کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

بزرگ‌راهی برای عبور از گذشته

۶ خرداد ۱۴۰۲

نویسنده: منصوره محمدصادق
جمع‌خوانی داستان کوتاه «بزرگ‌راه»، نوشته‌ی حسین نوش‌آذر


«بزرگ‌راه» داستان جا ماندن آدم‌ها در گذشته و سرگشتگی آن‌‌ها در مواجهه با رنج‌هایی است که سال‌ها به دوش کشیده‌اند؛ زخم‌های عمیقی که در گذر زمان از ترمیم سرباز زده‌‌اند و تا آن‌سوی مرزها شخصیت داستان را دنبال کرده‌اند. داستان با به تصویر کشیدن لحظه‌های انتظار سهراب برای دیدار دوباره‌ی پدرش بعد از سال‌ها شروع می‌شود؛ انتظاری که در نگاه نخست، دل‌بستگی و اشتیاق پسر را از دیدن دوباره‌ی پدرش به ذهن می‌آورد، اما درخلال این انتظار، نویسنده با گسترش داستان در قالب مرور خاطرات گذشته و ترسیم فضای سرد حاکم بر آن، هم‌زمان در عمق پیش می‌رود و به داستان ابعاد روان‌شناختی قابل‌تأملی می‌بخشد. پسر که سال‌ها پیش، درپی مهاجرت تلاش کرده با گسستن از روابط گذشته‌اش، دردها و حرمان‌‌هایش را آن‌سوی دروازه جا بگذارد و زندگی رؤیایی‌اش را بسازد، با آمدن پدر، دوباره خود را رودرروی گذشته می‌یابد. او مانع آمدن پدر نمی‌شود، چراکه شاید این دیدار فرصتی برای انتقام و تسکین رنج‌های فروخورده‌اش شود و یا برای این‌که پدر را طور دیگری بازشناسد، ‌پدری که آمده تا با نزدیک شدن به او، مرهم زخم‌های گذشته باشد. اما درعین‌حال نمی‌خواهد به این نزدیکی تن دهد؛ پس برای در آغوش کشیدن پدر پیش‌قدم نمی‌شود و دست پدر را از شانه‌اش دور می‌کند.
سهراب می‌داند مهاجرت از او انسان دیگری ساخته. پدر برای چسبیدن به زندگی امروز او زیادی غریبه به نظر می‌رسد. این‌جاست که تشویش‌ها و التهاب غیرعادی پسر از بازنیافتن پدر معنای واقعی خودش را نشان می‌دهد. او نگران آن است که شاید مثل مردی که در فرودگاه سخت نفس می‌کشد و همچنان به تابلو چشم دوخته، درحالی به انتهای زندگی‌اش نزدیک شود که هرگز فرصتی برای انتقام پیدا نکند. او چنان از گذشته آزرده است که حتی شباهتش را به پدر در آینه تاب نمی‌آورد و با زنده کردن تصویر چشم‌های مادر و مرور خاطره‌ی دور خیانت پدر، راه را برای هر بخششی نسبت به او می‌بندد، تا آتش خشم را همچنان در وجود خود زنده نگه دارد. سهراب به‌زودی درمی‌یابد پدر جز آن‌که شکسته‌ و رنجورتر شده، فرق چندانی با تصویری که از او در خاطر دارد نکرده: هنوز با تحکم حرف می‌زند و به نظر می‌رسد سلامتی‌ خودش در اولویت نسبت به زندگی و مشغله‌های فرزندش قرار دارد؛ همان‌طورکه سال‌ها پیش، بعد از رفتن مادر، نیازهای خودش را به نیازهای پسر ارجح دیده بوده. او حتی از پسر درخواست نمی‌کند که اگر فرصتی دارد، زمانی برای درمان او در نظر بگیرد، بلکه با تحکم از برنامه‌ای که برای روزهای آتی دارد حرف می‌زند؛ باز همان‌طورکه سال‌ها قبل بدون در جریان قرار دادن سهراب، همسر تازه‌اش را در جای خالی مادر نشانده‌ بوده؛ همسر جوانی که شاید نیازهای نادیده‌ی پسر را برآشفته می‌کرده‌.
