کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

دل‌زده از زندگی، اکراه از مرگ

۱۸ آذر ۱۴۰۲

نویسنده: سمیه لطف‌محمدی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «دل‌زده۱»، نوشته‌ی آنتوان چخوف۲


داستان «دل‌زده» گذشته را به حال می‌آورد و در حال به آینده اشاره می‌کند و هرسه را در روایت زندگی اسقفی به هم پیوند می‌دهد. داستان با مراسم شبانه‌ی‌ پیروزی در یکشنبه‌شبی شروع می‌شود و در عید پاک یکشنبه هفته‌ی بعدش به پایان می‌رسد. آنتوان چخوف در بخش اول روایت چهارقسمتی‌اش به هرآنچه می‌خواهد در بخش‌های بعدی مفصل شرح دهد، اشاره می‌کند.
او حال ناخوش چند‌روزه‌ی اسقف‌پیوتر، هوای داغ و دم‌کرده و مراسم طولانی را باهم می‌آورد تا مخاطبش را به تردید بیندازد که شخصیت داستان مادرش را در رؤیا دیده یا نه. تاریکی مزید بر علت می‌شود تا پیوتر که نه سالی از مادرش دور بوده، چهره‌ی او را به ‌جا نیاورد. سلسله‌ی توالی جاری شدن اشک‌ها از اسقف شروع و از فردی به فردی دیگر منتقل می‌شود؛ اشک ریختن‌هایی که ناگهان شروع و به‌یک‌باره نیز قطع می‌شود. چخوف به‌کمک اشک‌هایی که چون بیماری‌ای مسری سریع به نفر بعدی انتقال می‌یابد، خواسته سرعت و تأثیر یک عمل را در محیطی مذهبی به‌ویژه ازسوی شخص برتر در آن محیط به خواننده نشان دهد.
خستگی و ضعف برای اسقف که برنامه‌ی روزانه‌ی پرکاری دارد، طبیعی به نظر می‌رسد، اما درادامه مشخص می‌شود که این پیش‌زمینه‌ای‌ است که نویسنده ساخته تا بتواند بیماری حصبه و مرگ را برای عاقبت شخصیتش در نظر بگیرد. حضور مادر واقعی است و پیوتر را خوشحال می‌کند، اما مادر با پدرسیسوی خودمانی‌تر از او رفتار می‌کند. غریبگی و رفتار رسمی مادر به او می‌فهماند که بیشتر از این‌که پسری باشد برای مادرش، مثل بقیه برای او اسقف است. درواقع چخوف به‌خوبی توانسته محدودیت‌هایی را که بعضی شرایط می‌تواند در مناسبات ایجاد کنند، بسازد.
پیوتر مدام به گذشته برمی‌گردد، انگار که حال زندگی‌اش آن‌قدرکه باید اغنایش نمی‌کند. به نظر می‌رسد که برگزیدن شغل برای او در سایه‌ی موروثی بودن آن و به اجبار ذهنی صورت گرفته. او مردم را احمق و نادان می‌داند، از فضای کارش بیزار است، لحن افرادی را که به او مراجعه می‌کنند، متلمق و بزدلانه توصیف می‌کند و حرف‌های آن‌ها را احمقانه می‌پندارد. دلش می‌خواهد به خارج از کشور برود. همه‌ی این‌ها نشان از این دارد که رضایت از زندگی در شخصیتی که چخوف ساخته به سطح خیلی پایینی رسیده؛ بااین‌وجود او که پیش‌بینی می‌کند مرگ در راه است، دلش نمی‌خواهد بمیرد.
اسقف به‌ناگاه در بستر بیماری می‌افتد. حجاب بین او و مادرش فرومی‌ریزد، مهر مادری غلبه می‌کند و او همان پالی‌کوچولوی مادر می‌شود. در پایان اسقف می‌میرد. اسقف‌یاری جانشین او می‌شود و بعد از مدتی همه به‌غیراز مادرش عالی‌جناب‌پیوتر را از یاد می‌برند. تنها مادر است که از اسقف صحبت می‌کند، که صحبت‌های او هم به‌دلیل ترس از عدم باور مردم با تردید همراه است.
فضای داستان به رنگ اندوه فروخورده‌ی اسقف‌پیوتر است؛ حتی زمانی که بهار می‌رسد و زندگی پر از شادی و هیاهو می‌شود هم افسوس‌های او در فضای داستان جاری است. آنچه را که دلش می‌خواسته و فکر می‌کرده به آن نرسیده، می‌توان در پس فراموشی مردم و تردیدهای مادرش دید. او در قالب روایت داستانی، خیلی ساده و منطقی نشان داده آنچه درنهایت اهمیت دارد رضایت از زندگی برای انسان‌هاست؛ پس خوب‌تر آن که در این عمر کوتاه هیچ ملاحظه‌ای در انتخاب‌ها در نظر گرفته نشود و طوری پیش روند که شخص دوست دارد زندگی کند.
این‌جاست که خواننده متوجه می‌شود چخوف چه معیار درستی در انتخاب زمان وقوع داستان داشته. او انتهای روایت را به شروع بهار وصل می‌کند تا با آمدن بهار و شرایط عید پاک، بتواند از شادی و موسیقی‌ای سخن بگوید که بلافاصله بعد از مرگ اسقف در جریان است. چخوف به‌عمد از هیچ فردی که از مرگ اسقف‌پیوتر ناراحت باشد، حرفی نمی‌زند؛ به‌جای آن از چهل‌ودو کلیسا و شش صومعه‌ای می‌گوید که موسیقی شاد و دل‌نواز ناقوس‌های‌شان از صبح تا شب به لذت هوای بهاری می‌افزایند. آواز خواندن هیچ پرنده‌ای متوقف نمی‌شود. خورشید دوباره می‌تابد و همه‌جا را روشن می‌کند. صدای دل‌نواز ارگ و آکاردئون و فریادهای شادی به گوش می‌رسد. و آن‌چنان‌که نویسنده می‌گوید، همه‌جا همچون سال پیش و سال‌های آینده از شادی و شادمانی پر است. چخوف از همه‌ی این‌ها سخن می‌گوید تا به مخاطبش گوشزد کند که جریان زندگی در نبود آدم‌ها نیز برقرار است.
چخوف «دل‌زده» را ساده می‌نویسد اما غافل هم نمی‌شود از تلنگری که باید به مخاطب بزند. او اندازه را نگه می‌دارد و درعین حالی‌که بار نیرومند عاطفی در فضای داستان جاری است، اما آن را لبریز نمی‌کند. او به‌خوبی متوجه است که اگر جایی فضای عاطفی سنگینی می‌کند، در جای دیگر به‌واسطه‌ای توازن را برقرار ‌کند. چخوف به‌درستی حواسش هست که «دل‌زده» را طوری روایت کند که دل‌ خواننده را نزند. نویسنده همان‌طورکه در داستان گذشته و آینده را به حال پیوند می‌زند، به‌نوعی زندگی همه‌ی مردم ازجمله خودش را به زندگی اسقف روایتش متصل می‌کند و در قالب فضای داستانی آنچه را باید به گوش مخاطبش می‌رساند.


۱. The Bishop (1902).
۲. Anton Chekhov (1860-1904).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, دل‌زده - آنتوان چخوف, کارگاه داستان دسته‌‌ها: آنتوان چخوف, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, دل‌زده, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد