کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

گل سرخی که مشکی بود

27 ژانویه 2024

نویسنده: سمیه لطف‌محمدی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «گل‌سرخی برای امیلی»، نوشته‌ی ویلیام فاکنر


چشم مخاطب به نام داستان «گل‌سرخی برای امیلی» که بیفتد با خودش فکر می‌کند قرار است روایتی جذاب و عاشقانه بخواند، اما در پایان داستان با خود خواهد گفت نام روایت هم مانند خود داستان مدرن بوده و یک راست به‌سمت موضوع اصلی نرفته. اگرچه در داستان از عشق نیز سخن به میان می‌آید، اما روایت بیشتر ترسناک است تا عاشقانه.
میس‌امیلی گریرسن مرده و مردم شهر همه به تشییع‌جنازه‌اش آمده‌اند. فاکنر روایت را از مرگ شخصیت اصلی داستانش شروع می‌کند، به گذشته می‌رود و برمی‌گردد به همان روز مرگ میس‌امیلی و داستان را ادامه می‌دهد تا به پایان برسد؛‌ یعنی همان شیوه‌ی دایره‌ای مدرن برای روایت ماجرا. راوی داستان مشخص نیست و می‌شود گفت جمعی از همسایگان میس‌امیلی‌اند. نویسنده با انتخاب روایتگر جمعی خواسته به مخاطبش نشان دهد آنچه درباره‌ی شخصیت داستان روایت می‌شود نظر و عقیده‌ی گروهی است نه یک نفر. نویسنده از همان خط دوم روایتش شخصیت‌پردازی شخصیت اصلی داستانش را شروع می‌کند. میس‌امیلی چون مجسمه‌ی یادبودی بوده که فروریخته. پس فقط مرگ بوده که توانسته اقتدار او را فروبریزد؛ انگار شخصیت امیلی در توصیف خانه‌اش که لجوجانه و عشوه‌گرانه موقعیت خود را حفظ کرده به نمایش درمی‌آید.
زنگ پایان دوران اشرافی‌گری و وابستگی به سنت به صدا درآمده. میس‌امیلی که شخصیتی اشرافی و کاریزماتیک دارد، به‌عنوان نماینده‌ی نسلی در نظر گرفته می‌شود که درحال منقرض شدن و واگذار کردن عرصه به نسل جدیدند. همه‌ی خانه‌ها در آن منطقه دگرگون شده‌اند، به‌جز خانه‌ی میس‌امیلی. درواقع فاکنر دارد تقابل سنت و مدرنیته را نشان می‌دهد؛ سنتی که دربرابر مدرنیته محکوم به شکست است، همان‌طورکه میس‌امیلی خود نیز می‌رود تا در کنار سایر اسامی و القاب پرطمطراق و در همان ردیف گورهای بی‌نشان قبرستان بیارامد؛ انگار که نماد مجسم رسم‌ورسوم به خاک افتاده و با دیگران یکی شده.
امیلی پدری متحکم و زورگو داشته. نویسنده نه‌تنها این ویژگی را در جمله‌ای که درباره‌ی مردهای جوانی که پدر امیلی آن‌ها را از سر دخترش بازمی‌کرده بیان می‌کند، بلکه در تابلوی مدادی‌ای که از امیلی و پدرش به دیوار خانه است نیز نشان می‌دهد. تصویر با مداد نقاشی شده. اما چرا باید معلمی که نقاشی چینی درس می‌دهد __ که پر است از نقش‌ها و رنگ‌ها __ تصویری با مداد از خودش و پدرش به دیوار داشته باشد؟ شاید نویسنده خواسته نشان دهد امیلی از پدرش متنفر است؛ پدری که فاکنر با شلاقش برجسته‌اش می‌کند تا زورگویی او را به نمایش بگذارد. در تصویر نیم‌رخ پدر پت‌و‌پهن است و پشت به دختر دارد؛ انگار که تصویری باشد از تبعیت امیلی از پدر، ولو به‌زور. دختر به سایه‌ای از پدر بدل شده و مجبور است روش پدر را دنبال کند: درمورد مالیات حرف خودش را به کرسی می‌نشاند و در موضوع سم نه نوعش را تغییر می‌دهد و نه به هیچ‌وجه حاضر می‌شود بگوید که آن را برای چه می‌خواهد. دری در پشت سر امیلی رو به عقب باز است و انگار که آن دو را قاب گرفته، اما امیلی پشت سر پدر است نه به‌سمت در و این نیز نشانه‌ی دیگری بر تبعیت از سلطه‌ی پدر. حتی زمانی‌که پدر سلطه‌جو می‌میرد هم امیلی واقعیت مرگ او را نمی‌پذیرد و جسدش را بعد از چند روز ‌و باتهدید برای خاکسپاری تحویل می‌دهد. قربانی نه‌تنها به آزارگر خود وابسته شده، بلکه حالا پس از مرگش نیز آن‌قدر نمی‌داند چطور بدون او زندگی کند که مرگش را کتمان می‌کند و می‌خواهد جسد را کنار خودش نگه دارد.
مردم شهر بدشان نمی‌آید میس‌امیلی بشکند و برایش دل بسوزانند؛ انگار که آن اقتدار و تحکم همیشگی او حسادت و حساسیت آن‌ها را برانگیخته. اما امیلی جدای از مردم نیست و آن وجهی از آن‌هاست که نتوانسته بروز پیدا کند و حالا نه می‌خواهند ببینند و درکش کنند و نه می‌توانند آن را رها کنند. درواقع تناقضی از عشق و نفرت در وجودشان موج می‌زند. همر بارن بعد از مرگ پدر از راه می‌رسد. امیلی نماد قواعد سخت‌گیرانه است و همر نماینده‌ی راحتی و خوش‌گذرانی. دو دنیای متفاوت به همدیگر جذب می‌شوند و بار دیگر تقابل سنت و مدرنیته رخ نشان می‌دهد.
فاکنر دو نشانه‌ی سم و بوی بد را می‌آورد و رها می‌کند و در پایان داستان خواننده متوجه می‌شود که سم برای چه بود و بوی بد از کجا می‌آمده. کشتن و نگه داشتن جسد همر نیز نشان از خودپسندی امیلی دارد. او می‌خواهد همر را کنار خودش نگه دارد، آن‌طورکه خود می‌خواهد نه آن‌طورکه هست. این‌جا نیز تضادی از عشق و نفرت در وجود امیلی به همدیگر می‌آمیزد و او را هم‌زمان بی‌رحم و ترحم‌برانگیز می‌کند. این‌که امیلی می‌خواهد با همر باشد اما درعین‌حال نمی‌تواند با او ارتباط بگیرد، فقط مشکل از همر نیست و ازطرف خود امیلی نیز دشواری‌هایی وجود دارد.
فاکنر به‌عمد زمان را در روایت به‌ هم می‌ریزد. روایت سیرخطی ندارد و میس‌امیلی به‌عنوان شخصیت اصلی به‌صورت خاصی به خواننده ‌شناسانده می‌شود تا بتواند آنچه را از دنیای درون و بیرون شخصیت اصلی نیاز است نمایان کند. نویسنده تنها صفاتی را از امیلی در داستان می‌آورد که لازم است دانسته شود و «گل‌سرخی برای امیلی» را چنان روایت می‌کند که مو بر تن خواننده‌اش سیخ بماند؛ همان‌گونه‌که هیچکاک در «روانی» عمل می‌کند و بهنام دیانی در «هیچکاک و آقاباجی». این سه روایت انگار به‌نوعی مخاطب را یاد دیگری می‌اندازند و او را چنان تحت‌ تأثیر قرار می‌دهند که اگر بخواهد هم نتواند آن‌ها را از یاد ببرد.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, گل‌سرخی برای امیلی - ویلیام فاکنر دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, گل‌سرخی برای امیلی, ویلیام فاکنر

تازه ها

زنبورهای بی‌کندو

راهی برای بقا

زنبورها همیشه به خانه برمی‌گردند

بررسی ویژگی وحدت در عین کثرت در داستان «زنبورها؛ بخش اول»

تولید یک کتاب واقعی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد