کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

اما این حرف‌ها گفتن ندارد

۶ آبان ۱۴۰۲

نویسنده: هژیر زردشتیان
جمع‌خوانی داستان کوتاه «من احمقم۱»، نوشته‌ی شروود اندرسن۲


داستان با جمله‌ای جذاب آغاز می‌شود: «ضربه‌ی سختی برایم بود.» همین جمله کافی است که مخاطب همراه داستان شود و در این مسیر سعی به کشف راز داستان داشته باشد. راوی بافاصله مشغول روایت روز خاصی است که این ضربه به او وارد شده. پس در داستان ما با دو راوی مواجهیم: راوی‌ای که روایت می‌کند و احتمالاً در زمان روایت کردن داستان میان‌سال است و راوی‌ای که ادراک می‌کند و پسر جوانی است که در جایگاه نشسته. این نوع از روایت ساختار جالبی به داستان داده و معنی‌ساز است.
ما خشم و حسرت راوی را از دانشگاه نرفتن می‌بینیم. در بخش اول داستان این خشم با تعریف کردن از کار مهتری، درمقابل دانشگاه رفتن که کار مردانه‌ای نیست، قرار می‌گیرد؛ خشمی که ناشی از سرکوفت‌های خانواده است. زنان خانواده‌ی راوی این‌چنین مردانی را تحسین می‌کنند و راوی داستان را که مهتر اسب است، مایه‌ی ننگ خود می‌دانند. همین باعث بروز خشم نسبت به کسانی می‌شود که کراوات ویندسور می‌بندند. راوی با این پیش‌زمینه همین‌که فرصتی و پولی گیرش می‌آید، سعی می‌کند ادای آن‌ها دربیاورد: کت‌شلوار بپوشد، به میخانه‌ی گرانی برود و سیگار برگ بکشد. این حس حقارت در ذهن راوی به‌خوبی توسط نویسنده به‌کمک زبان راوی نشان داده شده؛ آن‌جایی که مدام سعی می‌کند با گفتن از پدربزرگش برای خود اصل‌ونسبی دست‌و‌پا کند و بعد هم بگوید این حرف‌ها گفتن ندارند.
در صحنه‌ای که با خواهر پسر جوان روبه‌رو می‌شود، حس حقارت راوی به اوج می‌رسد. او که دانشگاهی بودن و کراوات ویندسور زدن را مردانه نمی‌داند، بلافاصله درمقابل در باغ سبزی خودش را گم می‌کند و شروع می‌کند به لاف زدن و درحالی‌که توانایی‌اش در شناختن اسب‌ها دلیل اصلی دوستی‌اش با آن‌ها شده، برای دلبری کردن از دختر جوان خودش را ثروتمند جا می‌زند. اما همین لاف زدنی که از حقارت روانی راوی می‌آید، باعث می‌شود عشقی که می‌توانست شکل بگیرد از بین برود. همین است که راوی خودش را احمق می‌داند. ازطرف‌دیگر نویسنده با تغییر لحن راوی نسبت به مردمی که توی میخانه‌ها حضور دارند، خودباختگی راوی را در حضور سه‌ نفر دیگر نشان می‌دهد. در اول داستان مردمی که توی میخانه حضور دارند و با صدای بلند حرف می‌زنند، دوستانش هستند، اما از جایی به بعد انگار که کلمات سه ‌نفر دیگر را تکرار می‌کند، آن‌ها را اراذل می‌نامد.
درنهایت اگر از ایرادهای ساختاری داستان چشم‌پوشی کنیم و فاصله‌ی شش‌صفحه‌ای بین صحنه‌ی کانونی و راویت را نادیده بگیریم، می‌شود گفت که داستان به ذهن راوی می‌پردازد؛ به احساس حقارتی که در خفای روانش حضور دارد و خود را به اشکال مختلف نشان می‌دهد؛ از خشم گرفته تا عشق، حسی که از جامعه و خانواده به او القاء شده. درحالی‌که او وقتی با لباس مهترها توی پیست اسب‌دوانی حضور دارد شاد است، از سفرهایش به‌عنوان مهتر لذت می‌برد و درنهایت به‌خوبی اسب‌ها را می‌شناسد؛ آن‌قدر خوب که به‌راحتی اسب برنده را پیش‌بینی می‌کند و با ضریب نه‌به‌دو برنده می‌شوند. اما حس حقارت آن‌چنان در وجودش رخنه کرده که حتی بعد از سال‌ها بازهم به‌نوعی آن‌ را روایت می‌کند و خودش را احمق می‌داند.


۱. I’m a Fool (1922).
۲. Sherwood Anderson (1876-1941).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, من احمقم - شروود اندرسن دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, شروود اندرسن, کارگاه داستان‌نویسی, من احمقم

تازه ها

گریز از عشقی ویرانگر

من و پدرم در یک جبهه نیستیم

سایه‌ی پدر بر شاخه‌ی مو آویزان

«طویله‌سوزی» روایت بلوغ سارتی اسنوپس

دوراهی بی‌فرجام

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد