نویسنده: کاوه سلطانزاده
جمعخوانی داستان کوتاه «مهمان۱»، نوشتهی آلبر کامو۲
«مهمان» در سال ۱۹۵۷ و در جریان جنگ هشتسالهی استقلال الجزایر از فرانسه منتشر شد و نویسندهاش، آلبر کامو، خود را یک الجزایریـفرانسوی میدانست. او بهخوبی با دیدگاه مردم بومی الجزایر که علیه خشونت استعمار فرانسه مبارزه میکردند آشنایی داشت، بااینحال همواره نگران استقلال کامل الجزایر از فرانسه بود. کامو زادهی دهکدهای کوچک در الجزیره بود؛ جایی که پدر فرانسوی فقیرش کشاورزی میکرد و مادر اسپانیاییاش خدمتکاری، شغلی که مادر بعد از کشته شدن پدر در جنگ جهانی اول بهسختی با آن زندگی خود و دو پسرش لوسین و آلبر را تأمین میکرد؛ ازاینرو آلبر عمیقاً دربارهی وضعیت و موقعیت مهاجران طبقهی پایین فرانسوی، پاسیاهها (pied-noirs) شناخت داشت و نمیخواست بهطورکامل از هیچیک از گروهها حمایت کند؛ چه فرانسویهای غاصب، چه بومیهای الجزایر و چه پاسیاهها که تا زمان پایان جنگ بیش از ده درصد از جمعیت کشور را به خود اختصاص داده بودند.
شباهتهای زیادی بین کامو و شخصیت مهربان داستانش، دارو، در انتخاب بیطرفی و تلاش برای بیطرف ماندن وجود دارد. زندانی عربی برای تحویل به کلانتری به معلم مدرسهای دورافتاده، بهنام دارو واگذار میشود که تصمیم میگیرد به زندانی اجازه دهد تا خودش سرنوشتش را انتخاب کند؛ انتخابی که هرچه باشد، یکی از طرفها را به انتقام، تلافی یا مجازات دارو وامیدارد.
درست است که داستان آغازی مقدمهوار بهشیوهی قرن نوزدهم دارد، اما شخصیتهای آن در میانهراه زندگی مجبور به انتخاب میشوند و این انتخابْ سرنوشت هرکدام را رقم خواهد زد. دارو زندگی فقیرانهای را برگزیده و از درس دادن به کودکان فقیر راضی و به تنهایی خود دلخوش است. او از جامعهی عصیانزده دوری گزیده و نمیخواهد در موقعیت انتخاب قرار بگیرد؛ بهویژه انتخاب بین مرگ و زندگی. درنهایت اجباراً در موقعیت انتخاب قرار میگیرد و راه درست، انسانی و شرافتمندانه را برمیگزیند: آزادی زندانی؛ انتخابی که به او اجبار میشود و بیکه خودش نقشی در آن داشته باشد، سرنوشتش را رقم میزند. برای بالدوچی هم زندگی با انتخابش در گذشته پیش نرفته. او در جوانی شغل ژاندارمی را انتخاب کرده؛ در زمانی که جنگی در کار نبوده. او نیروی خستهی استعمارگر است که زمانی با نیت برقراری نظم و آرامش به لباس نظام درآمده، نه جنگ و خونریزی. حالا بهدلیل کمبود نیرو و به فرمان قدرتی که زمانی به استخدامش درآمده، مجبور است درمقابل شورشیها جانش را کف دست بگیرد. او سرنوشت خود را پذیرفته و با عواقب آن کنار خواهد آمد. مرد عرب هم در بزنگاهی ارتکاب قتل را انتخاب کرده. او هرچند ازسر ناچاری دست به این عمل زده، میدانسته چه براساس قوانین فرانسه که در آن زمان به آن سرزمین حاکم بوده، و چه براساس قوانین اسلامی و قبیلهای، عاقبتی جز اعدام یا قصاص در انتظارش نخواهد بود. او هم سرنوشتش را پذیرفته که مطیعانه بهدنبال ژاندارم برای محاکمه میرود و درابتدا دارو را قاضی میپندارد. هرچند وقتی دارو حق انتخابی دوباره بین مرگ و زندگی به او میدهد و با این کار آیندهی خودش را به خطر میاندازد، مرد عرب راه محاکمه را در پیش میگیرد. زندانی عرب طبق قوانین فرانسه محکوم خواهد شد. در دهکدهی خود نیز سرنوشت بهتری در انتظارش نخواهد بود. اما او برای مهماننوازی دارو احساس دِین میکند و با وجود او احساس امنیت.
