نویسنده: رها خشنودی
جمعخوانی داستان کوتاه «بیلی»، نوشتهی سودابه اشرفی
مهمترین ویژگی داستان «بیلی» نوشتهی سودابه اشرفی، رعایت ایجاز است. او توانسته با این مهارت بهخوبی از پس نشان دادن بهجای گفتن برآید. درادامه با چند مثال از متن داستان به واژهگزینیهای دقیق نویسنده اشاره میشود تا ببینیم چگونه انتخاب دقیق نویسنده باعث نقشآفرینی درست کلمات شده. داستان با جملهی: «ماشین تپتپهای آخر را کرد» شروع میشود. نویسنده بهجای توصیف ماشینی قراضه، از واژهی تپتپ برای صدای آن استفاده میکند. سپس از تعبیر فاصلهی کافی استفاده میکند و ما درخلال داستان میفهمیم فاصلهی كافی برای چيست. بعد بوسهای ردوبدل میشود كه بهجای عشق یادآور خشونت و هیجان است. بیلی گردن راوی را میگیرد و سرش را سمت خودش میكشد و پس از بوسیدنش به بیرون تف میكند. بيلي نهتنها عاشق راوی نيست، كه بعد از بوسيدن لبهايش دهان خود را هم تميز میكند. ما نمیدانیم بیلی و راوی کارت خانم بردبری را دزدیدهاند یا پیدا کردهاند، ولی میدانیم با کارت خانم بردبری ریختوپاش میکنند. نویسنده با مهارت تمام برای نشان دادن این ولخرجیها، به سیگار برگ و فروشگاه توتون جزایر کارائیب اشاره میکند، درحالیکه بیلی میتوانست سیگاری معمولی از یک سوپرمارکت بخرد. داستان در ادامه نیز با همین وسواس واژهگزینی شده تا نویسنده هنرش را در رعایت ایجاز به نمایش بگذارد. هر بار راوی به بیلی نگاه میکند، میگوید: «نیمرخش بهطرف من بود». راوی که آدم خودباختهای است و اعتماد بیشازحد به بیلی دارد بهجای اینکه بگوید: «بیلی به من نگاه نمیکرد» یا «حواسش به من نبود» میگوید: «نیمرخش بهسمت من بود» و ایرادی هم در این کار بیلی نمیبیند؛ درعوض خواننده نیمرخ بیلی را میبیند که مستقیم به جلو نگاه میکند و با صدای بلند آهنگ سرش را تکان میدهد، بیآنکه نگران راوی باشد. آیا میشد بهتر از این از زبان راوی اولشخص ــ بهدور از مستقیمگویی ــ شخصیت بیلی را در ذهن خواننده حک کرد؟ و از ترکیب تمشکهای سرخ در «از نور آفتابی که تمشکهای سرخرنگ زیر آن برق میزدند» و ژاکتی که بر تن راوی است بهار را نشانمان میدهد. داستان تا انتها با همین روند پیش میرود که نشاندهندهی قدرت نویسنده در استفاده از تکنیکهای داستاننویسی است.
علیرغم تبحر نویسنده در شخصیتپردازی، فضاسازی و زبان داستان، اشکالاتی نیز به داستان وارد است که خوب است دربارهی آنها تأمل کنیم؛ مثلاً چرا بخشی از شخصیت راوی مبهم به نظر میرسد؟ در صحنههای پایانی چرا راوی از صحنه فرار نمیکند؟ آیا نگران رسیدن پلیس نیست؟ آیا گوشبهفرمان بیلی است تا خطر را به او خبر بدهد؟ آیا بیلی قرار است نجاتش دهد؟ اگر چنین است نباید نویسنده اطلاعاتی در اختیار خواننده بگذارد؟ بههرحال واکنش راوی با موقعیتی که در آن است سازگار نیست. نکتهی دیگر ضربآهنگ داستان است که در صحنههای پایانی میتوانست ــ با شرح بیشتری از حالوهوای درونی راوی ــ تندتری شود تا علاوهبر تنظیم ضربآهنگ با التهاب صحنه به درک بهتر شخصیت راوی نیز کمک کند. میرعابدینی راوی داستان را مهاجر خوانده درحالیکه نویسنده مشت خود را در دادن اطلاعات چنان بسته نگه میدارد که نمیتوان با استناد به خود داستان دقیقاً چنین برداشتی داشت. در جایی راوی اشاره میکند که دختر ویتنامی قیمتها را با زبانی که نمیفهمیده زمزمه کرده و در قسمت دیگر هم از لهجهی انگلیسی مدیر رستوران میگوید. اما آیا این جزئیات برای مهاجر خواندن راوی کافی است؟ اطلاعات چنان ناقص است که درک معنای داستان را نیز مخدوش میکند: در شکل کلی داستان «بیلی» روایت دختری است که اعتماد مطلق به پسری همسنوسال خودش دارد و درنهایت اگر بتوان نگاه بیلی از روبهرو را نشانهی تقابل ایندو دانست، راوی در پایان داستان مسیرش را از بیلی جدا میبیند؛ اما اگر راوی را مهاجر در نظر بگیریم، لایهی معنایی دیگری بر داستان اضافه میشود و آن بیپناهی و خودباختگی دختری مهاجر در جامعهی آمریکاست؛ انگار دختر همینکه دوستپسری آمریکایی دارد برایش امتیاز بزرگی است و باید کاملاً تابع او باشد، همانگونهکه تابع قوانین کشور است. اما آیا داستان بهشکلی روایت شده که بتوان مستقل از نویسندهاش آن را در زمرهی ادبیات مهاجرت بررسی کرد؟ بهنظر میرسد اشکالات داستان همه از وسواس در رعایت ایجاز برآمده و درواقع نویسنده از همانجایی که نقطهقوت داستانش محسوب میشود، آسیبهایی تکنیکی و محتوایی به داستان زده است.