نویسنده: فاطمه علیزاده
جمعخوانی داستان کوتاه «دشمنها۱»، نوشتهی آنتوان چخوف۲
«دشمنها» داستان انسانهایی است که نه حماسیاند و نه تراژیک. آبگین و کریلوف از جنس مادام بووآریها و دنکیشوتها هستند؛ کسانی که هیچ شباهتی به پهلوانها ندارند. قرار نیست صاحب سرنوشت خودشان باشند. سفر قهرمانی پیش راهشان نیست. فره و شأنی نیستند که خود آسمانیشان انتظارشان را بکشد. بنا نیست با تقدیر بجنگند و آن را به نفع خود یا همنوعانشان تغییر دهند. البته که مقهور و اسیر تقدیر هم نیستند. قرار نیست شخصیت اصلی داستانی باشند که نتیجه و بردوباختش از پیش تعیین شده؛ شخصیتهایی که درهرصورتی زور تقدیر از آنها بیشتر است و تلاششان درنهایت یک کمدی را رقم میزند. آنها انسانهای معمولیاند، که در داستاننویسی مدرن از آنها استقبال میشود، چون بشر از کمالطلبیهای خودش هم خسته شده. دیگر چندان داستان پهلوانها و قهرمانها را باور نمیکند و باور هم کند، شاید پاسخگوی نیازهای روحش نباشد. انسان مدرن داستانی میخواند تا با قهرمانش همذاتپنداری کند. سرخوردگیها، شکستها و امیدهایش را در ذهن و زندگی شخصیت اصلی داستان ببیند و احساس همدلی کند.
چخوف نوید نوعی از داستاننویسی را میدهد که در آن شخصیتهای عادی هم میتوانند داستان خودشان را داشته باشند و ازهرجهت باورپذیر باشند: کریلوف، پدر داغدیدهای که هنوز تصور میکند جهان هستی و آدمهایش او را بهخاطر رنجی که میکشد، ارج مینهند، درحالیکه اینچنین نیست و آبوگین، شوهر فریبخوردهای که تمام تلاشش این است از رنجش با دکتر سخن بگوید، درحالیکه دکتر رنج خود را ارزشمندتر میپندارد و فرصتی برای شنیدن مصیبتهای دیگران ندارد. داستان «دشمنها» حکایت انسانهایی است که از خیلی جهات شبیه همند فقط کافی است در شرایط مشابه قرار بگیرند. دکتر بعد از فوت پسرش خود را در خانه حبس میکند و آبوگین از راه میرسد تا او را وارد ماجرایی کند که مخاطب فکرش را هم نمیکند. آبوگین از کریلوف میخواهد برای تیمار همسرش با او بیاید. پس از امتناع فراوان، بالأخره دکتر راضی و باهم راهی میشوند. آبوگین بعد از رسیدن به خانه متوجه میشود همهچیز نقشهای مضحکانه برای فریبش بوده و همین باعث میشود بخواهد دربارهی رنجش با دکتر سخن بگوید.
فقدان: ایستگاه ناگزیری که تمام انسانها دیر یا زود به آن میرسند؛ جایی که غمش انتها ندارد و انسان را با نخی نامرئی، میان مرگ و زندگی نگه میدارد. حادثهی محرک داستان «دشمنها» رسیدن همزمان کریلوف و آبوگین به همین ایستگاه است. یکی در فقدان فرزند میسوزد و دومی در برزخ ترک شدن. آیا ایندو شایستهی این رنجند؟ نه. ولی این چیزی نیست که جهان هستی به آن اهمیت دهد. چخوف خوب میداند که نمایش رویارویی انسانهای عادی با واقعیتهای معمول زندگی نوعی سنتشکنی است و همین او را سرآمد زمانهی خود و بعد از خود میکند. آنچه در پایان داستان شکل میگیرد خیلی خوب درونمایهی داستان و نوع نگاه نویسنده را به اندوه و مصیبت نشان میدهد؛ اینکه اگرچه همهی انسانها دیر یا زود با رنج مواجه میشوند، ولی عجیب است که اندوه بشر را بیرحمتر میکند. آبوگین بدون در نظر گرفتن شرایط دکتر و حالات روحی او، شروع میکند به حرف زدن دربارهی رنج خود؛ چون حرف زدن دربارهی اندوه بخشی از تیمار است و بشر برای بقای خود نیازمند آن. و کریلوف آنقدر درگیر رنج خود است و قصد دارد از آن برای بالابردن جایگاه خود استفاده کند که نسبت به آبوگین با بیرحمی تمام بیتفاوت است و او را متهم میکند به ابتذال و پستی؛ درحالیکه به اعتقاد نویسنده آنها میتوانستند هم اندوه خود را تاب بیاورند و هم همدیگر را تسلا ببخشند. پس انسانها میتوانند در مصیبت تبدیل شوند به دشمنان یکدیگر.
۱. Enemies (1887).
۲. Anton Chekhov (1860-1904).