ما همانطور که دقیقاً نمیدانیم چه مجموعه عواملی این سه را به این نقطه رسانده، یعنی چرا دارو و بالدوچی این شغل و زندگی را انتخاب کردهاند و چه پیشزمینههایی جز خشکسالی مرد عرب را به کشتن پسرعمویش رسانده، نمیدانیم در آیندهی دور و نزدیک دقیقاً چه سرنوشتی برای آنها رقم خواهد خورد. نوعی عدم قطعیت که در فلسفهی کامو و به تبعش در سرتاسر داستان جریان دارد. داستان دشواری انتخابهای اخلاقی، مفهوم شرافت و اینکه چگونه جهان اغلب مکانی پوچ است که در آن نمیتوان بیطرف بود را نشان میدهد. کامو برخلاف سه رمان معروفش «بیگانه»، «طاعون» و «سقوط»، که همگی با راوی اولشخص نوشته شدهاند، «مهمان» را با راوی سومشخص عینی روایت میکند. او در ۱۰ صفحه تراژدی و پوچی زندگی و وضعیت انسان را بهطورکامل خلاصه میکند. یک معلم مدرسهی فرانسوی در الجزایر فقط میخواهد به کودکان فقیر گوشهی کوچکی از جهان را آموزش دهد و تنها بماند. کامو نمادها و نشانههای فراوانی را در این حجم اندک گسترده و داستان دلخراشی خلق کرده که بهاینزودیها فراموش نخواهیم کرد و با هر بار خواندنش ظرافتهای بیشتری از هنر و اندیشهی او را درخواهیم یافت.
«L’Hôte» در زبان فرانسه هم معنی مهمان میدهد و هم میزبان. کامو از همان ابتدای داستان با انتخاب این عنوان خواننده را به فکر فرومیبرد. لاینیل تریلینگِ منتقد این ایهام را چنین تعبیر میکند که دارو بهاجبار میزبان مرد عرب میشود و شبهنگام از مهمانش پذیرایی میکند. او ازاینطریق به دوقطبی معلم و مرد قاتل میرسد و درادامه از مهماننوازی معلم درجهت تحول مرد عرب بهره میبرد. بااینحال از عنوان داستان برداشتهای مختلف و متفاوتی میتوان داشت: ۱- همانطورکه تریلینگ تفسیر میکند، دارو صاحبخانه است و مرد عرب شبی مهمان او میشود. ۲- ازآنجاییکه الجزایر در اشغال فرانسه است و بخشی از قلمرو آن به حساب میآید، مرد عرب و دارو، هردو مهمان میزبانی ناخوشایندند. ۳- شکی نیست که آن سرزمین در ابعاد تاریخی خود، مهمانهای فراوانی بهخود دیده که گاهی زود و گاهی بهتدریج صاحب آن شدهاند و خود را میزبان میدانند. در جستوجوی این ریشههای تاریخی درمییابیم اعراب خود نیز زمانی مهمان بودهاند. هرچند با گذشت قرنها مالکیت خود را تداوم دادهاند و در زمان روایت داستان، هم بالدوچی و هم داروی فرانسویتبار مهمان مرد عرب به حساب میآیند؛ مهمانهایی که یکیشان حسب وظیفهی قانونیاش سر جنگ با میزبان خود دارد و دیگری با صاحبخانه همراه میشود و به او حق انتخاب میدهد. کامو که خود را مثل دارو مهمانی موقتی میداند، در انتخاب عنوان برای بعضی کارهای دیگرش هم مثل «بیگانه» از این دوپهلویی استفاده میکند.
مدرسهای سوتوکور بر سر تپهای درمیان برف، سه روز است هیچ دانشآموزی به خود ندیده. سرما و سکوت، حسوحال داستان و دلیل انتخاب شخصیت اصلی را نشان میدهد. دو مرد یکی سوار بر اسب و دیگری با جبهای نخنما و پاپوشی بیرویه، اولی طنابدردست و دومی طناببردست، آهستهآهسته سربالایی را تا مدرسه میآیند. طناب که حسی از استعمار را در خود نهفته دارد، بعدتر به خواست دارو باز میشود؛ کسی که نمیخواهد دستش به هیچ خونی چه گناهکار و چه بیگناه آلوده شود. او با اصول اخلاقی و قوانین هر دو طرف آشناست و میداند در پس گناه بزرگ مرد عرب، دلیلی وجود دارد و نمیخواهد خود را در موقعیت قضاوت قرار دهد. او بر سر بلندیای زندگی میکند که از شرق به مستعمره و دریا مشرف است و از جنوب به دشت و صحرا و بادیهنشینها؛ گویی کامو با قرار دادن پنجرههای مدرسه رو به جنوب، خواسته نشان دهد دلش با مردمان و صاحبان اصلی سرزمین است؛ کسانی که درطول تاریخ با سختی زندگی صحرانشینی کنار آمدهاند و ارزشی هم برای استعمارگر نداشتهاند تا آن نواحی را هم تحت سلطهی خود درآورد.
دارو که در ابتدا نمیداند قرار است زندگیاش تااینحد از این ملاقات تغییر کند، صدای پای اسب را هم نمیشنود. اما وقتی میفهمد با تصمیم شخص دیگری نهتنها آرامشش در لحظه به هم خورده، بلکه سرنوشتش نیز تغییر خواهد کرد، مخالفتش را با فرمان ژاندارم اعلام میکند. در صحنهی درخشان تقابل سه مرد در یک اتاق، که خواننده را به یاد نماشنامهی معروف ژان پل سارتر، «خروج ممنون» (No Exit)، میاندازد، هرکدام از شخصیتها بهنمایندگی از بخشی از باشندگان در آن سرزمین مجبور به انتخابی هستند؛ و چه تناقض و تضاد عجیبی دارد انتخاب در اجبار. ژاندارم میرود و زندانی و معلم هرکدام با دغدغههای خود شب را به روز میرسانند و دراینمیان زندانی با زندانبان (مهمان با میزبان) احساس قرابت و برادری میکند؛ حسی که در دارو خیلی پیشتر از اینها بهوجود آمده. نویسنده ظرافتهای زیادی را در داستان طراحی کرده که نشان از هوش و احاطهاش به فلسفهی عدم توانایی انسان در تعیین سرنوشت دارد. در این شب پرالتهاب، دارو که از کشتوکشتار تنفر دارد، وقتی برهنه خوابیده، ترس را اینگونه از خود دور میکند: «آخر او که بچه نبود، اگر پایش میافتاد میتوانست حریفش را دو نیم کند»؛ گویا او هم در شرایطی قتل را حق طبیعی میداند. و از همین روست که هنگام صبح دارو برای تحویل دادن یا ندادن مرد عرب، با خودش دچار چالش میشود. او اخلاق را شرافتمندانهتر از قانون میداند و بههمینجهت آن را انتخاب میکند، زیرا نمیداند چه بر مرد عرب گذشته که مرتکب قتل شده؛ انتخابی که چوب دوسرطلاست.
دارو مرد عرب را تا دوراهی همراهی میکند و آنجاست که نوبت انتخاب مرد عرب فرامیرسد. صحنهی کوهستانْ زیبایی غمگنانهی سرزمین غصبشده، درخشکسالیگرفتار و درحالجنگ را به نمایش درمیآورد. راه شرق بهسوی نور، قانون، زندان، محاکمه و احتمالاً اعدام است و راه جنوب بهسوی فرار و آزادی و زندگی دوباره؛ و چه عجیب است که او راه شرق را درپیش میگیرد؛ گویی انتخاب سرنوشتسازش را هنگام ارتکاب قتل انجام داده و همانطورکه از ابتدای داستان مطیعانه به دنبال ژاندارم راهی شده، خود را گناهکار میداند و مستحق محاکمه. او میخواهد دلیل انتخابش را برای دارو بگوید، اما دارو گوش نمیدهد و رو برمیگرداند؛ انگار گویی دلیل و مدلول برای او بیمفهوم است. دارو با سرپیچی از قانون موقعیت خود را به خطر میاندازد، غافل از اینکه وقتی به مدرسه برگردد با تهدید جانش ازطرف قبیلهی مرد عرب روبهرو خواهد شد.
۱. The Guest (French: L’Hôte, 1957).
۲. Albert Camus (1913-1960).