نویسنده: علی حسینپور
جمعخوانی داستان کوتاه «آنیوتا»، نوشتهی آنتون چخوف
«آنیوتا» داستانی دربارهی رابطهی دانشجوی پزشکی، کلوچکوف، و همخانهـخدمتکارش، آنیوتا، است؛ رابطهای که در فرهنگ آن زمان روسیه به این صورت بوده که دانشجوی مرد مکان و رفاهی نسبی برای همخانه-خدمتکار زن تأمین میکرده و درعوض زن به دانشجو سرویسهای مرتبط با خدمتکاری خانه میداده. اما در این داستان آنیوتا را میبینیم که بهجای تمیزکاری خانه مشغول خیاطی برای تأمین درآمد است و خانه غرق در کثافت شده؛ موضوعی که البته در ابتدا نه کلوچکوف را میآزارد و نه آنیوتا را.
کلوچکوف در آغاز داستان مشغول ممارست در فهم دروس آناتومی است و برای فهم بهتر از آنیوتا بهعنوان جسدی برای شمارش دندهها و ترسیم آنها روی بدنش کمک میگیرد. آنیوتا از سرما میلرزد، اما برای موفق شدن کلوچکوف در امتحانش دم نمیزند. پیش از این نیز همخانهـخدمتکار پنج نفر دیگر بوده که همگی اکنون شخصیتهای مهمی شدهاند. در موقعیت عجیب میان این دو شخصیت هستیم که دوست و همسایهی نقاشِ کلوچکوف، فتیسوف، وارد میشود و آنیوتا را برای چند ساعت از کلوچکوف قرض میگیرد! فتیسوف نه بهواسطهی تشکر برای قرض گرفتن آنیوتا بهعنوان مدل، بلکه برای طعنه زدن به کلوچکوف در کثیف بودن خانه، داستان را پیش میبرد؛ موضوعی که کلوچکوف مقصر آن را پدرش میداند که پول کمی میفرستد و همخانه-خدمتکارش مجبور است بهجای تمرکز بر نظافت خانه، جور بیپولی او را بکشد.
پس از رفتن آنیوتا و فتیسوف، کلوچکوف با شماتت خود به خواب میرود و وقتی بیدار میشود ذهنش پر شده از ایدهآلهایی که در آینده انتظارش را میکشد، که هیچ تناسبی با زندگی امروزی غرقدرکثیفیاش ندارد. اینجا نخستین جایی است که چخوف وارد فضای ذهنی یکی از شخصیتها میشود. پیش و پس از این لحظه، او تنها روایتگر آن چیزی است که روی میدهد و ما را از ذهن شخصیتها باخبر نمیکند. کلوچکوف بهسرعت مقصر کثیفی زندگیاش را مییابد و تصمیم میگیرد عذر آنیوتا را بخواهد. وقتی آنیوتا به اتاق بازمیگردد، راوی ما را از شرایط غیرانسانیای که او را چندین ساعت سرپا، بهعنوان مدل، نگه داشته بوده، مطلع میکند. آنیوتا درمقابل تصمیم کلوچکوف اشک میریزد و مشغول جمع کردن وسایلش برای ترک خانه میشود. دراینمیان کلوچکوف با توهم بزرگواری به او اجازه میدهد اگر دوست دارد یک هفتهی دیگر بماند؛ البته از این سستی ارادهی خود و سوختن دلش هم سخت از خود دلگیر میشود. و اما آنیوتا بهجای اولش در کنار پنجره برمیگردد تا بتواند درآمدی برای کلوچکوف دستوپا کند. جملهی پایانی نعرهای است که (احتمالاً) بر سر خدمتکاری دیگر از راهرو بهگوش میرسد و موضوع داستان را تعمیم میدهد.
نکتهی جالبتوجه در این داستان همان ویژگیای است که بهعنوان «تفنگ چخوف» میشناسیم؛ اینکه اگر در فصل اول تفنگی روی دیوار به تصویر کشیده شد، باید در فصل سوم تیری از آن تفنگ شلیک شود. واژهها از همان جملهی نخست، در خدمت داستان هستند و گویی در ارکستری هماهنگ، گاه با یکدیگر و گاه بهنوبت شروع به نواختن میکنند و ردپای همهی آنها درطول اجرا قابلتشخیص است. راوی در جملهی اول صحبت از دانشجو میکند که در شکل گرفتن رابطهی او با خدمتکار-همخانه حائزاهمیت است. در همین جمله حرف ارزانترین اتاق میشود و وضعیت مالی دانشجو را نشان میدهد؛ موضوعی که منجر به محول شدن مسئولیت تأمین مالی به آنیوتا شده که درنهایت داستان برپایهی آن پیش میرود. صحبت از درس آناتومی هم در همین جملهی نخست به میان میآید و خواننده را متوجه دانشجوی پزشکی بودن کلوچکوف میکند و درادامه معنا داشتن نیاز او به جسد/بدن انسان برای بهتر فهمیدن درسش. این نیاز کلوچکوف و مطیع بودن آنیوتا نیز پیرنگ را شکل میدهد.
جملهی دوم اهمیت درس و همچنین سختی آن را برای کلوچکوف به نمایش میگذارد، که دربرابر بیتوجهیاش به آنیوتا (چه جسمی، وقتی او را در سرمای زیاد تنها برای فهم بهتر درسش برهنه نگه میدارد، و چه روحی، وقتی بهراحتی او را تحقیر میکند؛ هرچند در پایان احساسات او را از اشک ریختنش اندکی میبیند، اما آنهم بیش از انساندوستی، از ترحم است،) معنای عمیقی مییابد. در جملهی سوم راوی شروع میکند به توصیف ویژگیهای ظاهری آنیوتا ازجمله لاغریاش تا منطقی شود برای استفادهی کلوچکوف از او در شمارش دندهها. در همین جمله از شبنم یخزده بر پنجره میگوید که سرمای فضا را نشان میدهد؛ سرمایی که در برهنه نگه داشتن آنیوتا توسط کلوچکوف عمق مییابد. اینچنین میتوان داستان «آنتوتا» را جملهبهجمله شبیه پازلی درهم تصور کرد که با پیش رفتن روایت، تکهها یکدیگر را تکمیل میکنند و صورتی خوش، هرچند با مفاهیم و پیامهایی دردناک، به جا میگذارند.