کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

مرد را نامرد می‌کشد

۱۸ بهمن ۱۴۰۰

نویسنده: زهره دلجو
جمع‌خوانی داستان کوتاه «باد بادآورده‌ها را نمی‌برد»، نوشته‌ی نادر ابراهیمی


«شب در چادر ترکمن‌ها ماندیم، و زمین‌ها را می‌سوزاندند، و تمام افق سرخ بود.» نادر ابراهیمی در سه جمله‌ی اول داستان «باد بادآورده‌ها را نمی‌برد» زمان و مکان داستان را مشخص می‌کند و با کمک فضاسازی، حس‌آمیزی زیبایی در راستای پی‌رنگ می‌سازد. با این سه جمله‌ی آغازین می‌توان فهمید که داستان در شب رخ می‌دهد و مکان وقوع آن ترکمن‌صحراست. سوزانده شدن زمین‌ها و سرخی افق نیز پیش‌آگهی مناسبی است که مخاطب را برای ماجرایی تلخ و احتمالاً خونین آماده می‌کند.
مزیت دیگر شروع داستان این است که نویسنده بی هیچ مقدمه‌چینی ملال‌آور یا توصیف‌های طولانی ساکنی به اصل ماجرا می‌پردازد. ماجرا عاشقانه‌ای غمگین است که در بازه‌ی زمانی نسبتاً طولانی‌ای رخ داده. نادر ابراهیمی به‌جای روایت داستان اصلی، داستان غیربومی‌هایی را تعریف می‌کند که در ترکمن‌صحرا حضور دارند و به تعریف ماجرای اصلی از زبان پیرزنی ترکمن گوش می‌دهند؛ داستان در داستان. او با استفاده از این شیوه، بازه‌ی زمانی داستان را از حداقل یک سال به چند ساعت کاهش داده. علاوه‌براین، با توجه به مضمون غم‌بار پی‌رنگ، با انتخاب بخشی از شب به‌عنوان زمان وقوع داستانش، از عنصر زمان نیز در خدمت داستان بهره برده. به‌عنوان سومین بهره‌برداری از فنون داستانی، ابراهیمی توانسته روایت را از حالت سانتیمانتال و لحن احساساتی و کلیشه‌ای نجات دهد.
ماجرا بر سر گزل است؛ دختری که هیچ دیالوگی ندارد و تنها عمل داستانی او گریه کردن پنهانی است: «گزل همه‌اش گریه می‌کرد، اما اگر بارزیل می‌فهمید با تیر می‌زدش.» گره کار آن‌جا شکل می‌گیرد که گزل را سه مرد می‌خواهند تصاحب کنند: بارزیل پدرش، قلیچ عاشقش و پسر حانشاقلو خواستگارش. این سه مرد هرکدام برای خود اعتقاد و باورهایی دارند که براساس آن گزل را مال خود می‌دانند. مردها تعصب را به‌حدی رسانده‌اند که در پافشاری بر باورهای‌شان حاضر می‌شوند آدم بکشند. گزل را قلیچ می‌کشد، چون نتوانسته او را به دست آورد. او پسر حانشاقلو را هم می‌کشد، چون صاحب گزل شده. بارزیل راضی نیست دخترش را به قلیچ بدهد: «قلیچ! من گزل را می‌کشم، اما به تو نمی‌دهم.» پس قلیچ او را هم بی‌نصیب نمی‌گذارد و یک پایش را می‌گیرد: «و پا. ما می‌دانستیم که یک پای ترکمن چوبی‌ست.» حانشاقلو هم بااین‌که می‌داند با کشته‌ شدن قلیچ، پسر و عروسش زنده نخواهند شد، او را برای انتقام می‌کشد. و بارزیل هم از شدت خشم، پنجاه تیر توی مغز کوبیده‌ی مُرده‌ی قلیچ خالی می‌کند.
«مرد را مرد می‌کشد.» این جمله‌ای است که چند بار بارزیل آن را در داستان تکرار می‌کند. یک بار وقتی می‌فهمد قلیچ را حانشاقلو کشته. بعد اضافه می‌کند: «قلیچ را من باید بکشم.» از جوابی که حانشاقلو درادامه می‌دهد چنین برمی‌آید که بارزیل این جمله را به‌خاطر این گفته که فکر می‌کرده قلیچ هنوز زنده است. حانشاقلو در جواب می‌گوید: «بارزیل این نعش قلیچ است. مرد را مرد کشته.» اما شاید بارزیل با حالتی کنایه‌آمیز نظر به این دارد که مرد را نامرد کشته است. بار دیگر در پایان وقتی صدای آواز قلیچ در صحرا می‌پیچد، مرد زیرلب می‌گوید: «مرد را مرد می‌کشد.» به‌راستی مرد کیست؟ بارزیل؟ قلیچ؟ حانشاقلو؟ روی کدام یک از این‌ها می‌توان نام مرد را گذاشت وقتی عقاید بی‌اساس‌شان از جان آدمی برای‌شان مهم‌تر است؟ بهتر بود بارزیل می‌گفت: «نامرد را نامرد می‌کشد»؛ گزل که قلیچ او را کشت.

گروه‌ها: اخبار, باد بادآورده‌ها را نمی‌برد - نادر ابراهیمی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: باد بادآورده‌ها را نمی‌برد, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, نادر ابراهیمی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد