نویسنده: سمیه لطفمحمدی
جمعخوانی داستان کوتاه «عربی»، نوشتهی جیمز جویس
جیمز جویس «عربی» را هوشمندانه خلق کرده. داستان از پسر نوجوانی میگوید که در مواجهه با دو دنیای گوناگون قرار گرفته: دنیای بیرحم و خصمانهی بیرونی و جهان احساساتی و لطیف درونی. گریز از دنیای بیرحم بیرونی، تنهایی را برایش به ارمغان آورده. او فقط یک نفر را به دنیای لطیفش راه میدهد: خواهر دوستش مانگان؛ دختری که احساس میکند لیاقت جهان لطیف خودش را دارد. و چقدر این تنهایی خواستنی است؛ چراکه به او مأمنی میدهد تا در آن به تماشای دخترک بنشیند.
داستان با توصیف فضای خیابانی بنبست و خانهای در ته این بنبست شروع میشود و همینگونه نیز ادامه مییابد. نویسنده بهعمد از همان آغاز مکانی چنین محصور را برای زندگی شخصیت داستانش برمیگزیند تا به خوانندهاش بفهماند که پسری نوجوان در چنین محلی تا چه اندازه میتواند دنیایی کوچک برای خودش داشته باشد. او از مستأجر پیشین خانه میگوید که حالا مرده. صحبت از کشیش مستأجر و کتابهایش درواقع کمکی است درجهت شخصیتپردازی بیشتر پسرک داستان؛ همانطور که صحبت از عمو و زنعمویی که همراه هستند اما همدم نه و رفقایی که دوری از آنها ترجیح است، تأکیدی بر تنهایی او.
جویس در روایت بهطور ویژهای به مکانپردازی و صحنهسازی پرداخته؛ انگار که تصمیم داشته باشد داستان مکانها را بهجای شخصیتها بازگو کند. اما خوانندهی نکتهسنج بهدرستی متوجه میشود که ماجرای اصلی چیز فراتر از آن است که درظاهر به نظر میآید. نویسنده با پرداختن به فضا و یا خردهروایتهایی که با نگاه اول خارج از روند داستان به چشم میآیند، درحال ساخت و پردازش دنیای بیرونی شخصیت داستانش است و درواقع هرآنچه از مکانپردازی میگوید، درجهت این شخصیتپردازی است. تصویرسازی روایت بهویژه هنگام توصیف عشق پسر آنقدر عمیق صورت میگیرد که خواننده میتواند آن را بهوضوح جلو چشمانش مجسم کند.
پسر نوجوان با شنیدن نام بازار عربی از زبان دختری که شیفتهاش شده، تصمیم میگیرد به آنجا برود و حتی وعدهی خرید چیزی را به دختر میدهد. او زمانی به بازار میرسد که بیشتر غرفهها بسته شده. با دیدن بازار، رؤیایی که پسر در ذهنش ساخته، ویران میشود. شخصیتهای زن و دو مردی که در بازار خلق میشوند نیز تفاوت بین دو دنیا را بیشتر نمایان میکند. شخصیت اصلی داستان در سنی قرار دارد که میتواند از هرچیز رؤیایی بسازد که با واقعیت همگون نباشد، بهویژه اگر عشق اول نیز با سلاح حرمت مقدسوار به این دنیا افزوده شود. بهواسطهی همین دنیای ذهنی است که عشق دورهی نوجوانی نیز آنقدر خواستنی میشود که همواره و درهرحال خیالش با پسرک است و با جملهای میتواند او را به بازاری بکشاند که خود حتی قدم به آنجا نگذاشته.
پسر که همهچیز را با ترازوی دنیای خود میسنجد، در خیالش بازاری را مسجم میکند که آنقدر خوب است و حرمت دارد که عشق مقدسش از آن نام ببرد؛ اما نمیداند که ویژگی قداست دختر نیز زائیدهی ذهن اوست. او حتی درطول مسیر هم از دنیای تنهایی خود لذت میبرد و به آن مینازد. اما میرسد آن لحظهای که ماهیت اصلی مقصد نمایان میشود و تصورات پسرک را در هم میشکند.
در آغاز ورود به بازار پسرک با سکوتی مواجه میشود که جویس بهعمد آن را به سکوت کلیسا بعد از دعا تشبیه میکند، چراکه برای نشان دادن گذر پسرک از قداستی که هنوز هم در ذهنش وجود دارد ضروری است. جرینگجرینگ سکهها، چون زنگ ساعتی برای بیدارباش پسرک به صدا درمیآید. بعد از آن شخصیت داستان در معرض دختر فروشنده و دو مرد جوان همراهش قرار میگیرد تا با دیدنشان و شنیدن حرفهایشان آن بنای ساختهشده از خیال و رؤیا پایین افتد؛ انگار که همزمان چیزی درون وجود پسر نوجوان نیز فرومیریزد، پوست میاندازد و بزرگ میشود.
در پایان داستان تحولی که باید رخ میدهد. با اعلام خاموش شدن چراغها پسر غرورش را لهشده میبیند و چشمهایش از اندوه و خشم میسوزد. با این اعتراف است که دیوار دنیای لطیف پسرک میشکند و دنیای بیرحم بیرون سبب قد کشیدن او میشود. داستان «عربی» حرفهای زیادی برای گفتن دارد که جویس اصولی و خردمندانه و درخفا به گوش مخاطبش میرساند. او بهخوبی نشان میدهد که لازم است بهای رسیدن به تجلی را پرداخت. برای پوستاندازی باید درد کشید و تحول بیرنجودرد میسر نخواهد بود.