کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

آوای فاخته

۲۳ خرداد ۱۴۰۱

نویسنده: گلنار فتاحی، کاوه سلطان‌زاده
جمع‌خوانی داستان کوتاه «اتاق پرغبار» نوشته‌ی اصغر عبداللهی


داستان «اتاق پرغبار» با جنبه‌ای بصری، مانند فیلمی سینمایی از تصویر «…و شعله‌ی شمعی که می‌سوخت تکان نمی‌خورد، چون باد به اتاق نمی‌آمد»، شروع و روی تصویر همان شمع تمام می‌شود: «ادنا خم شد. شمع را فوت کرد. شمع خاموش نشد. دوباره فوت کرد. شعله‌ی زرد و کوچک شمع همچنان می‌سوخت…» همان اول داستان، پای خواننده روی زمین خوزستان گذاشته می‌شود، میان خانه‌های شرکت نفت. چند خط بعد، داستان خواننده را با خود می‌برد به زمان شروع جنگ و تب‌وتاب آن روزهای خوزستان و پالایشگاه آبادان. راوی سوم‌شخص در هیچ صحنه‌ای وارد ذهن هیچ‌کدام از شخصیت‌ها نمی‌شود و فقط از زاویه‌دید آن‌ها به اطراف نگاه می‌کند. در پی مسئله‌ی اصلی و ماجرای محوری داستان، انگار دوربین جای چشم کاراکترها قرار می‌گیرد تا در فضا و مکان بچرخد. تصاویر از نگاه الفی، ادنا و ادریس دیده می‌شوند و روایتی را از لحظه‌های آخر زندگی الفی در هنگامه‌ی آغاز حمله‌ی عراق به ایران در سال ۱۳۵۹ برای ما خلق می‌کنند.
اصغر عبداللهی در این داستان کوتاه به تصاویر جان می‌بخشد و ماجرای مرگی را با واژه‌ها، درمیان حواشی و ابعاد مختلف اجتماعی و فرهنگی به تصویر می‌کشد. تصویری چندبعدی برای خواننده شکل می‌گیرد. زوایای مختلف با تمام عوامل در صحنه‌ها و عناصر در داستان دقیق ساخته می‌شوند و در جای درست قرار می‌گیرند. نویسنده با چنان مهارتی صحنه‌پردازی کرده و از واقعیت وام گرفته که دست خود را در دست او احساس می‌کنیم؛ درحالی‌که ما را از خیابان‌های آبادان آن زمان، ازمیان همهمه و آشوب جنگ می‌کشاند، می‌برد تا کنیسه و برمی‌گرداند بالای سر الفی، تا در آخرین لحظات کنار الفی بمانیم و شمعی را باور کنیم که هرگز خاموش نمی‌شود. گفت‌وگوها را هم چنان بادقت و وسواس ساخته و تنظیم کرده که خواننده با زوایای پنهانی زندگی شخصیت‌ها و تاریخ منطقه آشنا می‌شود. او حس‌آمیزی را هم در داستان به خدمت می‌گیرد و خواننده التهاب و ترس از جنگ را از نزدیک حس می‌کند.
الفی و ادنا، زن‌وشوهر سالخورده، یهودی و مهاجری از بصره به آبادانند که حالا کتاب‌فروشی‌شان را سپرده‌اند به ادریس. ادریس این پیام‌آور مهربانی، زیر باران و در شرایط سخت موشک‌باران، اول فرشته‌ی نجات پاسبانی می‌شود که دوچرخه‌اش پنچر شده، بعد هم فرشته‌ای برای الفی که درحال احتضار است و نمی‌داند به‌عنوان یهودی‌زاده چگونه باید بمیرد. ادریس در سال ۳۲، یعنی دوران کودتای ۲۸ مرداد، هنگام استخدام در کتاب‌فروشی الفی، لفظ رفیق را به کار برده. الفی تصور کرده بوده ادریس توده‌ای است -حزبی که در آن گیرودار تاریخی خیلی بدنام بوده‌اند- تا روزی او را درحال نماز خواندن می‌بیند. الفی به ادریس هشدار می‌دهد که یهودی است و از او می‌پرسد آیا همچنان می‌خواهد پیش او کار کند. با این اشاره‌ی ضمنی می‌فهمیم الفی با مشکلاتی در جامعه روبه‌رو بوده، مثل همه‌ی یهودی‌های دنیا. درادامه، مشخص می‌شود الفی باوجود تبعیض‌ها، مهاجرت بزرگ را در پیش نگرفته. او خدا را همان‌جا در آبادان و در کتاب‌فروشی خودش پیدا کرده. از‌سوی‌دیگر، بشارت فاخته‌های آبادان را شنیده و سوگند خورده با ویولن آن را بنوازد.
ادریس به دنبال خاخام می‌رود تا الفی بتواند مانند یک یهودی راحت بمیرد، اما کنیسه او را جواب می‌کند و الفی را به ابلیس حواله می‌دهد؛ چراکه او درطول عمرش به کنیسه سر نمی‌زده. الفی می‌میرد، نه مثل یک یهودی که مثل انسانی آزاد و عاشق زندگی. ادریس تن بی‌جان او را با ذکر یاعلی بیرون می‌برد، اما نه به‌عنوان مسلمان که به‌عنوان انسانی آزاده و مهربان. الفی تا جایی که توان دارد دست ادنا را ول نمی‌کند و نیز دست ادریس را آن‌جایی که حتی دیگر توان ندارد. شهر درحال خراب شدن زیر خمسه‌خمسه‌هاست، پنجره‌ها فرومی‌ریزند، شیشه‌ها پخش می‌شوند و باد باران را می‌ریزد تو؛ اتاق پر می‌شود از غبار.
انسان‌ها با هر دینی که به دنیا آمده باشند، از پیری یا بودن زیر آوار خمپاره و موشک‌ها از دنیا می‌روند، اما شمع‌ها روشن می‌مانند، چراکه امروز هم ادریسی پیدا شده که پیش الفی است. الفی از ده‌سالگی می‌دانسته می‌میرد. فاخته‌ها به او بشارت داده بودند که آن روز ادریسی خواهد بود بشارتی که اما به سیم و آرشه‌ی ویولنش درنیامده.

گروه‌ها: اتاق پرغبار - اصغر عبداللهی, اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: اتاق پرغبار, اصغر عبداللهی, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد