نویسنده: نسترن مؤمنی
جمعخوانی داستان کوتاه «خانوادهی مصنوعی۱»، نوشتهی آن تایلر۲
«خانوادهی مصنوعی» داستان گفتوگویی ناتمام است. از نگاه باختین زیستن یعنی گفتوگو، یعنی پرسیدن، گوش دادن، پاسخ دادن؛ گفتوگویی که بین من و دیگری رخ میدهد. مری، مادر سامانتا، که از زندگی قبلیاش جز پیراهنی پیچازی و دخترش چیزی همراه ندارد، تنها خواستهاش ایجاد فاصلهای واضح میان توبی، همسر فعلی، و دخترش است. او نمیخواهد کسی بیشتر از خودش به او مهر بورزد. مری پس از هر گفتوگو با توبی راجعبه سامانتا فاصلهاش از او بیشتر و خودش کمطاقتتر و خشمگینتر میشود؛ گفتوگویی که همیشه او را برمیآشوبد و درنهایت منجر به مهمترین کنشش میشود. باختین ادعا میکند که من بدون دیگری من کاملی نیست؛ از چشمهای دیگری است که خودمان را میبینیم و تعریف میکنیم. مانند کودکی که اعضای بدن خود را از برگرفتههایش از گفتار پدرومادرش کشف میکند، آگاهی ما نیز در احاطهی آگاهی دیگران است. ارتباط و گفتوگو با دیگری است که بخشی از ما را به ما مینمایاند.
توبی در داستان «خانوادهی مصنوعی» برای مری همان دیگریای است که باختین از آن میگوید. مری در رابطه و گفتوگو با توبی است که خودش را تماموکمال میشناسد و با خود مواجه میشود. او با چشمهای توبی است که به خود نگاه میکند و خودش را میبیند. مری اتاق مطالعهی توبی را جدا میکند و به سامانتا اجازهی نزدیک شدن به او را نمیدهد. اما توبی خلاف نظر او عمل میکند و به سامانتا نزدیک میشود، برایش هدیه میخرد و به او مهر میورزد. این عدم توجه توبی به فاصلهگذاری مری را برمیآشوبد و بحث و جدلی منفعلانه با توبی شکل میدهد. او آشفتگیهایش را از چشمهای توبی میبیند، چون توبی مدام میترسد که مری رهایش کند. مری نیز از چشمهای توبی خودش را میبیند که میتواند پیراهن پیچازی و دخترش را بردارد و بار دیگر رها کند و برود. ازطرفدیگر مری با دیده شدن توسط توبی بهنوعی مرئی میشود و هویتش شکل میگیرد؛ همان زنی که مادر یک فرزند است؛ فرزندی که متعلق به اوست و کسی حق ندارد بیشتر از خودش به او محبت کند. مواجه شدن با این مسئله همان چیزی است که مری همیشه از آن رویگردان است. او خودش را ازنو همان آدم سابق مییابد که همسر قبلیاش را هم رها کرده.
همانطورکه باختین اشاره میکند هویت قائم به دیگری است: «من نام خود را از غیر میگیرم و این نام برای اوست که به کار میآید»، پس مهمترین کنشهای من در رابطه با دیگری است که بروز میکند و دیده میشود. دیگریای ــ توبی ــ که یادآور این حقیقت است که محبت کیسهی طلایی بادآورده نیست و نمیتوان از قبل سهم هرکس را از آن تعیین کرد. اما مری میخواهد همهچیز را اندازه بگیرد و فاصلهگذاری کند؛ حتی عشق توبی به خودش و دخترش را. او میخواهد خودش بیشترین مهر را نثار دخترش کند؛ قاعدهای که توبی مدام نقضش میکند. این دینامیسم مری را به کنش نهاییاش سوق میدهد: کنش تکراری ترک خانه؛ عملی که زیرلایهی هویتش را نشان میدهد. رفتن مری ترک کردن توبی نیست؛ واگذاشتن خودش است. از دید باختین زنده بودن یعنی توانایی پاسخ دادن. مری در آخرین مرحله از گفتوگویش با توبی پاسخی برای پذیرفتن خود ندارد؛ خودی که در گفتوگو با توبی به آن دست پیدا کرده بوده. خود هم از دید باختین پروسهای درحال شدن در کنار دیگری است و مدام تغییر میکند. مری اما با گرفتن دست دخترش و ترک خانه، قدم بزرگی برمیدارد بهسمت جدا کردن خود از دیگری. او میخواهد محبت دخترش را در امان نگه دارد، اما با این کار خود را از دست میدهد.
۱. The Artificial Family (1975).
۲. Anne Tyler (1941).