نویسنده: سما کاسهگرها
جمعخوانی داستان کوتاه «آشنای دستودلباز۱»، نوشتهی آنتوان چخوف۲
داستان «آشنای دستودلباز» روایت خودباختگی و اِلینه شدن زنی روسپی است که هویت و قدرتش را تنها وقتی بازمییابد که در لباسهای تجملاتی مدروز باشد؛ گویی این لباسها هستند که سبب جذابیت و خویشتندوستی او میشوند، نه آنچه خودش است. واندا بهحدی در شغل خود و نقش روسپی اغواگر حل شده که هیچ خواستهای ندارد، جز داشتن لباس و کلاه و کفش برنزی که ابزار کار او هستند. او وقتی این لباسها را بر تن میکند، واندایی است قدرتمند و جذاب برای مردانی که خواهان همبستری با او هستند. واندا حالا برای درخواست مقداری پول که او را به تنهاخواستهاش برساند ــ داشتن لباس مدروز ــ با دودلی و حس شرم راهیِ خانهی فینکل دندانپزشک میشود و در خیال خود میپندارد که فینکل ــ همانکه زمانی از مشتریانش بوده و دستبندی هم به او هدیه داده بوده ــ حتماً رویش را زمین نمیاندازد. ولی بهمحض اینکه به خانهی او میرود، با دیدن دربان و بعد مواجههی خود در آینهی بزرگ و مجلل، حس شرم و اضطراب به جانش میافتد و مجبور میشود همان اسکناس یکروبلیای را که دارد برای کشیدن اجباری دندانش بدهد.
مواجههی واندا با آینه، انگار او را متوجه اصل و هویت واقعیاش میکند. او که لابد سالها کوشیده تا بر این هویت نقابی از جذابیت و خواستنی بودن در محافل بزند، مستأصل و شرمگین برای تنهاروزنهی امیدی که در ذهنش میپرورانده با غرور خود دستوپنجه نرم میکند، تا دوباره بتواند هویت جعلی و زرقوبرقی خود را بازیابد. اما این بار هم شکست میخورد. پس با دهانی پرخون و چشمهایی اشکبار بیهدف در خیابان پرسه میزند و زندگی فلاکتبار خود را مرور میکند: «وای چقدر وحشتناکه! خدایا چقدر ترسناکه!» بااینحال او کسی نیست که بخواهد به هویت اصلی خود و در نقش خدمتکار یا رختشویی بینوا بازگردد. او از پا نمینشیند تا جبر زندگی و فلاکت فقر و تمام آنچه را که ازش گریزان بوده دوباره تحمل کند. شاید پذیرش شرم روسپیگری برای واندا قابلقبولتر از تحمل سرکوفتهایی باشد که از نداشتن و خوب نپوشیدن شنیده. واندای جذاب رستوران رنسانس شمع محافل است و آنقدری قدرت دارد که لیوان آبجو را روی سر دنداپزشک عبوس خالی کند و حتی مورد التفات او هم قرار گیرد؛ ولی اگر بخواهد ناستاسیای شرمگین با لباسهای مندرس ــ همان که در آینه به او خیره شده بود ــ باشد، دیگر نمیتواند در جامعهی معناباختهای که اصول و ارزشهایش برمبنای ظواهر اشخاص و سلسهمراتب و جایگاههای شغلی است، زندگی کند. در پایان داستان واندا را میبینیم که به رستوران رنسانس بازگشته و روی پای خود بند نیست. او تاجر جوانی اهل کازان را یافته؛ آشنای دستودلبازش را.
۱. A Gentleman Friend (1866).
۲. Anton Chekhov (1860-1904).