نویسنده: محمدرضا صالحی
جمعخوانی داستان کوتاه «سپتامبر خشک۱»، نوشتهی ویلیام فاکنر۲
اولین دیالوگی که در داستان «سپتامبر خشک» میآید، از زبان آرایشگر گفته میشود: «من که میگم کار ویل مایس نبوده». همین دیالوگ نقش قلاب را بازی میکند و مخاطب را بهدنبال خودش میکشد. درادامه برای خواننده سؤال پیش میآید آیا واقعاً ویل مایس، که سیاهپوستی ساکن ایالات جنوبی آمریکاست، برخوردی با شخصیت میس مینی کوپر داشته؟ اهانتی کرده یا به او تجاوز کرده است؟ مخاطبی که داستان را میخواند تا به جواب این پرسش فرعی برسد، سرخورده خواهد شد؛ زیرا فاکنر و راوی داستانش تا انتها جواب سرراستی به این پرسش نمیدهند و صرفاً به نشانههایی اکتفا میکنند. پاسخ سرراستی نمیدهند زیرا درواقع این پرسش دغدغه و مسئلهی اصلی داستان نیست. پرسش و دغدغهی اصلی داستان چیز دیگری است که اتفاقاً با پاسخ ندادن به پرسش قبلی، پررنگتر میشود؛ اینکه:
آیا ایالات جنوبی آمریکا بعد از جنگ داخلی و شکست دربرابر یانکیها (لقبی که جنوبیها در زمان جنگ داخلی به شمالیها داده بودند،) اجباراً به حکومت قانون و عدالت و لغو بردهداری میرسند یا این نوع از اصطلاحاً تمدن باید امری درونزا باشد و بدون نوعی مقبولیت داخلی، از بیرون قابلیت تزریق ندارد؟ به بیان دیگری نیز میتوان این پرسش دوم را (که در آن زمان بیشتر مد نظر آمریکاییها بوده تا مخاطبان فارسیزبان) مطرح کرد که: آیا جنگ داخلی، با توجه به باورها و اندیشههای سنتی مردم جنوب، چیزی جز ویرانی و وحشت بیشتر میتواند به بار بیاورد؟ این پرسش و تردید دربارهی جنگ داخلی و تبعات آن، درونمایهی بیشتر آثار فاکنر را شامل میشود ــ که البته بحث دربارهی سایر آثار هدف این یادداشت نیست. پاسخی که فاکنر در داستان «سپتامبر خشک» به این پرسش دوم و اصلی میدهد مشخص است. نمایندههای اکثریت آن جامعهی جنوبی طی مراسمی وحشیانه که به قربانی کردن شبیه است، شخصیت ویل مایس را میکشند تا علاوهبر اینکه او را مجازات کرده باشند، به سیاهپوستهای دیگر هم درس عبرتی بدهند و آنها را بترسانند. این مراسم وحشیانه بدون هیچ دادگاه قانونیای برگزار میشود؛ حتی وقتی آرایشگر پیشنهاد مراجعه به کلانتر (نمایندهی قانون) را مطرح میکند، کسی نمیپذیرد. جدا از این مراسم وحشیانه و برگزاری نوعی دادگاه صحرایی، فاکنر از عناصر دیگری نیز برای ساختن این جامعه و همینطور القای پرسش و دغدغهی اصلی داستان استفاده کرده که بهطور خلاصه به آنها اشاره میشود:
• استفاده از راوی دانایکل:
راوی داستان از شخصیتهای داستان نیست. او صدایی است که بر جهان داستان سیطره دارد و میتواند همهچیز را بداند. انتخاب این راوی باعث شده جامعهی کوچکی که فاکنر خواسته بسازد، بهتر بازنمایی شود و ما را بهسمت پرسش دوم (که بالاتر گفته شد) سوق دهد. این راوی دانایکل بههیچعنوان پاسخی روشن به گناهکار بودن یا نبودن ویل مایس نمیدهد؛ دقیقاً به همین علت که این پرسش دغدغهی اصلی داستان نیست و کمترین اهمیت را دارد. او که از گذشته و همهچیز باخبر است، آیا نمیداند که ویل مایس گناهکار بوده یا خیر؟ مسلماً میداند و با پاسخ ندادن به آن، از اهمیت پرسش میکاهد.
