نویسنده: مرضیه جعفری
جمعخوانی داستان کوتاه «گودمن براون جوان»، نوشتهی ناتانیِل هاثورن
در «گودمن براون جوان» ناتانیل هاثورن با داستانی بسیار نمادین سروکار داریم. نامهای شخصیتها، سفر، زمان داستان، نوع مراسم، مکان انتخابشده برای مراسم و… همه بسیار نمادین در نظر گرفته شدهاند؛ ازاینرو نگاهی گذرا به نماد یا رمزهای داستان میاندازیم. ابتدا باید رمزگان داستان را بگشاییم. در رمز همیشه دو سطح مطرح است: سطح ظاهر و سطح باطن. قدما به سطح ظاهر توجه چندانی نداشتند. در فرهنگ بودایی نیز چنین برخوردی با رمز وجود دارد. در ادبیات غرب از قرن هجده و نوزده بهبعد در نمونههایی مانند این داستان سطح اول یا سطح ظاهر رمز همپای سطح باطن یا حتی بیشتر جدی گرفته میشود. رفتوبرگشت گودمن را در این داستان، «سفر» مینامند. سفر بار معنایی سیروسلوک را در خود مستتر دارد. سفر در ادبیات معمولاً با تحول همراه است و معنایی استعاری دارد. این سفر از غروب آفتاب شروع میشود و با طلوع آفتاب به پایان میرسد؛ یعنی تمام طول مسیر در تاریکی طی میشود. شب و تاریکی نماد پردهپوشی بر حقیقت و ذات انسانهاست، آنچه از انسانها که پوشیده و نهان است؛ خفقان و دیکتاتوری مذهب بر جانها و در ظلمت و بیخبری زیستن است.
نام «گودمن براون جوان» فقط اشاره به نام شخصیت داستان ندارد: man در این داستان به انسان نوعی، زن یا مرد، اشاره دارد، good نمایانگر خوبی ذات انسان است و Young نه بهمعنی کمسنی، بلکه بهمفهوم عدم تجربه و پختگی و آگاهی به کار رفته. جنگل، با انبوه درختان، سایههای برگها و شاخهها حالتی وهمناک ایجاد میکند که سالک میتواند بهسهولت راهش را گم کند و نماد مکانی برای گمراهی و انتخاب مسیر اشتباه است. ازطرفی در واقعیت، بهخاطر وجود مونوکسیدکربن فراوانِ شبهنگامِ جنگل، ذهن از حالت عادی خارج میشود و فضاهای وهمناکی را احساس میکند که بر ادراک آدمی تأثیر میگذارد. Faith نماد اعتقاد و ایمان است، به این معنی که انسان معتقد لحظهای از باورهای خود دست برنمیدارد و دمی از ایمانش جدا نمیشود. و ایمان همانند همسری است که در زندگی همراه است و باهم سر بر یک بالین میگذاریم؛ این هم معنی نمادین دیگری برای مفهوم همسری: همفکر و همباور بودن. ایمان در خانه میماند و بنیان زندگی و خانواده را حفظ میکند و در طلوع خورشید به استقبال گودمن میآید.
ورای تمام این رمزگان، این داستان نمونهی خوبی از تلفیق و بههمآمیختگی خیر و شر است. خوبی و بدی، زشتی و زیبایی، زندگی و مرگ و… چنان درهم تنیدهاند که تشخیصشان ازهم ناممکن است و ازطرفی هیچیک بدون دیگری معنی ندارند و ناقص هستند. گودمن براون بااینکه خود بههمراهی شیطان راهی مراسم شبانه در دل تاریکی شده و دراِزای این شب روح خود را فروخته، وقتی آشنایان دیگری را میبیند که آنها هم به آنجا آمدهاند آشفته میشود. او این حق را برای خود قائل است که به چنین محفلی پا بگذارد، ولی برای دیگران چنین حقی را نه میپذیرد و نه درک میکند. او خود را بالاتر از بقیه فرض کرده و نوعی تقدس برای خود در نظر گرفته و دیگران را فاقد آن میداند. دیگران ظاهراً با این موضوع کنار آمدهاند که زندگی جمع چیزهای متضاد و متناقض است، اما او که نمیتواند این تضادها را بپذیرد، از آن شب بهبعد رویهای دیگر پیش میگیرد.
گودمن براون انسان مدرن نیست و نتوانسته گامی بهسوی مدرن شدن پیش برود. انسان مدرن تضادها را پذیرفته و به این حقیقت که انسان موجودی چندوجهی است و در دنیایی که مالامال از تناقضهاست باید راهی برای متعادل زیستن بیابد، سر تسلیم فرود آورده. گودمن براون از این باور خود ضربه میخورد که تمام آنچه را که میبیند باور میکند. اگر میبیند که کشیش راه خدا را به مردم نشان میدهد، به این باور میرسد که کشیش فقط همین است و به جز این نیست؛ درحالیکه اگر کورسوی شکی به چیزها و جایی برای لغزش، مثل لغزش خودش برای حضور در محفل اهریمنی، باقی میگذاشت به این حد از دلزدگی و بیایمانی نمیرسید.
گودمن براون انسانی ناتوان و غیرمنعطف است که ناتوانی خود را نمیپذیرد و در این عدم تطابق با دنیای اطراف زندگیاش را از دست میدهد. افرادی که در آن محفل گرد هم آمدهاند هم نماد جامعهای ریاکارند، که روز نقشی را که در جامعه دارند بهخوبی برای هم بازی میکنند و شب از نقش خود خارج شده، در کالبدی متضاد با شیطان همپیمان میشوند. گویی شب هم با پردهی سیاهی که بر آنها میکشد و آگاهی و بیناییشان را از آنها میگیرد، از اعضای اصلی این همپیمانی است. انگار همه میدانستهاند شب که شود، همهچیز رنگ عوض میکند و همه منتظر شب مانده بودهاند تا دمی از نقش تحمیلشدهشان رها شوند. شب که شود بازی شروع میشود. و چه کسی میداند حقیقت کدام است؟ روز که همه مؤمن و خداباورند؟ یا شب که همه شیطانپرستند؟
در داستانهای همعصر این داستان معمولاً زنها همراه و همسنگ شیطان نشان داده میشوند و جنس زن نمادی است وسوسهگر برای انحراف از راه راست؛ اما اینجا کاملاً برعکس، کسی که ثبات زندگی را حفظ کرده ایمان است که حضوری فرشتهگون دارد. بیگانگی گودمن با ایمان در پایان داستان، بدترین پیامد تغییر عقیدهی اوست؛ شاید نویسنده میخواسته بگوید اگر گودمن توانسته به ایمان مشکوک شود و نسبت به او بیتفاوتی پیش بگیرد، قطعاً میتواند نسبت به خدا و اعتقاد به او نیز بیگانه شود.
۱. Young Goodman Brown (1835).
۲. Nathaniel Hawthorne (1804-1864)