نویسنده: آیدا گلناری
جمعخوانی داستان کوتاه «زندگی پنهان والتر میتی۱»، نوشتهی جیمز تربر۲
خیال ندای عمیقترین و پنهانترین تمناهای روح آدمیزاد است. داستان «زندگی پنهان والتر میتی» کیفیتی روانشناسانه و ماهیتی تعمیمپذیر دارد. جیمز تربر درونمایهای را در نظر گرفته که بشر بی آن تاب زیستن را نخواهد داشت: خیالپردازی. ازاینسو او توانسته درطول داستان همذاتپنداری، همراهی و همدلی خواننده را داشته باشد. شخصیت اصلی بهگونهای پینگپنگوار بین خیال و واقعیت در رفتوآمد است. هر کنشی در واقعیت حاکم بر داستان، مابهازایی دارد که در ذهن والتر میتی شکل میگیرد. این داستان همانگونهکه از اسمش پیداست، به کشف جهان پنهانی والتر میتی میپردازد. ازاینجهت میتوان اذعان کرد که تمام عناصر داستان در خدمت شخصیتپردازی هستند: پیرنگ، کنشها، دیالوگها. این به این معنی نیست که در داستانهای دیگر شخصیتپردازی اهمیتی ندارد یا عناصر برای کمک به یکدیگر به کار گرفته نمیشوند. اما این داستان با محوریت بر شخصیت میتی شکل گرفته.
داستان با جملهی «صدای فرمانده چون شکسته شدن یخ نازکی به گوش رسید: عبور میکنیم»، اطمینان خاطر و صلابت او در دستور به روشن کردن موتورهای جنگندهی هوایی، دیالوگ بین کارکنان هواپیما: «پیرمرد از گذرگاه عبور میکنه. پیرمرد دل شیر داره…» و درادامه پاراگراف بعد با جملهی «خانم میتی گفت: اینقدر تند نرو! خیلی داری تند میری! مگه سر میبری؟» شروع میشود. والتر میتی مدام بین خیال و واقعیت دستوپا میزند. او برای پیروز شدن بر ملال جاری در زندگی شخصی و برای بازآفرینی نفسش، به هزارتوی بیپایان ذهنش پناه میبرد؛ جایی که ذهن دربرابر واقعیت بیرونی میایستد تا احساس رضایتمندی را در او به وجود آورد. والتر در زندگی زناشوییاش نادیده گرفته میشود. او وسیلهای است برای رفع نیازهای همسرش: زن را به آرایشگاه میرساند، چیزی را که زن از او خواسته خریداری میکند و درنهایت باید منتظر آمدنش بماند. این حس دیده نشدن چنان عمیق است که او در مواجهه با پلیس، فروشنده و مسئول پارکینگ همان احساسات را دریافت میکند؛ احساساتی که تبدیل به تلهای شدهاند که والتر میتی مدام در دامشان میافتد.
رؤیاپردازی برای او همچون دستآویزی است که نهتنها بهکمکش رنج ناشی از زندگی با زنی سلطهگر و بیملاحظه را تاب میآورد، بلکه در آن برای چیره شدن بر حقارتی که گریبانش را گرفته، دستبهدامن قدرت میشود، و هر بار خود را در جایگاهی والا و اثرگذار میبیند؛ برای مثال با دیدن بیمارستان، پزشکی ماهر میشود که نظر تخصصی از او میخواهند و از کتابش تعریف و تمجید میکنند؛ انگارنهانگارکه کمی قبل از آن علیرغم میلش وقتی همسرش آمرانه میگوید: «چرا دستکشات رو دست نمیکنی؟ نکنه گمشون کردهی؟» دستکشها را میپوشد، و وقتی همسرش پیاده میشود آنها را درمیآورد. ابراز وجود یا اعتراض میتی جایز نیست؛ حتی جایی که میگوید: «داشتم فکر میکردم هیچ به خاطرت رسیده که من هم گاهی فکر میکنم؟» و همسرش اینگونه پاسخ میدهد: «وقتی تو رو خونه بردم باید برات درجه بذارم ببینم تب نداشته باشی.» ازطرفی تضاد در بنمایهی داستان، همانندسازی و بازی با کلمهها ابزارهایی هستند که نویسنده برای عبور بین دو جهان عینی و ذهنی به کار گرفته؛ درواقع انتخاب گذارها از دل ماجراها و کلمهها بیرون میآیند. این سبب میشود خواننده آرام و نرم از جهانی به جهان دیگر انتقال پیدا کند.
تربر با واژهگزینی زیرکانه توانسته لحنی طنزگونه به داستان بدهد؛ طنازیای که نگاه انتقادی در پس آن نهفته؛ نقدی بر تمدن و ملالتهایی که برای انسان به وجود آورده؛ اینکه عیار، ارزش و قدرت انسان متمدن صرفاً با کار و پیشهاش سنجیده میشود و هویتش پیوسته در گرو کسی بودن است و میتی هربار در خیالش کسی است تا احساس ارزشمندی کند. «والتر میتی مغرور و متکبر، تا لحظهی آخر شکستناپذیر و مرموز، راست و بیحرکت ایستاده بود»، جملهی پایانی داستان است که با طنازی خواننده را غافلگیر میکند، چراکه درطول داستان والتر میتی را مفلوک و درمانده میپندارد؛ درحالیکه در پایان متوجه میشویم والتر خود را شکستناپذیر و مغرور میداند. درونمایهی این داستان مصداق بارز جملهی زیگموند فروید در کتاب «ملالتهای تمدن» است: «هرکس باید خودش در پی روشی برای خوشبخت شدن خود باشد» و والتر میتی راه خوشبختی را یافته: آنی و لحظهای که خالق زندگی خویش میشود.
۱. The Secret Life of Walter Mitty (1939).
۲. James Thurber (1894-1961).