• استفاده از اتمسفر و نام داستان:
نام داستان که احمد گلشیری در کتاب «داستان و نقد داستان» و نجف دریابندری در کتاب «یک گل سرخ برای امیلی» آن را «سپتامبر خشک» ترجمه کردهاند، Dry September است. کلمهی Dry وقتی بهعنوان صفتی برای ماه سپتامبر به کار گرفته میشود، معنای «بیباران» را برای مخاطب تداعی میکند؛ چنانچه احمد اخوت در کتاب «این یازدهتا» (نشر ماهی) داستان را با عنوان «سپتامبر بیباران» ترجمه کرده. فاکنر از اتمسفر خشک و بیباران و گرم و غبارآلود بهره برده تا بتواند ذهن را درگیر آن پرسش دوم کند. غبارآلود بودن هوا میتواند نمادی از این باشد که حقیقت در این شهر گم شده و نمیتوان آن را مشاهده کرد و دید مردم شهر واضح و شفاف نیست. بارانی نمیبارد تا این غبار را فروبنشاند. مردم شهر نیز مانند علفهای خشکی هستند که یک شایعه (یا خبر؟) میتواند مانند آتش دربین آنها پخش شود و به همهجا برسد (چنانچه داستان نیز با همین عبارات شروع میشود).
• استفاده از دو بخش متفاوت در روایت:
هرچند میتوان ایرادهایی به نحوهی اجرای فرم روایی اپیزودیک داستان وارد کرد، میتوان هم گفت داستان برای القای بهتر درونمایه و دغدغهاش، در دو بخش کلی روایت شده. بخش اول از سلمانی شروع میشود و تا گیر انداختن شخصیت سیاهپوست داستان ادامه و در خانهی مکلندون پایان مییابد. بخش دوم مربوط است به زندگی و گذشتهی میس مینی کوپر و حالات متشنج او بعد از خندههای عصبیاش در سینما تا خواباندن او در تخت توسط دوستانش. در هر بخش از این داستان، یک شخصیت وجود دارد که به نوعی از مرگ میرسد: شخصیت سیاهپوست، ویل مایس، طی یک دادگاه صحرایی، بهطور فیزیکی و مادی کشته میشود و شخصیت میس مینی کوپر توسط همان جامعه، چه در گذشته و وقتی که با کارمند بانک رفاقتی به هم زده بوده، و چه پس از ماجرای ویل مایس در یک دادگاه درونی محاکمه، و بهصورت روانی کشته میشود. اشارهی مدام به مجرد بودن میس مینی کوپر و گذشتن سن ازدواج او در داستان برساختن همین محاکمهی درونی و بدون خشونت فیزیکی ازسوی آن جامعهی جنوبی است؛ حتی در همان اپیزود درون آرایشگاه، وقتی شخصیت آرایشگر در دفاع از ویل مایس برمیآید، تقصیر را متوجه شخصیت میس مینی کوپر میکند و او را غیرمستقیم گناهکار میداند.
• پایانبندی و ضربهی نهایی:
داستان در خانهی مکلندون تمام میشود. مکلندون در رابطه با همسرش نیز هم خشونت کلامی دارد و هم خشونت فیزیکی. او که مردی سفیدپوست است و خواسته از ویل مایس درس عبرتی برای سایر سیاهپوستهای شهر بسازد، خود همان کاری را میکند که بهخاطرش ویل مایس را کشته؛ گویا عمل ویل مایس علت مرگ او نبوده و تنها رنگ پوست او علت مرگش شده. مکلندون درنهایت به توری «خاکآلود» تکیه میزند و نفسنفس میزند؛ گویا تشنهی یک جرعه آب است در آن سپتامبر خشک و بیباران. و جملهی پایانی داستان، ضربهی نهایی را میزند: «دنیای تاریک در زیر ماه سرد و ستارگان خوابزده گویی اندوهگین دراز کشیده بود.»
۱. Dry September (1931).
۲. William Faulkner (1897-1962).