کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

زندگی عزیزم

24 فوریه 2024

نویسنده: الهه روحی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «عزیزم1»، نوشته‌ی آنتوان چخوف2


هیچ‌وقت به آب توجه کرده‌اید؟ همان ماده‌ی پاک و حیات‌بخشی که هرجا باشد آبادانی هم پشت سرش می‌آید و البته هیچ شکل مشخصی هم ندارد و در هر ظرفی باشد شکل آن را به خود می‌گیرد. اولِنکا پلمیانی‌کووا، دختر ارزیاب بازنشسته‌ و شخصیت اصلی داستان «عزیزم» شبیه آب است. او همراه خودش آبادانی می‌آورد. وقتی برای بار اول با تهیه‌کننده‌ی تئاتری ازدواج می‌کند، ‌کاسبی همسرش، کوکین، را سر‌و‌سامان می‌دهد. باجه‌ی بلیت‌فروشی را اداره می‌کند و به کار‌های باغ تفریحی می‌رسد؛ حتی آدم‌های اطراف هم از این مهر زن سیراب می‌شوند: «هنر‌پیشه‌ها به او علاقه داشتند و عزیزم یا من و وانیچکا صدایش می‌زدند.» در ازدواج دومش هم اولنکا همپای همسرش، واسیلی آندره‌یچ پوستووالف، کار می‌کند و زندگی می‌بخشد: «بوی مطبوع سوپ چغندر و کباب بره یا کباب اردک و در روز‌های روزه بوی ماهی در حیات و پشت در بزرگ آن‌ها در کوچه می‌پیچید و آدم نمی‌شد از جلوِ در پوستووالوف‌ها بگذرد و دهانش آب نیفتد.» این ‌بار هم مهر زن از محدوده‌ی منزلش بیشتر است. در دفتر چوب‌فروشی سماور یک‌ریز غلغل می‌کند و از مشتری‌ها با چای و دونات پذیرایی می‌شود. اولنکا حتی پای صحبت‌های همسایه‌شان، اسمیرنین، می‌نشیند و برایش دل می‌سوزاند.
‌او پاک و زلال است، طوری‌که «هیچ‌کس اندیشه‌ی بد درباره‌ی او به خود راه [نمی‌دهد]‌، چون هیچ‌چیز تاریکی در زندگی‌اش وجود [ندارد]‌»؛ بااین‌همه یک شکل معین ندارد؛ بسته به جایی که هست رفتار‌ش تغییر می‌کند: تا زمانی که در خانه‌ی کوکین زندگی می‌کند همانند او عاشق تئاتر است و حرف‌هایش همانی‌ است که همسرش می‌گوید. زمانی هم که روزگار او و واسیلی آندره‌یچ پوستووالف را دست ‌به‌ دست می‌دهد، شبیه الوار‌فروشی حرفه‌ای رفتار می‌کند؛ طوری که انگار سال‌هاست در کار خریدوفروش چوب است. بعد از مرگ همسر دومش و زمانی که با اسمیرنین دامپزشک وقت می‌گذراند، فکر‌و‌ذکر‌ش می‌شود حیوان‌ها و بیماری‌های آن‌ها و با رفتنش اولنکا هم پیر می‌شود و زندگی‌اش مانند آبی که ساکن بماند، می‌گندد. او مرده‌ی متحرکی است تا زمانی که اسمیرنین بر‌می‌گردد. زن از شادی می‌لرزد و از روز بعد زندگی رنگ‌و‌رویش را به خانه‌ی او می‌پاشد. او این ‌بار عشقش را نثار پسرک ده‌ساله‌ی اسمیرنین می‌کند؛ کسی که متعلق به فرداست و شاید این عشق را برای آیندگان ببرد. زن نیاز دارد که عاشق شود، که دوست داشته باشد. او نمی‌تواند زندگی را بدون دادن عشق به دیگران تصور کند. او قلبش را به روی افراد مهم زندگی‌اش باز می‌کند و می‌شود جزئی از آن‌ها. هرچه برای آن‌ها مهم باشد، برای او هم مهم است؛ بدون این‌که به خودش فکر کند.
چخوف این داستان را در سال 1899 میلادی نوشته؛ زمانی که سرمایه‌داری در روسیه درحال جهش و توسعه بوده. دربرابر چنین پس‌زمینه‌ای از روابط اجتماعی، وقتی همه‌ی روابط انسانی زیر توسعه‌ی صنعتی رنگ می‌باخته، چخوف زنی را نشان می‌دهد که روحش از افراد دیگر شکل گرفته. او نمونه‌ی مسلم عشق است و برای زنده ماندن باید عشق بدهد. در دوران ما که فریاد برابری و مساوات زن و مرد گوش فلک را کر کرده، زنی مانند اولنکا سرزنش ‌می‌شود، به او خورده می‌گیریم که: «چرا؟ چرا قدر خودت را نمی‌دانی؟» اما فراموش کرده‌ایم که انسان‌ها شبیه هم نیستند و باید تفاوت‌ها را بپذیریم. اولنکا نماینده‌ی جامعه‌ی زن‌ها نیست؛ او فقط زنی است که با دادن عشق زنده می‌ماند. از این هم که بگذریم، به نظر می‌رسد چقدر همه‌ی ما به یک اولنکا نیاز داریم تا مهرش در زندگی‌مان جاری شود؛ خانه‌مان را آباد کند؛ تا مانند آب آبادانی بیاورد. چقدر این روز‌ها بدون عزیزم سخت می‌گذرد.


1. THE DARLING (1899).
2. Anton Chekhov (1860-1904).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, عزیزم - آنتوان چخوف, کارگاه داستان دسته‌‌ها: آنتوان چخوف, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, عزیزم, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

مشترک موردنظر در دسترس نمی‌باشد

خداحافظ ای عزیز‌ترین

در ستایش میل

خوانشی استعاری از داستان کوتاه «کارم داشتی زنگ بزن»

خوانشی میان‌رشته‌ای از پی‌رنگ بلوغ دخترانه در داستان کوتاه «فلامینگو»

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد