نویسنده: الهه روحی
جمعخوانی داستان کوتاه «قوانین بازی۱»، نوشتهی ایمی تن۲
داستان «قوانین بازی» با دقت و زیبایی، تضادهای میان دو نسل را به تصویر میکشد: دختری که تلاش میکند مستقل شود و مادری که با استفاده از قدرت پنهان خود میخواهد همه چیز را تحت کنترل داشته باشد. ایمی تن، نویسندهای چینی است که در آمریکا بزرگ شده و باظرافت به چالشهای فرهنگی ناشی از مهاجرت و بزرگ شدن در فرهنگهای متفاوت پرداخته. داستان روایتگر زندگی دختری است آخرین فرزند و تنهادختر خانوادهای چینی که در یکی از محلههای مهاجرنشین چینی سنفرانسیسکوی آمریکا ساکنند. او و مادرش در موقعیتهای مختلف از قدرتهای پنهان خود برای رسیدن به اهدافشان استفاده میکنند. از همان ابتدای داستان مشخص میشود که مادر مغز متفکر خانواده است و دختر شاگرد زرنگ او در بازی زندگی. مادر از قدرت پنهان خود برای هدایت زندگی دخترش استفاده میکند، بهویژه در موقعیتهایی که قدرت کافی ندارد. تقابل میان قدرت مادر و زیرکی دختر اساس درام داستان را تشکیل میدهد. یکی از نکات برجستهی داستان ماجرای خرید آلوی شور و درسی است که مادر به مایمای، دختر، میدهد؛ درسی که درطول داستان تأثیرش را مدام میبینیم: «آدم عاقل آن کسی بود که مخالف باد نرفت.» این پند یک راهنمایی بزرگ برای زندگی دختر است. مایمای بدون درگیری و با استفاده از این آموزه، برادرش را متقاعد میکند بهش شطرنج یاد بدهد. حتی زمانی که مردی به مادر پیشنهاد میدهد تا مایمای در مسابقههای محلی شطرنج شرکت کند، دختر این نصیحت را به یاد میآورد: «خیلی دلم میخواست بروم، ولی زبانم را گاز گرفتم. میدانستم که اجازه نمیدهد میان غریبهها بازی کنم. برای همین، وقتی پیاده به خانه برمیگشتیم، صدایم را نازک کردم و آهسته گفتم که دلم نمیخواهد در مسابقات محلی شرکت کنم. قانونهایشان لابد آمریکایی بود. اگر میباختم، مایهی سرافکندگی خانوادهام میشدم.» در این صحنه، دختر همانطورکه آموخته، برخلاف باد حرکت نمیکند و با حرکتی زیرکانه مادر را کیش میکند و مادر به مسابقه دادن دختر رضایت میدهد. دختر با همین شیوه امتیازهای زیاد دیگری هم به دست میآورد: اتاق را از برادرهایش میگیرد، از زیر کارهای خانه و شستن ظرفها در میرود و میتواند غذایش را نصفهنیمه بخورد. او حتی میتواند مادر را هم کمی عقب براند: به بهانهی اینکه تمرکزش بههم میخورد از مادر میخواهد بالای سرش نایستد و به آشپزخانه عقبنشینی کند.
این پیروزیها دختر را در دام غرور میاندازد و غرور باعث میشود که حرکتی را اشتباه انجام دهد. مادر در خریدهایش مایمای را با خودش میبرد و به همه باافتخار میگوید: «این دختر اوست. وِیوِـــ لی جونگ. قهرمان شطرنج.» دختر به مادر اعتراض میکند: «…اگر میخواهی پز بدی، چرا خودت شطرنج یاد نمیگیری؟» این حرکت اشتباه مانند دویدن خلاف جهت طوفان، مایمای را به دردسر میاندازد. مادر متوجه بازی دخترش میشود: «چشمهای مادر به شکافهای سیاهرنگ خطرناکی تبدیل شد. در جوابم یک کلمه هم نگفت، فقط بهتلخی سکوت کرد.» دختر دست مادر را رها میکند و در خیابان شلوغ میدود. اینجا او به یک اصل دیگر مادر دهنکجی میکند. مادر همیشه داستانی را تعریف میکرده که دختری سربههوا وسط خیابان شلوغ میدویده و زیر تاکسی میرفته و تخت میچسبیده به زمین. دختر دست مادر را رها میکند و در خیابان میدود، زیر تاکسی نمیرود و به زمین هم نمیچسبد. او میفهمد بدون گرفتن دست مادرش هم میتواند زنده بماند.
شب میشود و مایمای به خانه برمیگردد. همه دور میز نشستهاند و شام میخورند. روی میز بقایای یک ماهی بزرگ است؛ ماهیای که بیهوده تلاش کرده بوده برخلاف جریان آب بگریزد، اما شکار شده. دختر به اتاقش پناه میبرد و در ذهنش صفحهی شطرنج را تجسم میکند با حریفی قدر که لبخندی پیروزمندانه به لب دارد و با دو شکاف سیاهرنگ خشمگین به او نگاه میکند. مایمای شکست خورده؛ مانند ماهیای که خلاف جهت آب شنا کرده و در دام افتاده. بااینحال بهخاطر طبیعت قوی و مستقل خود پا پس نمیکشد. او دختر همان مادر است و باوجود اشتباهاتش، به حرکت بعدی فکر میکند. این نگرش نشاندهندهی روند پیوسته و پیچیدهی مبارزه میان نسلهاست که هیچگاه تمام نمیشود.
پایان داستان باز و مبهم است. نویسنده نمیگوید تصمیم نهایی دختر چیست. این پایان باز نهتنها تضاد میان مادر و دختر را ادامهدار نشان میدهد، بلکه بهنوعی میخواهد به خواننده بگوید تضادهای نسلی و فرهنگی همواره در جریان هستند و هیچگاه بهطور کامل حل نمیشوند.
۱. Rules of The Game (1994).
۲. Amy Ruth Tan (1952).