کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

روح آغاباجی و روح هیچکاک

۲۲ مرداد ۱۴۰۱

نویسنده: کاوه سلطان‌زاده
جمع‌خوانی داستان کوتاه «هیچکاک و آغاباجی»، نوشته‌ی بهنام دیانی


وقتی نویسنده‌ی کاربلدی از دنیای سینما و فیلمنامه‌نویسی پا به دنیای داستان می‌گذارد، نتیجه‌ی فهم خوبش از سینما می‌شود کتاب «هیچکاک و آغاباجی و داستان‌های دیگر»؛ کتابی که با پنج داستان خود، به‌تنهایی می‌تواند موج نوی باشد در پهنه‌ی ادبیات داستانی ایران. بهنام دیانی با نوشتن این کتاب خلاف جهت حرکت می‌کند. معمولاً سینما وام‌دار ادبیات و داستان بوده، اما در این کتاب، وقتی سینما پایش را در داستان می‌گذارد ماجراهایی حیرت‌انگیز، جذاب و زیبا خلق می‌شوند. «آغاباجی و هیچکاک» اولین داستان این مجموعه، چندین لایه دارد که همه به‌جز شخصیت راوی، در داستان تکمیل می‌شوند. راوی شخصیت اصلی این داستان نیست، پس با سفیدخوانی می‌توان به زوایای شخصیتی و زندگی او پی برد؛ مثلاً این‌که تنها با مادربزرگش زندگی می‌کند. او پسر هجده‌ساله‌ای در سال آخر دبیرستان است، با سرگرمی‌ها و دغدغه‌های دوران جوانی؛ نگران امتحان‌های نهایی و عاشق سینما. زمان روایت جایی در دهه‌ی پنجاه است، شاید نیمه‌ی دوم؛ آن‌وقت‌هایی که سینما مهتاب در تهران پایین‌تر از سه‌راه شاه (سه‌راه جمهوری) هنوز اکران داشته؛ وقتی‌ که مجموعه‌مدارس هدف بوده‌اند و می‌شده گرل‌فرندها و بوی‌فرندها باهم به سینما بروند؛ هرچند آن‌وقت‌ها هم مأمور سینما نور چراغ می‌انداخته‌ برای مچ‌گیری جوان‌ها. پرسپکتیو هم در زمان به‌خوبی شکل گرفته، آن‌جا که مادربزرگ ماجراهای زندگی آغاباجی را تعریف می‌کند.
نویسنده الزام روایی مناسبی ساخته تا با تعریف خلاصه و اسطوره‌گونه‌ی زندگی شخصیت اصلی، خواننده را با زوایای پنهان او آشناتر کند. او همراه با چنین شخصیت‌پردازی دقیقی، روایت را از صحنه‌ای پرالتهاب در پاراگراف اول آغاز می‌کند؛ صحنه‌ای که با ورود دلهره‌آور آغاباجی شکل می‌گیرد، با این دو جمله تمام می‌شود: «ظاهراً این حوادث ساده ربطی به‌هم ندارند. اما در پشت این سادگی، پیچیدگی‌های فراوانی هست»؛ راهی ساده و سینمایی برای بازگشت به صحنه‌ای در بعدازظهر همان روز: «بعدازظهر است. دو زنگ زبان داریم…»؛ دیزالوی هوشمندانه برای بازگشت به گذشته‌ای نه‌چندان دور. این‌جاست که می‌فهمیم چه شده تا لحظه‌ای پرالتهاب شکل گرفته: همه‌چیز برمی‌گردد به دیدن فیلم «روح» آلفرد هیچکاک. با تبحر نویسنده، اوج‌وفرود داستان همپای همین فیلم پیش می‌رود و حتی از المان‌های موجود در آن، مثل پرنده، استخوان و… به‌خوبی استفاده می‌شود. بهانه‌ی خوبی برای راوی شکل می‌گیرد که با پیرزنی به‌نظرمعمولی برود سینما؛ آن‌هم دیدن فیلم «روح». وقتی هم که او مریض می‌شود و راوی می‌خواهد به‌اصرار مادربزرگش برای ملاقات به بیمارستان برود، از دیدن «قلیانی سفری با تُنگی بلور همراه کیسه‌ای تنباکو» یکه می‌خورد و جواب می‌گیرد که: «کنار گذاشته، اما حالا دیگه عیبی نداره»، یعنی دیگر آب از سرش گذشته. همین قلیان بهانه‌ای می‌شود برای خرده‌روایتی دیگر تا درکنار بقیه‌ی صحنه‌های داستان، تصویر کامل‌تری از زمان روایت و مردمانش ارائه شود: «قهوه‌چی باظرافت، چند گل زغال روی سر قلیان می‌چیند. می‌خواهم پول بدهم نمی‌گیرد.» آغاباجی کیفش کوک می‌شود و با ورود پرستار ایرادگیر می‌زند زیر آواز: «گفته بودی که بیایی به سرِ بالینم / به دو دنیا ندهم لذت بیماری را» و چه زیبا پرستار همراهش می‌شود: «پرستار پشت چشمی نازک می‌کند و سرش را چندبار مثل «جُم‌جُمک برگ خزون» روی تنه می‌چرخاند. بعد با عصبانیتی ساختگی قلیان را از دست آغاباجی می‌گیرد و می‌گوید: “آب که سربالا بره، قورباغه ابوعطا می‌خونه.” سر قلیان را در سطل خالی می‌کند و…»، این‌جا نویسنده با آمپولی که پرستار می‌خواهد به آغاباجی بزند فرصت مناسبی ایجاد می‌کند تا فضاسازی‌هایش را بیشتر کند: کبوتر سفیدی که تمثیلی می‌شود از آغاباجی. همه‌ی این‌ها در صحنه‌ی بیمارستان می‌رسد به جایی که راوی خاطره‌ی سینما رفتنش را برای پیرزن زنده می‌کند و آغاباجی با پرسیدن سؤالی نشان می‌دهد فیلم را فهمیده: «به‌نظر شما پسره برا چی استخونای بی‌بی‌شو قایم کرده بود؟» سؤالی که تا آخر داستان و حتی بعد از مرگ پیرزن برای راوی باقی می‌ماند، اما منتهی می‌شود به باز کردن گرهی از ماجرای زندگی آغاباجی: جعبه‌ای که وصیت کرده در کنارش خاک شود، شاید همان دست شوهر یک‌دستش باشد که با آن به زنش توپوزی می‌زده.
داستان لایه‌های فراوان و زوایای جالب و عجیبِ آشکار و پنهانی دارد که بیشترشان در خود داستان تکمیل می‌شوند و بقیه در کل کتاب. نثر و زبان تصویری و تکنیک‌های سینمایی به‌خوبی ماجراها را پیش می‌برند و نگاهی نو را برای خواننده شکل می‌دهند؛ نگاهی که بیشتر از همه نشان می‌دهد نویسنده چقدر به نوشتن و سینما مسلط است و می‌تواند چنین خوب و دقیق آن‌ها را درهم ادغام کند؛ کلاس درسی که شاید خواننده را وادارد مفاهیمی همچون مک‌گافین و سینماگری خوش‌ذوق، خلاق و پیشرو مثل هیچکاک را بهتر بشناسد و دنبال کند. اگر فیلم «روح» هیچکاک را دیده باشد و حال‌وهوایش در او اثر کند -که حتماً می‌کند- و بعد برود سراغ خواندن داستان، می‌بیند بهنام دیانی چطور توانسته دستش را بگیرد و از آن دنیای عجیب و مغشوش و دلهره‌آور بکشاندش در دنیای واقعی. مک‌گافینی دیگر برایش طراحی کند و نگاهش را به آدم‌های دوروبرش عوض کند. اگر هم فیلم «روح» را ندیده باشد، داستان چنان در خود کامل است که با جذابیت‌های فراوانش تا آخر همراهی‌اش می‌کند و نمی‌گذارد لحظه‌ای از ذهنش خارج شود. کاری که هیچکاک در فیلمی صدونه دقیقه‌ای کرده، بهنام دیانی در یک داستان کوتاه انجام می‌دهد؛ با فضاسازی‌های خوب، شخصیت‌پردازی‌های دقیق، به‌جا، مؤثر و بومی‌شده، در قالب اتوفیکشنی ماندگار.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, هیچکاک و آغاباجی - بهنام دیانی دسته‌‌ها: بهنام دیانی, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, هیچکاک و آغاباجی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد