کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

بدن راست‌گو و ذهن فریب‌کار

۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲

نویسنده: کاوه سلطان‌زاده
جمع‌خوانی داستان کوتاه «بیلی»، نوشته‌ی سودابه اشرفی


داستان «بیلی» خط روایی ساده‌ای دارد: راوی اول‌شخص و دوست‌پسرش، بیلی، دو هفته پیش کارت اعتباری خانم سیلویا ام. بردبری را پیدا کرده یا دزدیده‌اند و با آن امورات‌شان را می‌گذرانند. در صحنه‌ی مرکزی داستان، بیلی در ماشین نشسته و راوی را می‌فرستد تا با همان کارت اعتباری از رستوران غذا بگیرد؛ درحالی‌که مشغول کشیدن سیگاری است که دیروز با همین کارت خریده‌اند و راوی را جای صاحب آن جا زده‌اند. کارت مسدود شده و صندوق‌دار رستوران قضیه را به مدیر اطلاع می‌دهد. آن‌ها راوی را معطل می‌کنند تا پلیس بیاید و دستگیرش کند. اما داستان در لایه‌های زیرین خود حرف‌های دیگری هم برای گفتن دارد: زنی را نشان می‌دهد که به‌نوعی در بیلی ذوب شده، کمبود عزت‌نفس دارد و بیلی را عقل کل می‌داند. بیلی وقتی راوی را راهی رستوران می‌کند، گردن او را می‌گیرد و سرش را با تحکم جلو می‌کشد، صورت و لبش را می‌بوسد و بلافاصله از پنجره‌ی ماشین تفی می‌اندازد بیرون؛ انگار در این رابطه عشقی در کار نیست و فقط رفع نیاز است که این‌دو را کنار هم نگه می‌دارد.
بدن راوی از همان ابتدای ورود، به‌تدریج واکنش‌هایی متناسب با موقعیت، به‌نشانه‌ی ترس و اضطراب از خود نشان می‌دهد که او به آن‌ها توجهی نمی‌کند: «چند قدم اول را راحت‌تر جلو می‌رفتم، اما هرچه به پیشخان نزدیک‌تر می‌شدم، قدم‌هایم سنگین‌تر می‌شد. گرمم شده بود.» ازطرف‌دیگر ذهنش مدام اصرار دارد که بیلی باهوش است و می‌داند چه ‌کار می‌کند. او هر بار که به بیلی نگاه می‌کند، نیم‌رخش را در حالتی بی‌خیال از کار خلافی که زن انجام می‌دهد، می‌بیند: «هنوز کله را با موزیک تکان می‌داد و…» یا «بیلی به این ‌طرف نگاه نمی‌کرد. بیلی خیلی خونسرد بود و سیگارش را دود می‌کرد»؛ گویا راوی فقط می‌تواند یک روی بیلی را ببیند. و تا آخر ماجرا که دستگیر می‌شود و تمام صورت بیلی را از روبه‌رو می‌بیند، متوجه سوءاستفاده‌ای که از او شده نیست؛ انگار تازه واقعیت رابطه‌اش با بیلی برایش آشکار می‌شود. شاید برای خواننده این سؤال پیش بیاید که اگر کارت اعتباری به نام یک مرد بود، آن‌وقت همه‌ی این بلاها سر بیلی نمی‌آمد؟ اما بیلی با گرفتن اعتمادبه‌نفس راوی او را آماده کرده که خودش را جای یک مرد هم جا بزند: «فکر کردم کاش من هم مثل بیلی بودم. می‌گفت اگر من هم مثل او کله‌ام خوب کار می‌کرد، می‌توانستم بعضی‌وقت‌ها حتی خودم را عوض او جا بزنم.»
داستان بیلی ماجرای زنی واداده و بدون اعتمادبه‌نفس است که به کم‌هوشی خود باور دارد. او چنان دچار ازخودبیگانگی شده که واکنش‌های طبیعی بدنش مثل ترس و اضطراب را نادیده می‌گیرد و به‌واسطه‌ی اعتماد و اعتقادی که به بیلی دارد، تا وقت دستگیری هیچ تلاشی برای فرار از موقعیتی که در آن گرفتار شده، به ذهنش خطور نمی‌کند. نویسنده این واکنش‌ها را که درطول داستان به‌تدریج بیشتر می‌شوند و التهاب را بالاتر می‌برند درتقابل با وادادگی و اعتماد بی‌چون‌وچرای ذهنی او به بیلی می‌آورد و هرجا که لازم ببیند با جمله‌های کوتاه التهاب را افزایش می‌دهد. سودابه اشرفی با لحن ساده و یکدستی که برای راوی داستان «بیلی» انتخاب کرده، بار التهاب را از دوش واژه‌ها برداشته و آن را به اتفاق‌های صحنه و واکنش‌های بدن راوی داده؛ شیوه‌ای که تاحدود زیادی موفق عمل می‌کند، اما اگر التهاب داستان و رابطه‌‌ی راوی با بیلی بیشتر ساخته می‌شد، مضمون بهتر و دقیق‌تر خودش را نشان می‌داد.

گروه‌ها: اخبار, بیلی - سودابه اشرفی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: بیلی, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, سودابه اشرفی, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

می‌توانستیم همه‌‌چیز را داشته باشیم

آدم‌ها درگیر مصیبت‌های یکدیگر نمی‌شوند

برنده در سنت‌ها، بازنده در زندگی

تاریکی در ماه ژوئن

نقطه‌ی سیاه سنت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد