نویسنده: هدا مدد
جمعخوانی داستان کوتاه «همسایه»، نوشتهی علی امینی
زیرشیروانی آپارتمانی کهنه در پاریس، یک پنجرهی خاکگرفته و کبرهبسته، دو اتاق اجارهای در دو سوی راهروی کثیف و نیمهتاریک و سرویس بهداشتیای مشترک جغرافیای اصلی داستان «همسایه» نوشتهی علی امینی است. یکی از اتاقها اتاق شخصیت مرد محوری داستان و دیگری متعلق به مهاجر دیگری است؛ مزاحمی که آلودگی صوتی و فیزیکی دائمی ایجاد میکند، مرد از حضور نادیدهاش ملول و عصبانی است و صدای ناهنجارش خواب را بر او حرام کرده. مستأجر پرسروصدا میرود و طبقه در جرمی از سکوت و تاریکی، ملک مطلق مرد میشود. او در این تنهایی کثیف و بویناک احساس آرامش میکند، اما هنوز نمیتواند بخوابد. در روبهرو خیلی زود برای مستأجری دیگر باز میشود و پادشاهی در این چرکآباد پایان میپذیرد. همسایه وارد میشود. نرم و آرام، بدونصدا، دستی میکشد به آلودگیها و مرد را ترغیب میکند در این پاکسازی سهیم شود. همسایه دستشویی را میشوید، مرد لامپ سوخته را تعویض و همسایه راهروِ پر از خاک و تار عنکبوت را آبوجارو میکند. مرد شیشهی پنجرهی راهرو را برق میاندازد و همان دم متوجه سینهبند آویزان به دستگیرهی پنجرهی اتاق همسایه میشود که در باد میرقصد. اینجا شروع زندگی مشترک شخصیت محوری و همسایهی نادیده زیر یک سقف است.
ارتباط شخصیت با همسایه که درطول داستان میفهمیم نام او رزا است، نه باهم که با اثری که رزا در محیط میگذارد، شکل میگیرد. رزا موسیقی مینوازد. شبها صدای ویولنسل توی طبقه میپیچد و یاد مرد میآورد که روزگاری دور موسیقی دوست داشته. رزا چیزی را درون شخصیت مرد زنده میکند؛ چیزی از جنس زندگی. مثل جریانی از هوا بر او میوزد و به شور برمیانگیزاندش. فکر بودن زن در آنسوی راهرو خواب را برای مرد آرام و شیرین میکند. رابطهی رزا و او نه رابطهی زن و مرد که رابطهی آنیما و آنیموس است. همانگونهکه یونگ بیان میکند، آنیما جنبهی زنانهی ناخودآگاه یا روان و آنیموس جنبهی مردانهی آن است، که فارغ از جنسیت در ناخودآگاه هر انسان وجود دارد. رزا آنیمایی الهامبخش است؛ آنیمایی دستنیافتنی و نادیدنی. برخورد و دیدار با آنیما تحولات روحی گستردهای را با خود همراه دارد، مرد را به تغییر و تکاپو وامیدارد و بدون آنکه حضور مستقیم داشته باشد، باعث بروز انگارههای خلاق ذهنی در او میشود. مرد برای تشکر از رزا گل میخرد. صندلی دستدومی را از کنار خیابان برمیدارد و خوب میشوید و فضای اتاق را برای ورود او آماده میکند. آنیما در اینجا نقش راهنمایی را دارد که به مرد داستان امکان همساز کردن خودش را با ارزشهای واقعی درونی میدهد. او خود و اتاقش را ازنو میبیند. ریشهایش را میتراشد و اتاقش را تمیز میکند. میز صبحانهای برای دو نفر میچیند. آنیمای سرکوب یا طردشدهی درونش میخواهد کمکم بیدار شود. اما هنوز هم نمیتواند و نمیداند که چطور عشق و نیروی حیاتش را بهسمت افراد یا اشیا هدایت کند. انرژی زنانهی همسایه حس فضا را عوض میکند و مثل صور اسرافیل در روح مرد میدمد. مرد در خیال خود با زن پیش میرود اما توان ایجاد ندارد. میخواهد اما نمیتواند.
علی امینی ما را با درد نتوانستن شخصیت محوری داستان همراه میکند. ازآنجاکه آنیما با ناخودآگاه ذهن مرتبط است و دستیابی به آن آسان نیست و گریزپا و دورازدسترس جلوه میکند، در کهنالگوها صورت او را نمیتوان دید. مرد همهی تلاشش را برای دیدن رزا میکند، ولی موفق نمیشود و افسرده به درون پیلهی خود بازمیگردد تا شاید روزی بتواند؛ اما زمان از دست میرود. رزا فقط یک ماه همسایهی او است: خوانش کهنالگویی داستان در پایانبندی کامل میشود. در کهنالگوها جادوی زن و زمین یکی است. زن مقلد و خویشاوند زمین است. هردو زندگی میبخشند. در انتهای داستان همسایه میرود و گلدان گلی را با یک یادداشت برای مرد باقی میگذارد. این گلدان کوچک خود زندگی است که برای التیام مرد و امکان همزیستی آنیما و آنیموس تجسم پیدا میکند.