نویسنده: محمدرضا صالحی
جمعخوانی داستان کوتاه «پیراهن سهشنبه»، نوشتهی حسین مرتضاییان آبکنار
داستانکوتاه «پیراهن سهشنبه» از آن دسته داستانهای مدرنی است که قابلیت خوانشهای متفاوتی دارد. در این یادداشت به سه خوانش قابلاستناد اشاره میشود.
خوانش اول: راوی راستگوی قدیس!
در اولین خوانش راویای قابلاعتمادی را میبینیم که تمام روایتش واقعی است. در شروع داستان لباسش را آویزان از دستگیرهی کمد میبیند و همین قضیه بهانهای میشود برای روایت. اگر بخواهیم خلاصهای از این خوانش بگوییم، چنین چیزی خواهد شد: زن دنبال گوشوارهای میگردد و پارچهای پیدا میکند. / نزد خیاط (ملیحه) که شخصیتی پیچیده و عجیب و شاید تمایلات همجنسخواهانهای هم دارد، میرود و آنجا با شخصیتی که اسمش را «زن کافهای» میگذاریم، آشنا میشود. / پارچه را تحویل میدهد و به خانه میرود و دخترش و دوستپسر دخترش را میبیند. / شب همان روز زن کافهای به او تلفن میکند و با او قرار میگذارد. / زن کافهای سر قرار به شخصیت اصلی ما میگوید که داستان زندگیاش (عاشق شدن زنی میانسال به پسری دوازدهساله) را بنویسد. (اینجا ممکن است تخم شکی در ذهن زن کاشته شود و متوجه علاقهی خود به دوستپسر دخترش بشود) / زن میرود به خیاطی و لباس را با پارچهای متفاوت و شادتر تحویل میگیرد. / لباس را از دستگیره آویزان میکند. (اول داستان) / زن صدای خداحافظی پسرک را میشنود و داستان با کلمهی خداحافظ تمام میشود. (آخر داستان ]اول و آخر داستان با توجه به زمان افعال تعیین شده[.) در این خوانش، زنی با خودش مواجه میشود، که عاملش شخصیت زن کافهای است. زن دربارهی خودش و علاقهاش به پسرک به اپیفنی میرسد، ولی در متن دلایلی وجود دارد که ثابت میکند راوی غیرقابلاعتمادی پیش روی ماست:
+ چطور زن خیاط شمارهی مشتریاش را به کسی داده که پیش از این نمیشناخته؟
+ اگر خیاط را شخصیتی پیچیده ندانیم، تناقضهای رفتاری او چه علتی دارند؟
+ چرا در شمارش روزها توسط راوی داستان تناقض وجود دارد؟
+ آیا تناسبها و تقابلهایی مثل «سهشنبهی تدریس زبان/سهشنبهی خیاطی»، «زبان انگلیسی/یقهی انگلیسی» و «جوانی دختر/پیری مادری که دنبال گوشوارهی جوانیاش میگردد» در داستانی به این ظرافت بیدلیل استفاده شدهاند؟
همین موارد ما را بهسمت خوانشهای دیگری سوق میدهد؛ خوانشهایی که اساس کارشان را بر فرضیهی غیر قابلاعتماد بودن راوی میگذارند.
خوانش دوم: فروید لبخند میزند!
