروسامانگرفتن کودکش.
داستان با فضای آکنده از درد و رنج و ترس، از نگاه کودکی دیگر و ناآگاه به همهی اینها روایت میشود و با واژهگزینی، فضاسازی و تصویرسازیهای قدرتمند نویسنده، شبی پرالتهاب را روایت میکند. درد و رنجی که در سراسر داستان دیده میشود چیزی نیست که فقط در گذشتهای دور وجود داشته باشد، بلکه هنوز هم رواج دارد و تازه اندکزمانی است که نگاه جامعه به آن معطوف شده. منیرو روانیپور این درد را بیش از سی سال پیش دیده و بهخوبی آن را در داستانی غمانگیز روایت کرده؛ نویسندهای که دغدغهی زنان یکی از مهمترین ویژگیهای داستانهایش به حساب میآید.