اتمسفر پویا و پرتصویر فرودگاه دست نویسنده را برای فضاسازی باز گذاشته. انتخاب فرودگاه ــ محلی که هم‌زمان قابلیت فصل و وصل دارد ــ شاید کنایه از رابطه‌ای باشد که گرچه درظاهر با نزدیکی پدر و پسر شروع می‌شود، اما قرار است با جدایی آن‌ها برای همیشه پایان بیابد. نویسنده مانند کارگردانی تیزبین هر بار لنز دوربینش را در فرودگاه می‌چرخاند، بر تصویری متمرکز می‌کند و حرف‌های کنایه‌آمیزش را در قالب تصویرهای پیشِ‌رو به خواننده نشان می‌دهد. مردی که سخت نفس می‌کشد ولی هنوز روی تابلو دنبال گم‌شده‌اش می‌گردد، مادری که دخترش را در آغوش می‌گیرد، سیاه‌پوستی که پشت میز فکسنی چون وصله‌ای ناجور به محیط پیرامونش چسبیده‌، مردمی که اضطراب‌های‌شان را با سیگارهای پی‌درپی دود می‌کنند، همه‌وهمه بخشی از حرمان‌ها، آرزوها و دنیای پرتلاطم درون سهراب را در سرزمینی که سال‌ها غریب و تنها به آن پناه آورده روایت می‌کنند. در نیمه‌ی انتهایی داستان، پدر و پسر ــ‌‌ ‌به‌ظاهر برای رسیدن به خانه ‌ــ در بزرگ‌راهی پرپیچ‌وخم، همراه می‌شوند؛ فرصتی که نویسنده برای پایان دادن به کشمکش‌های سهراب فراهم آورده، کشمکش‌هایی که تمام عمر مانند اسلحه‌ای بر شقیقه‌اش حتی در کابوس‌ها هم رهایش نکرده‌اند. گم کردن خروجی بزرگ‌راه ــ که گاه بی‌انتها به نظر می‌رسد ــ شاید اشاره به تردیدهای پسر برای رسیدن به عمل نهایی داشته باشد. اما هم‌صحبتی با پدر در این مسیر طولانی به او کمک می‌کند تا در پایان به تردیدهایش غلبه ‌کند و تصمیم بگیرد پدر را مثل لکه‌ای ناهمگون با زندگی و آرامشی که به‌سختی به آن دست یافته از مسیری که پیش ‌ر‌و دارد پاک کند و زهر تلخ بی‌مهری و تنهایی‌ای را که سال‌ها تجربه کرده‌، به او نیز بچشاند. او پدر را به فضایی تاریک و وهم‌آلود در کنار برکه‌ای می‌کشاند که نعش دو ماهی بر سطح آن خودنمایی می‌کنند؛ دو ماهی مرده‌ای که خاطره‌ی مرگ مادر و شاید گسستن همیشگی از پدر را به ذهن می‌آورند و برکه‌ای که مانند وجود سهراب، گرچه نعش خاطرات تلخ گذشته را چون مردابی حمل می‌کند، اما هنوز زنده است. فرصت آن رسیده که پسر، حضور پدر را که پشت به برکه ایستاده‌ ــ‌‌ گویی هنوز او را به‌درستی نمی‌بیند ــ برای همیشه از زندگی‌اش پاک کند. زیر نور هلال ماه، ماه لاغر نابالغ که چون ناظری بی‌طرف به ماجرا خیره شده، اما هنوز نورش حریف تاریکی درون انسان‌ها نیست، سهراب پدر و رنج‌های گذشته‌اش را کنار برکه جا می‌گذارد؛ گرچه همچنان و شاید برای همیشه ته‌مانده‌ی صدای پدر را در دشت بشنود.

گروه‌ها: اخبار, بزرگ‌راه - حسین نوش‌آذر, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: بزرگ‌راه, جمع‌خوانی, حسین نوش‌آذر, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد