کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

روحی آمریکایی در پیکری ایرانی

24 فوریه 2024

نویسنده: آیلین هاشم‌نیا
جمع‌خوانی داستان کوتاه «زوال خاندان آشر1»، نوشته‌ی ادگار آلن‌ پو2


در این یادداشت کوتاه با نوعی مطالعه‌ی تطبیقی به بررسی و یافتن جواب محتمل این سؤال می‌پردازیم که داستان کوتاه «زوال خاندان آشر» چه تأثیری بر نوولای «جادوانگان»، اثر رضا جولایی، گذاشته و همچنین سعی خواهیم کرد شباهت‌های این‌دو را باهم از نظر بگذرانیم.
الف) ستینگ داستان
1) داستان «زوال خاندان آشر» ازنظر مکانی، در قلعه‌ای قدیمی و متعلق به خاندان آشر اتفاق می‌افتد؛ قلعه‌ای که یادآور معماری‌های گوتیک است: «بر منظره‌ی پیش‌رویم نظر انداختم، بر نمای خانه و خطوط ساده‌ی چشم‌انداز بیرون، بر دیوار لخت، بر چشم‌خانه‌های خالی پنجره‌ها، بر معدودبوته‌های علف هرز کوفی، بر تک‌وتوک تنه‌ی سفید درختان پوسیده ــ با نوعی نژندی روح که نمی‌توانم آن را به‌درستی و با هیچ هیجان دنیایی بسنجم…» مکان اصلی در داستان «جاودانگان» نیز کیفیتی مشابه دارد.
همچنین راوی «جاودانگان» هم مانند داستان «زوال خاندان آشر» به‌دعوت فردی، این‌جا «شاهزاده»، عازم قلعه‌ی اوست: «کالسکه به‌ حرکت درآمد و از پشت آن قصری قدیمی بر بالای یکی از صخره‌ها آشکار شد: قصری سنگی که بیشتر به قلعه‌ای باستانی شباهت داشت بر فراز صخره‌ای بلند و کوره‌راهی لغزنده. هرچه جلوتر می‌رفتم این قصر نمود بیشتری پیدا می‌کرد. در سینه‌ی سپید کوهستان این قصر شبق‌گونه مثل هیولایی قد برافراشته بود.»
2) در جایی از داستان «زوال خاندان آشر»، زمانی‌که مادلین می‌میرد، او را برای چند روز در بخش زیرین خانه و در تابوتی می‌گذارند. توصیفی که برای این زیرزمین آمده به این شرح است: «دخمه‌ای که تابوت را در آن نهادیم (و چنان مدت درازی دربسته مانده بود که مشعل‌های ما در فضای دم‌کرده‌ی آن نیمه‌خاموش شدند، فرصت چندانی برای تفتیش به ما نمی‌داد)، کوچک، مرطوب و کاملاً بدون روزنی برای ورود نور بود، در عمق زیاد همان بخش از ساختمان که اتاق خواب من بر آن قرار داشت […] بخشی از کف آن و تمام سطح درونی راهروِ طاق‌ضربی درازی، که به دخمه منتهی می‌شد، به‌دقت با ورقه‌های مس پوشانده شده بود و استحکام در را نیز، که از آهن ضخیم بود به‌همین‌سان تضمین کرده بودند.»
در «جاودانگان» رضا جولایی نیز چنین دخمه‌ای وجود دارد که محل خواب مردگان است؛ سالنی پر از تابوت‌های گوناگون که خانواده‌ی شاهزاده در آن‌ها می‌خوابند: «یک اتاق بزرگ‌تر… نه به اتاق شباهتی نداشت، بیشتر به دخمه‌ای می‌مانست، پر از اشیای غریب. چند شمعدان روی دیوارها روشن بود. بر طاقچه‌ها چند بخوردان بود و بر قاب‌های دیوار رموزی کنده بر قابی فلزی… تالار بزرگ و تاریکی بود. شمعدانی برداشتم و به داخل رفتم که درجا خشکم زد: تالار پر بود از تابوت‌های بزرگ و کوچک.»
هم در داستان «زوال خاندان آشر» و هم در «جاودانگان»، مکان نقش بسیار مهمی دارد. قلعه‌ها در هر دو داستان هم حس وحشت را تقویت می‌کنند، هم مثل یک شخصیت در سرتاسر داستان حضور دارند و نقش ایفا می‌کنند. این قلعه‌ها صرفاً مکان‌هایی فیزیکی نیستند و با هویت صاحبان‌شان عجین شده‌اند.
ب) راوی
دو ویژگی مشترک پراهمیت در راوی هر دو داستان وجود دارد:
1) اول‌شخص بودن: یکی از ویژگی‌های راوی اول‌شخص غیرقابل‌اعتماد بودن آن است. در چنین داستان‌هایی که با نوعی خیال‌گونگی همراه است، این موضوع تقویت هم می‌شود و خواننده در مواجهه با راوی احساس می‌کند که مرز بین واقعیت و خیال نازک‌تر شده و همین به تعلیق داستان کمک زیادی می‌کند.
2) ناظر و شاهد بودن: مواجه شدن راوی که فردی است خارج از مکان داستان و مدعو به آن‌جا، در هر دو روایت یکسان است. از هردو دعوت می‌شود به قلعه‌ی ترسناک و مرموز رودریک آشر و شاهزاده بروند و هردو هم می‌توانند از مهلکه بگریزند و اتفاق را روایت ‌کنند. در «جاودانگان» این موضوع را از زبان راوی می‌خوانیم و در «زوال خاندان آشر» پرسپکتیو روایت آن را به ما نشان می‌دهد.
ج) پایان‌بندی:
1) در پایان هر دو داستان اتفاق تقریباً مشابهی می‌افتد. راوی «زوال خاندان آشر» درحالی می‌گریزد که قلعه درحال فروریختن است: «هراسناک از آن اتاق و از آن قصر به بیرون گریختم. توفان هنوز با قدرت تمام در بیرون غوغا می‌کرد و من جاده‌ی سنگفرش قدیمی را می‌پیمودم. ناگهان برق وحشی کوره‌راه را روشن کرد و برگشتم تا ببینم پرتوی چنین غیرعادی از کجا آمده؛ زیرا خانه‌ی بزرگ و سایه‌های آن اکنون پشت‌ سرم قرار داشت.» راوی «جاودانگان» نیز موفق می‌شود از قلعه‌ی شاهزاده بگریزد و جان خود را نجات دهد. همچنین زوال هر دو خاندان فرارسیده و با گریختن راوی‌ها انگار قصه‌ی قلعه‌های مخوف آلن‌ پو و جولایی به ‌سر می‌رسد.
2) نقش زن در پایان‌بندی شباهت دیگر این دو داستان است. در «زوال خاندان آشر» مادلین، خواهر رودریک که آخرین بازمانده‌ی خانواده است، با کشتن رودریک آشر پایان را رقم می‌زند و در «جاودانگان» دختر شاهزاده با فاش کردن راز خانواده‌اش به راوی و کمک کردن به او در فرار از قلعه و در کشتن شاهزاده به داستان پایان می‌دهد.
براساس مواردی که گفته شد، داستان «زوال خاندان آشر» احتمالاً تأثیر زیادی روی نویسنده‌ی داستان‌ ایرانی «جاودانگان» گذاشته. حتی اگر بخواهیم بحث تأثیروتأثر را مطرح نکنیم، نمی‌توان منکر شباهت‌های این دو اثر از دو فرهنگ و زبان متفاوت با یکدیگر شد.


1. The Fall of the House of Usher (1839).
2. Edgar Allan Poe (1809-1849).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, زوال خاندان آشر - ادگار آلن‌ پو, کارگاه داستان دسته‌‌ها: ادگار آلن‌پو, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, زوال خاندان آشر, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

زنبورهای بی‌کندو

راهی برای بقا

زنبورها همیشه به خانه برمی‌گردند

بررسی ویژگی وحدت در عین کثرت در داستان «زنبورها؛ بخش اول»

تولید یک کتاب واقعی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد