نویسنده: کاوه سلطانزاده
جمعخوانی داستان کوتاه «بارتلبی محرر۱»، نوشتهی هرمان ملویل۲
پژواک صدای بارتلبی در سرتاسر روایت به گوش میرسد: «ترجیح میدهم انجام ندهم.» او همیشه مؤدب است و بههیچوجه تهاجمی نیست؛ بااینحال مقاومت منفعلانهاش درمقابل انجام کارهایی که به او واگذار میشود، راوی را واداشته تا پس از گذشت زمانی طولانی، با داشتن خاطرهها و روایتهای گوناگون از سندنویسها و محررهایی که درطول سالیان برایش کار میکردهاند، ماجرای او را روایت کند. در ابتدا به نظر میرسد مقاومت بارتلبی مبارزهای دربرابر سرمایهداری است که در آن زمان رواج بیشتری پیدا کرده بوده. کارفرمایی (وکیل، راوی بینام داستان) میخواهد بیشترین سود را از کارمند خود بگیرد و کارمند (بارتلبی) میخواهد فقط کاری را انجام دهد که به او واگذار و برای آن استخدام شده. بارتلبی بهجای رد صریح درخواستهای رئیسش، که احتمالاً منجر به اخراج او خواهد شد، از استراتژی مقاومت منفعلانه استفاده میکند که برای مدت طولانی به او اجازه میدهد هم شاغل بماند و هم وظایف روزانهاش را درحد مجموعهای از مسئولیتها که برایش قابلقبول است، نگه دارد.
تا این مرحله از داستان، بااینکه بارتلبی کارمندی متمایز و عجیب به نظر میرسد، اما تقریباً نوعی قهرمان است. او در ادامهی مقاومت منفعلانه خود، از رونویسی و تصحیح نسخه نیز اجتناب میکند، از بیرون رفتن برای انجام کارهای اداری سر باز میزند، از حرف زدن با وکیل درمورد خانواده یا گذشتهاش طفره میرود، از توبیخ شدن بهخاطر زندگی در دفتر کار، بعد از ساعت کاری و در آخرهفتهها و حتی از اخراج شدن بهدلیل ترجیح ندادن تخلیهی دفتر وکیل عدول میکند. وکیل درنهایت دفتر خود را به ساختمان جدیدی میبرد تا راهی برای فرار از بارتلبی که هنوز ترجیح نمیدهد ساختمان قدیمی را ترک کند بیابد. ماهیت مقاومت منفعلانه بارتلبی تغییر کرده و او با مشکلات وخیمتری روبهرو شده. او دربرابر کمی معقول بودن، دربرابر پیشنهادهای متعدد و متنوع وکیل برای دریافت کمک، ازجمله پیشنهاد برای زندگی در خانهی وکیل، مقاومت میکند. او حتی زمانی که در زندان درحال مرگ است پیشنهاد غذای وکیل را رد میکند.
هرگز مشخص نمیشود مقاومت منفعلانه بارتلبی صرفاً از امتناع انجام کاری که نمیخواسته سرچشمه گرفته و به چیزی کلیتر تبدیل شده، یا همیشه کلیتر بوده. آنچه در پایان داستان درمییابیم این است که مقاومت منفعل بارتلبی گسترش و افزایش پیدا کرده. نمونهی آن تغییر ذائقهاش از ترجیح خوردن بیسکوئیتهای زنجبیلی به ترجیح دادن هیچچیزی برای خوردن است. اینکه بارتلبی دربرابر چه چیزی مقاومت میکند و داستان دقیقاً درمورد آن مقاومت چه میگوید هرگز روشن نمیشود. میتوان استدلال کرد که بارتلبی دربرابر فرهنگ فزایندهی سرمایهداری و مادیگرایی که ناخواسته در آن قرار گرفته مقاومت میکند. همچنین داستان نشان میدهد که رفتار جامعه با انسانی ناسازگار، که جرئت مقاومت دربرابر ارزشهای آن را دارد، چقدر بیرحمانه است؛ هرچند این مقاومت دربرابر جنبههایی از شرایط زندگی مثل فقدان شفقت، انزوا و ناتوانی در برقراری ارتباط است که جامعهی سرمایهداری به انسان معاصر تحمیل کرده.
