نویسنده: سمیه لطفمحمدی
جمعخوانی داستان کوتاه «بختآزمایی۱»، نوشتهی شرلی جکسون۲
«بختآزمایی» داستان جامعه است در مقیاسی کوچکتر. روایت طرحی ساده دارد، همراه با مفهومی عمیق. شرلی جکسون داستان را در روز بیستوهفتم ژوئن با توصیف هوای صاف و آفتابی روستایی شروع میکند، که قرار است نمایندهی جامعه باشد. او از گلهای غرق در شکوفه و علفهای سبز میگوید و بهعمد تصویری میآفریند تا خواننده تصور کند با داستانی روبهروست که فضایی آرام دارد؛ انگار جشن و مهمانی در راه است. اما در همان پاراگراف از بختآزماییای سخن به میان میآید که برگزار خواهد شد. نویسنده قصد دارد ذهن خواننده را بهمرور درگیر چرخش و تغییری کند که در داستان قرار است اتفاق بیفتد. با صحبت از بچهها و قلوهسنگهایی که جمع میکنند، داستان از فضای دلنشین و آرام خارج میشود. جکسون با حرفهایگری تمام و بی هیچ حرکت ناشیانهای روایت را بهسمتی میبرد که در نظر دارد. او طوری مینویسد که مخاطبش را روی لبهی چاقو نگه دارد، تا بین سنگهایی که شاید برای بازی جمع میشوند و شاید برای هدفی دیگر سردرگم بماند.
نویسنده بازهم ماهرانه و بهعمد در شخصیتپردازی تصویری درشت ارائه نمیدهد. او شخصیتهای زیادی به داستان میآورد، اما هیچیک را برجسته نمیکند و پیشینهای از آنها به خوانندهاش ارائه نمیدهد. درواقع نویسنده خوب میداند نیازی نیست که به صفات و خصوصیات درونی شخصیتهای داستانش نزدیک شود، چراکه هدفش تنها استفاده از این شخصیتهاست برای مفهوم عمیقی که قصد دارد با داستانش به مخاطب منتقل کند. البته جکسون آنقدر زیرک هست که فراموش نکند باید توجه خوانندهاش را بهسمت خانم هاچینسون بکشاند. این زن باید دیرتر از بقیه به مراسم برسد تا در نظر بماند.
نویسنده تنها جایی که شانس را در داستانش به یاری میگیرد در متن داستان است، تا بین مرگ و زندگی انتخابی صورت گیرد، اما هیچ جنبهی دیگری از داستان را به بخت نمیسپارد و همه را آگاهانه و ازروی اندیشه پیش میبرد. مراسم بختآزمایی شروع میشود؛ بختآزماییای که لوازم اصلیاش گم، صندوقش فرسوده و خیلی از رسومش به دست فراموشی سپرده شده. صحبت از درست کردن صندوق نو است، اما تلاشی برای انجامش نه. میگویند دلشان نمیخواهد صندوق سیاهی که از ابتدا بوده و نشان حفظ سنت است از بین برود، اما درواقع صندوق بهانهای است برای حفظ سنت، نه نشانهی آن. همهی اینها کهنه بودن مراسم را برای خواننده آشکار میکند؛ مراسمی که نمادی از آن جنبهی سنت است که پوسیده و دیگر کاربردی ندارد.
روند داستان بهصورت خطی پیش میرود. کشمکشی نمیبینیم و پیرو آن احتیاجی به تصمیمگیری هم نیست؛ انگار ذات داستان طوری است که اتفاقها به یاری بخت و چرخهی شانش وابسته باشند، نه اراده، و بهدرستی تصمیم نگرفتن شخصیتهای داستان است که اهمیت دارد. قرعهی رسم سنگسار به نام خانم هاچینسون میافتد؛ رسمی که نویسنده هیچ دلیل و منطقی برایش نمیآورد تا به خواننده بفهماند خیلی از رسوم و عادات بی هیچ توجیهی هنوز هم اجرا میشوند و هیچکس به نادرستیشان اعتراض نمیکند.
جکسون بهخوبی نشان میدهد که چطور آدمهای اجتماع درگیر مشکلات و مصیبتهای دیگران نمیشوند. او از کل بهسمت جزء میرود. حتی اعضای خانوادهای که فردی از آنها قرار است سنگسار شود نیز قبل از هرچیز خوشحالند که قرعه به نام خودشان نیفتاده. نزدیکترین فرد به خانم هاچینسون، یعنی همسرش هم بهجای دفاع و پشتیبانی از او بهزور کاغذ را از دستش بیرون میکشد تا به همه ثابت کند که خود را از زنش مبرا میداند. قربانی نتیجه را بیانصافی میخواند، درحالیکه پیش از شروع مراسم به این رسم و عادت خندیده. نویسنده چه خوب نشان میدهد که تا رنج و مصیبتی دامن فردی را نگیرد، نهتنها لب به اعتراض نمیگشاید، بلکه حتی از بدبختیای که فکر میکند نصیب دیگران خواهد شد، لذت هم میبرد.
داستان دچار هیچ موج بلندی نمیشود که خواننده را یکباره تکان بدهد، اما درنهایت ذهن و روح او را دچار زلزله میکند و با حسانگیزی پرقدرتی بر او تأثیر میگذارد؛ تأثیری و تکانی که با هر بار خواندن داستان بر ذهن و روح مخاطب ضربه میزند و از میزانش هم کاسته نمیشود. «بختآزمایی» از آرامش بهسمت تنش پیش میرود. بحران در روایت بهمرور به خواننده نشان داده میشود و درپایان وحشتی برای او بر جای میگذارد که اگر بخواهد هم نتواند داستان را فراموش کند.
۱. The Lottery (1945)
۲. Shirley Jackson (1916–۱۹۶۵)