نویسنده: پریسا جوانفر
جمعخوانی داستان کوتاه «برادران جمالزاده»، نوشتهی احمد اخوت
اگر دو داستان کوتاه «برادران جمالزاده» نوشتهی احمد اخوت و «بورخس و من» نوشتهی خورخه لوئیس بورخس را خوانده باشیم، این نکته که داستان اول متأثر از دومی نوشته شده بیحساب به نظر نمیرسد. داستان «بورخس و من» بسیار موجز، مبهم و دارای پایانی شوکهکننده است و در همان چند پاراگراف کوتاه به ارتباط بین زندگی خصوصی و عمومی بورخس میپردازد. برخی آن را به شعر نزدیکتر دانسته تا به داستان و بعضی نیز آن را نثر مسجع میدانند. بااینحال، داستان نسبتاً طولانی «برادران جمالزاده» تأثیر زیادی بهلحاظ فرم و محتوا از آن گرفته. این دو داستان وجوه تشابه و افتراق متعددی دارند که این متن تلاش دارد به برخی از مهمترین آنها بپردازد.
اولین وجه این ارتباط به نظر میرسد فرم داستان باشد که فیکسیون یا داستان-جستار نامیده میشود؛ فرمی با ابداع بورخس برای ادبیات داستانی که ایدهای خیالی و گاه موهوم را با واقعیاتی درهم آمیخته، روایت میکند. در هر دو داستان «بورخس و من» و «برادران جمالزاده» این فرم به کار رفته، با این تفاوت که داستان اول را بورخس خود و دربارهی خود نوشته، و داستان دوم را احمد اخوت دربارهی محمدعلی جمالزاده. متن احمد اخوت با بورخس تفاوت دیگری نیز دارد و آن این است که احمد اخوت با بازنمایی زندگی جمالزاده در غربت و غم تنهایی او و مفهوم نوستالژی متن را به خاطرهنویسی و، با بازنمایی برخی جنبههای زندگی او، به زندگینامه نزدیک میکند. بسیاری از مشهورترین داستانهای بورخس مانند «ویرانههای مدور» دربارهی واقعیت دربرابر ادراک هستند. همچنین جعل، بزرگنمایی و تکثر در بسیاری از آنها دیده میشود.
به نظر میرسد در هر دو داستان «بورخس و من» و «برادران جمالزاده» موضوع بهگونهای است که شخصیت عمومی و بیرونی یک نویسنده میتواند زندگی خصوصی و فردی او را تحتالشعاع قرار دهد و از او پیشی بگیرد؛ یعنی در هر دو داستان با شخصیتی شناختهشده روبهرو هستیم که وجهی از آن شخصیتْ راوی داستان است که وجه دیگر را، که شخصیت مشهوری است، دیگری خطاب میکند و ازطریق مواجهه با نام اوست که روایت شروع میشود. این دوتا شدن شخصیت در راوی و دیگری انگار تأییدی است بر شکاف بین زندگی خصوصی و شخصیت عمومی؛ گرچه تفاوتهای قابلتوجهی نیز بین ایندو وجود دارد. در هر دو داستان بااینکه راوی بینام در ابتدا ادعا دارد دیگری را نمیشناسد، با پیشروی روایت به وجوه اشتراک خود با دیگری اشاره و غیرقابلاطمینان بودن خود را اثبات میکند. این اشتراکها در داستان بورخس علاقهی او به شهر و به بیان دقیقتر، وطن او بوینسآیرس و همچنین ساعت شنی، نقشههای جغرافیایی، نسخ چاپی قرن هجدهم، بوی قهوه و نثر استیونسون است و برای جمالزاده نیز وطنش، شهر اصفهان (با کوچههای تودرتو، مساجد، حمامها و…)، افرادی مثل میرزاخطاط و…، تفریحها و بازیهای کودکی مانند پِلوچفته. لذت بردن از چنین چیزهایی مستلزم وجود بُعد جسمانی است؛ بنابراین آن دو راوی با فهرست کردن ترجیحات خود، ثابت میکنند که فردی هستند با علایق خاص. چنین فهرستی برای راوی هویت ایجاد میکند.
درحقیقت به نظر میرسد در داستان «بورخس و من»، راوی با اشاره به اسپینوزا، فیلسوف هلندی، و بازگویی اندیشهی او: «همهی چیزها سعی دارند خودشان باشند»، تلاش میکند این معنی را در ذهن بسازد که موجودات میخواهند در سطحی اساسی به بودن خود ادامه دهند؛ یعنی همه انسانها میخواهند همان چیزی باشند که اساساً انسان است؛ بنابراین راوی «بورخس و من» میگوید: «من در بورخس باقی خواهم ماند.» و در خط آخر نیز مخاطب را شوکه میکند و میگوید: «نمیدانم اکنون کدامیک از ما این صفحه را مینویسد.» گرچه احمد اخوت در داستان «برادران جمالزاده» اشارهای به اسپینوزا نکرده، ولی تمام داستان این اندیشه را پیش میبرد. راوی «برادران جمالزاده» در نیمهی اول داستان این ابهام را مطرح میکند که «من کدامیک از این دو جمالزاده هستم، نمیدانم»، جای راوی و دیگری دائم تغییر میکند و پایان داستان این امر را بیشتر اثبات میکند که در اینجا نیز هویت راوی و دیگری، یعنی محمدعلی جمالزاده، درهم تنیده شده چنانکه نهتنها مخاطب، بلکه خود جمالزاده، راوی و حتی نویسنده نمیدانند چه کسی متن را نوشته.
درنهایت میتوان گفت که داستان احمد اخوت جز چند تفاوت، که آن نوشتن دربارهی نویسندهای دیگر بهجای خود و نزدیک کردن آن به خاطرهنویسی و زندگینامهنویسی و همچنین پرداخت بیشتر به ماجراست، تشابهات زیادی با داستان خورخه لوئیس بورخس دارد. احمد اخوت برای نوشتن داستان «برادران جمالزاده» زبان و لحن داستان را به سبک جمالزاده و شیوهی روایت را به سبک بورخس نزدیک کرده و با نوشتن متنی دربارهی محمدعلی جمالزاده سعی در پیادهسازی داستان-جستار بهعنوان ابداع بورخس، و تأثیر گرفتن از داستان او یعنی «بورخس و من» داشته. به نظر میرسد اخوت نیز مانند بورخس با اتکا به آرای اسپینوزا، هویت را مفهوم مرکزی خود قرار داده، نشان میدهد که این مفهوم چقدر میتواند پیچیده باشد. او به این نکته اشاره میکند که انسان و بهطور خاص نویسندهی زنده وابسته به زمان و مکان نیست و تنها چیزی که از او باقی خواهد ماند متنهای اوست که بهواسطهی اندیشه، خیال، خاطرات و دلبستگیهایش خلق شده؛ زمانی که در خیابانهای بوینسآیرس یا اصفهان پرسه میزده.