نویسنده: علی حسینپور
جمعخوانی داستان کوتاه «قایق بیبادبان»، نوشتهی استیون کرین
این یادداشت سعی دارد تحلیل کوتاهی از داستان «قایق بی بادبان» نوشتهی استیون کرین از دیدگاه اَبسوردیسم ارائه دهد. بنابراین نخست به تعریف این مکتب فکری میپردازد، سپس داستان و بهدنبال آن دیدگاههای نویسنده با این نگاه مورد بررسی قرار میگیرد و درانتها تفاوت میان ابسوردیسم و نیهیلیسم بیان میشود. ابسوردیسم جریانی فلسفی است که به تعارض بین تمایل انسان برای جستوجوی ارزش درونی و معنی در زندگی و ناتوانی او در یافتن آن اشاره دارد. این مکتب فلسفی به معنی پوچی، ازنظر انسانی میپردازد، نه به معنی ناممکن، ازلحاظ منطقی. ذهن انسان و جهان هیچکدام جداگانه مسبب پوچی نیستند، بلکه پوچی از تضاد میان ایندو به وجود میآید. ابسوردیسم بهعنوان یک فلسفه، پوچی را بررسی میکند و نحوهی برخورد انسانها را با آن مورد ارزیابی قرار میدهد. آلبر کامو بهعنوان یکی از پیشگامان ابسوردیسم، «افسانهی سیزیف» را با جملهی معروفی آغاز میکند: «فقط یک مسئلهی فلسفی جدی وجود دارد و آنهم مسئلهی خودکشی است». او به بررسی پوچی و تلاش انسانها برای یافتن معنی در زندگی میپردازد. کامو ادعا میکند انسانها اساساً بیمعنی و غیرمنطقی هستند و رنج انسانها نتیجهی تلاشهای بیهودهی افرادی است که قصد دارند دلیل یا معنیای برای آن در پوچی بیپایان وجود پیدا کنند. ابسوردیسم به سؤالاتی ازقبیل «آیا ما باید رنج زندگی را تحمل کنیم یا بهسادگی خود را بکشیم؟» پاسخ میدهد. بهطور خلاصه، ابسوردیسم به مسائل پوچی، معنی و تلاش انسانها برای یافتن معنی درمقابل پوچی میپردازد. این مکتب فلسفی بهطور جدی دغدغهی مسائل انسانی و وجودی را دارد و پوچی را یک واقعیت در نظر میگیرد.
در داستان «قایق بی بادبان»، شخصیتها با موقعیتی روبهرو هستند که نمادی از ابسوردیته است: آنها در دریا گیر افتادهاند و برای بقا میجنگند، اما درنهایت، مبارزهی آنها بیفایده به نظر میرسد. شخصیتها در داستان با موانعی مواجه میشوند که نمایانگر نیروهای بیرحم طبیعند و بیتوجه به تلاشهای انسانی، به کار خود ادامه میدهند. این موضوع باعث میشود خواننده به این فکر کند که آیا تلاش برای معنی دادن به زندگی در چنین جهانی ارزشمند است یا خیر. داستان «قایق بی بادبان» فرصتی است که خواننده با مفهوم ابسوردیسم و پوچی وجودی آشنا شود و درمورد نقشی که انتخابهای شخصی در ایجاد معنی در زندگی دارند، تأمل کند. این داستان نشان میدهد که حتی در مواجهه با پوچی، انسانها همچنان میتوانند ارزشهای خود را ایجاد کنند و به زندگی خود معنا ببخشند؛ نگاهی که با اصول ابسوردیسم، که میگوید انسانها باید در جستوجوی معنا باشند حتی اگر جهان بیمعنی به نظر برسد، همخوانی دارد.
اندیشههای استیون کرین، نویسنده و شاعر آمریکایی، ریشههایی مرتبط با ابسوردیسم دارد و بهعنوان یکی از پیشگامان فلسفهی پوچانگاری یا ابسوردیسم در ادبیات شناخته میشود. کرین در آثار خود، به تعارض بین تلاش انسان برای جستوجوی ارزش درونی و معنا در زندگی و ناتوانی انسان در یافتن آن میپردازد و واقعگرایانه مفهوم پوچی و بیمعنایی زندگی را در آثار خود به تصویر میکشد. ازجمله آثار معروف کرین میتوان به رمان «نشان سرخ دلیری» و داستان کوتاه «مگی، دختر ولگرد» اشاره کرد. کرین با استفاده از توصیفات و تنظیمات محیط، خواننده را به فکر و تأمل در معنی واقعی زندگی میاندازد.
نیهیلیسم و ابسوردیسم را از جهات بسیاری نزدیک بههم میدانند که در زمینهی معنی زندگی و پوچی پیش رفتهاند، اما تفاوتهای مهمی نیز دارند: نیهیلیسم (Nihilism) بهمعنی پی بردن به این حقیقت است که در زندگی ما هیچ معنی عینیای نهفته نیست. این مکتب معتقد است که هیچ ارزشی در واقعیت وجود ندارد و تمام ارزشها ذهنی و ساختگی هستند. نیهیلیستها به معنی زندگی اهمیت نمیدهند و به پوچی و بیمعنایی اشاره میکنند. درمقابل ابسوردیسم (Absurdism) بهمعنی بیمنطقی و فراتر از منطق انسانی بودن است. این مکتب تأکید دارد که عقل در مواجهه با واقعیتها یا به جوابی نمیرسد یا به بیش از یک جواب هموزن میرسد. ابزوردیستها معتقدند که ارزشها نیز اکتشافی نیستند، بلکه باید آنها را اختراع کنیم. بهطور کلی، نیهیلیسم به پوچی و بیمعنایی اشاره میکند، درحالیکه ابسوردیسم تلاش میکند تا باوجود پوچی، ارزشها را بهصورت خودآگاه ایجاد کند.