زمان داستان «بارتلبی محرر» وقتی است که والاستریت بهعنوان مرکز مالی جامعهی آمریکا اهمیت بیشتری پیدا کرده؛ جامعهای که خود با اهمیت روزافزون سرمایه و امور مالی در دنیای صنعتی، درحال تغییر است. این دگرگونی تأثیرات زیادی دارد. یکی از آنها رواج گستردهی نوعی از محلهای کار اداری است که داستان در آن جریان دارد. میتوانیم بگوییم داستان «بارتلبی محرر» یکی از اولین کمدیهای اداری است. اگرچه این کمدی آنقدر تلخ است که درواقع به تراژدیای اداری ختم میشود. صرفنظر از پایان تراژیک داستان، موضوعات مربوط به دفتر کار مثل کسلکننده بودن، پوچ بودن و قطع ارتباط محل کار اداری با دنیا، با قدرتی بینظیر در داستان «بارتلبی محرر» توسط هرمان ملویل به تصویر کشیده شدهاند. قطع ارتباط، درواقع وضعیت اصلی این دفتر حقوقی والاستریت است. بوقلمون و گازانبر، دو محرری که از قبل استخدام بارتلبی برای وکیل کار میکردهاند، در ابتدا شخصیتهایی کمیک به نظر میرسند، زیرا راوی آنها را به شیوهای خندهدار توصیف میکند؛ اما داستان ناامیدی عمیقی را درمورد وضعیت و موقعیت این شخصیتها نیز نشان میدهد، که ظاهراً خود راوی از درک آن ناتوان است. توصیف این دو منشی که گویی کشیکی ــ یکی فقط صبح و دیگری فقط بعدازظهر ــ کار میکنند، جدایی آنها را نشان میدهد. آنها در یک مکان کاری شاغلند، اما بههیچوجه باهم ارتباط انسانی ندارند. احساس قطع ارتباط بین کارمندان دفتر با تلاشهای ناموفق و فراوان وکیل برای شناختن بارتلبی (تنها کارمندی که با نام به او اشاره میکند) تشدید میشود. درواقع، در تمام مدتی که وکیل بارتلبی را میشناسد ــ از زمانی که او را استخدام میکند تا زمان زندانی شدنش ــ چیزی بیش از نام او، از پیشینه یا شخصیتش نمیداند. حتی زمانی که در پایان داستان، وکیل درنهایت جزئیاتی را درمورد گذشتهی بارتلبی (که در دفتر بایگانی راکد کار میکرده) میگوید، تأکید میکند که این را فقط ازطریق شایعه شنیده، بنابراین حتی این اطلاعات نیز با قطعیت داده نمیشوند.
ملویل ازطریق محیط فیزیکی و فضای آن، قطع ارتباط دلهرهآور دفتر را ایجاد میکند. یکی از نمادهای تکراری داستان، حضور خفهکنندهی دیوارهای داخل دفتر وکالت است. راوی در همان ابتدا اشاره میکند که پنجرههای دفتر نور کمی دارند و نورشان با دیوار ساختمانهای مجاور کور شده. اگرچه این مسئله مانع نمیشود که بارتلبی ساعتها به پنجره خیره بماند. همچنین، خود دفتر با درهای کشویی شیشهای به دو اتاق مجزا تقسیم شده؛ یکی که وکیل در آن کار میکند و دیگری که میزهای کارمندان در آن قرار دارند. بنابراین، راوی میتواند کارمندان خود را از پشت شیشه ببیند، اما هروقت بخواهد درهای شیشهای را ببندد تا صدای آنها را نشنود. وقتی وکیل بارتلبی را استخدام میکند، تصمیم میگیرد میز بارتلبی را در دفتر خودش مستقر کند، که احتمال ارتباط بیشتر فراهم شود؛ بااینحال، وکیل میز بارتلبی را در گوشهی اتاق قرار میدهد و او را نیز با حایل جمعشوِ بلند سبزرنگی از دید خود پنهان میکند. احساس قطع ارتباط و به دام افتادن نهتنها در چیدمان تنگ دفتر، بلکه در نام خیابانی که دفتر در آن واقع است نیز نمود دارد: والاستریت (خیابان دیوار).
در اواخر داستان، وکیل دفتر خود را جابهجا میکند و بارتلبی بهزور توسط مستأجر بعدی خارج و به زندانی بهنام تومبز انتقال داده میشود. وکیل که آنجا به ملاقات بارتلبی میرود، گویی در محوطهی مرکزی حیاط گیر میافتد؛ در زندانی با «دیوارهای اطراف، با آن ضخامت حیرتانگیزشان». این توصیف که منعکسکنندهی توصیفهای قبلی از دفتر و نام خیابانی است که بسیاری از این دفاتر در آن قرار دارند، نشان میدهد که در دوران رونق والاستریت در اواسط سدهی نوزدهم میلادی، دفاتر بهطورکلی بهطرز وحشتناکی شبیه سلولهای زندان بودهاند. رقت قلب راوی اولشخص داستان بهعنوان ناظر، که بخشی از زندگی کارمند عصیانگرش را برای خواننده روایت میکند، خواننده را بهفکر فرومیبرد و برایش این پرسش را ایجاد میکند که چرا او برای بارتلبی دل میسوزانَد و چرا تنها کسی است که زندگی کارمندش برایش مهم است؟ بهوضوح مشخص است که بارتلبی توانایی برقراری ارتباط را با دیگران ندارد و یا در گذشتهای که هم ما و هم وکیل از آن بیخبریم، این توانایی را از دست داده. او درواقع درمقابل ارتباط با دنیای مدرن مقاومت میکند. اما این دل مهربان صاحبکار نیست که او را وامیدارد تا در زندان هم کارمند سابقش را دنبال کند، بلکه برای او شخصیت بارتلبی روی دیگر زندگی خودش است. او در ناخودآگاه خود، بهخوبی میداند که تقابل با وظیفهای که جامعه برعهدهی کسی میگذارد، حتی اگر تحمیلی، سخت، پوچ، تکراری و حوصلهسربر باشد، نتیجهای بهتر از سرنوشت بارتلبی برایش رقم نخواهد زد. او روی دیگر سکهی زندگی خود را میبیند و همین مسئله ترحمش را برمیانگیزاند؛ سرنوشتی که میتواند برای هرکسی که از دید دیگران، بهدرست یا غلط جامعهستیز بهنظر میرسد رقم بخورد؛ کسی که تنها خواستهاش «ترجیح میدهم انجام ندهم» است.
۱. Bartleby, the Scrivener (1853).
۲. Herman Melville (1819-1891).