نویسنده: پارمیدا علوی
جمعخوانی داستان کوتاه «بیلی»، نوشتهی سودابه اشرفی
داستان «بیلی» دربارهی دختر و پسر جوانی در آمریکاست که کارت اعتباری زنی بهنام سیلویا ام. بردبری را به دست آوردهاند و از آن استفاده میکنند. در یکی از همین دفعات ماجرا لو میرود و راوی داستان دستگیر میشود. اینکه کارت چگونه به دست آنها رسیده مشخص نمیشود، تنها میدانیم که دو هفته است کارت به دست این زوج رسیده. اطلاعات ما دربارهی زوج بیلی و راوی هم چندان زیاد نیست. نمیدانیم که چه مدت است باهم هستند؟ هرکدام اهل کجایند؟ چرا راوی اعتماد زیادی به بیلی دارد؟ و از همه مهمتر، چرا نگران لو رفتنش نیست؟ راوی با تشویش وارد رستوران میشود تا غذا را سفارش بدهد و از کارت استفاده کند، اما این تشویش بهدلیل استفاده از کارت شخص دیگر و بهنوعی دزدی نیست؛ بلکه تشویش راوی بهخاطر کمبود اعتمادبهنفس و شرم نسبت به بدنش است. ویژگیای که نویسنده با تأکید زیاد به ما دربارهی راوی میگوید، شرم او نسبت به اندام نهچندان زنانهاش است. راوی دو بار به سینههایش اشاره میکند که بسیار کوچکند، آنقدر کوچک که ممکن است او را با بیلی اشتباه بگیرند. این نگرانی در ذهن راوی تاحدی پررنگ است که حواسش را از ماجرای اصلی که استفاده از کارت شخص دیگری است، پرت میکند. ما هیچ اشارهای از راوی نمیبینیم که نگران لو رفتنش باشد؛ هرچند که این مورد باعث میشود باورپذیری داستان تاحدی مخدوش شود. باید گفت که در جهان واقع نیز این نوع فکر کردن دربارهی بدن بین زنان و دختران بسیار شایع است. چنین دغدغهی فکریای بعضی زنان را تا جایی پیش میبرد که زندگیشان و وقایع مهمی که به آنها مرتبط است را فراموش میکنند و فقط درگیر رسیدن به این زیبایی میشوند. این امر میتواند ناشی از استانداردهای زیبایی باشد که فقدان هرکدام از آنها میتواند فرد را زیر سؤال ببرد؛ برای نمونه جایی در داستان راوی اشاره میکند که بیلی به او گفته میتواند خودش را جای او جا بزند و در جای دیگری راوی میگوید نمیداند مردم چطور متوجه دختر بودن او میشوند؛ یعنی در جامعهای که داستان در آن نوشته شده ــ دههی ۹۰ میلادی، آمریکا ــ نداشتن سینههای برجسته مساوی است با مرد بودن؛ و درواقع سلب جنسیت زن از او.
داستان با انفعال راوی آغاز میشود؛ جایی که بیلی با خشم به او میگوید زودتر برود و کار را تمام کند. با انفعال راوی هم تمام میشود. او بدون ذرهای مقاومت تسلیم پلیس میشود؛ نه درصدد حل ماجراست نه میخواهد خودش را نجات دهد. درواقع راوی مثل موم در دستان بیلی است. مردی هنگام انجام کارهای خلاف به موسیقی گوش میدهد و دستپاچه نمیشود و بهگفتهی راوی کسی است که موقعیتها را خوب میشناسد. به نظر میرسد بیلی دین و دنیای راوی است و مثل داستان پریان، راوی منتظر بیلی است تا او را از مخمصه نجات دهد، اما بیلی وقتی پلیس وارد رستوران میشود فرار میکند تا گیر نیفتد. نویسنده بهخوبی شخصیت بیلی را به ما نشان میدهد، بااینحال ما نمیتوانیم با بیلی همذاتپنداری کنیم یا او را درک کنیم. بهنوعی بیلی تیپیکالشخصیت مرد در داستانهایی است که زنان آنها را نوشتهاند؛ مردی که توجه شخصیت زن اصلی را جلب کرده ــ به هردلیلی ــ و از او سوءاستفاده میکند. چنین شخصیتهایی بهخوبی در فیلم تلما و لوئیز که ازقضا در دههی ۹۰ هم ساخته شده نمایانند. هرچند به نظر میآید هدف از نمایش این مدل شخصیتها نکوهش رفتار مردسالارانه باشد، اما درواقع آنها زنان را به موجوداتی منفعل و توسریخور تقلیل میدهند که قابلدلسوزی هم نیستند. البته باید اشاره کنیم که (هشدار لو رفتن داستان) در تلما و لوئیز ما شاهد تغییر شخصیتها از منفعل به فعال هستیم؛ چیزی که جایش در داستان «بیلی» خالی است. بهعنوان نکتهی آخر باید گفت، داستان «بیلی» هرچند کشش زیادی برای مخاطب امروزی ایجاد نمیکند، داستان مهمی است ازجهت بررسی آنچه بر زنان و امور زنانه رفته و میرود؛ چیزی که در دههی ۹۰ میلادی دغدغهی نویسنده در رابطه با مسائل مربوط به زنان بوده و همچنان در سال ۲۰۲۳ ادامه دارد. بااینحال اگر نویسنده بهجای وقایعنگاری صرف، شخصیت اصلی داستانش را دعوت به کنشی مؤثر میکرد، نه ازآندست کنشهای هالیوودی بلکه از آن کنشهای منطقیای که نشان میدهد شخصیت کنترل زندگیاش را از این به بعد در دست خودش میگیرد، میتوانست داستان را در ذهن مخاطب به یادماندنی کند.