در این خوانش با راویای طرفیم که برای پس زدن تمایلات جنسیاش، شروع به فرافکنی میکند. وجود راوی اولشخص درونداستانی (که شخصیت اصلی ما هم هست) این خوانش را تقویت میکند. با توجه به متن داستان میدانیم که شوهر راوی مدتی است که در اتاق کارش میخوابد و طبیعتاً رابطهی جنسی با همسرش ندارد. همچنین از خود متن متوجه میشویم رابطهی راوی با شوهرش سرد شده؛ چنانکه در قسمتی که راوی از کتابخانه به خانه برگشته، میخوانیم: «شوهرم از پشت روزنامه گفت…»؛ یعنی او هیچ اعتنایی به ورودوخروج زنش نمیکند. اولین چیزی هم که میگوید، آنهم از پشت روزنامه، این است: «یه خانمی چند بار تاحالا زنگ زده.» میدانیم که فرافکنی یکی از مکانیسمهای دفاعی ذهن است، پس میتوان گفت روایت رفتار متناقض خیاط همان تمایلات همجنسخواهانهی خود راوی است که به خیاط فرافکنی شده. درادامه با دوراهیای طرف میشویم و همین دوراهی کار را سختتر میکند. راه اول: زن کافهای کاملاً حقیقی است. اگر از این راه برویم، میتوانیم ضمن باور به تمایلات همجنسخواهانهی راوی، روایت زن کافهای را هم باور کنیم. در صورت باور به این روایت میتوان همان تخم شکی را هم، که در خوانش اول به آن اشاره شد، باور کرد. حالا با راویای مواجهیم که تمایلات همجنسخواهانهای دارد و ازقضا متوجه شده به دوستپسر دخترش هم علاقه دارد. اینکه زن کافهای شخصیت راوی را در ملاقات دوم نبوسیده و راوی به این موضوع اهمیت داده هم این خوانش را تأیید میکند. راه دوم: زن کافهای شخصیتی خیالی است. اگر از این راه برویم، میتوانیم بگوییم که زن کافهای وجود خارجی ندارد و شخصیتی برساخته است تا راوی احساسات و تمایلات جنسی خودش را به او فرافکنی کند.
خوانش سوم: بگو تا داستانت را بنویسم!
این خوانش میگوید که ما در «پیراهن سهشنبه» با متافیکشن (فراداستان) مواجهیم. در این خوانش کل داستان داستانی میشود که شخصیت اصلی سرهم کرده (چنانکه میدانیم راوی داستان خود نویسنده است)؛ یعنی داستانی دربارهی داستاننویسی داریم؛ به این صورت که شخصیت راوی واقعاً در کافهتریا، زنِ کافهای را میبیند. زن کافهای از شخصیت اصلی ما میخواهد که داستان عشقش به پسربچهی دوازدهسالهای را بنویسد (نوعی لولیتای برعکس)؛ پس سرگذشت خود را به خانم نویسند میگوید. درواقع تمام داستان ماجرای عشق زنِ کافهای است به پسربچه؛ چنانچه مشترکات فراوانی هم بین شخصیت اصلی ما و زندگیاش و زن کافهای و زندگیاش در متن داستان وجود دارد و نوعی اینهمانی بین راوی داستان و زن کافهای به وجود میآید.
کلام آخر: در تمام خوانشهای ارائهشده میتوان قسمتهایی پیدا کرد که خودش را نقض میکند؛ مثلاً اگر شخصیت زن کافهای را کاملاً خیالی در نظر بگیریم، شوهر راوی چرا میگوید که زنی تماس گرفته؟ چرا خیاط تأیید میکند که شمارهی راوی را او به زن کافهای داده؟ همچنین در متن داستان دلیلها و قسمتهایی وجود دارد که بر خوانشی خاص تأکید میکند و بر آنها صحه میگذارد؛ همانطورکه به برخی از آنها در متن داستان اشاره کردیم. همین کیفیت است که از داستان «پیراهن سهشنبه» داستانی مدرن و پیچیده میسازد و باعث میشود که معنی داستان مانند ماهی از دست منتقد لیز بخورد و بازیگوشی کند. شاید هیچگاه نتوان گفت که داستان «پیراهن سهشنبه» مطلقاً دارای فلان معنی خاص است یا فلان خوانش مطلقاً درست است و خوانشهای دیگر اعتبار کافی ندارند. باید توجه کرد که وجود این تناقضها در متن و محتوای داستان (روایت راوی) هیچ آسیبی به ساختار پیرنگی و فرم داستان نزده. همین مورد است که «پیراهن سهشنبه» را تبدیل میکند به داستانی مدرن و هنرمندانه، که میتوان خوانشهای متفاوت از آن داشت.