نویسنده: منصوره محمدصادق
جمعخوانی داستان کوتاه «آدمهای مشهور»، نوشتهی اورحان پاموک
اورحان پاموک در داستان «آدمهای مشهور» در همان سطر اول به خواننده یادآوری میکند که زندگی بدون شنیدن داستان و تماشا کردن چیزها چقدر ملالآور است. او خواننده را پای پنجرهای میکشاند که شخصیتهایش از پشت آن رفتوآمد مردم، ترامواها و شهر را میبینند و گهگاه آنچه را که در بیرون میگذرد برای هم گزارش میکنند. پنجره در شهری که هنوز تلویزیون به آن نرسیده، پلی است برای تماشا و ارتباط. با این مقدمه داستان پاموک نیز مانند پنجرهای دربرابر خواننده گشوده میشود تا از پشت آن زندگی خانوادهای در استانبول را تماشا کند. پاموک برای خلق داستان «آدمهای مشهور» مثل بسیاری از داستانهای دیگرش از بستری که شهر و المانهای تصویریاش در اختیار او قرار میدهد، بهره میگیرد و شهر را با تمام جزئیاتش مانند یکی از شخصیتها داستان پیش میبرد. راوی داستان پسربچهای هشتساله است و بازیهای او و برادرش بخش مهمی از داستان را میسازد. بازی زیر و رو که برادرها برای تصاحب کارتهای یکدیگر با آن سرگرم میشوند، بهمثابه جریان روایتی است که پاموک برای داستانش انتخاب کرده. همزمان با بازی کودکانهی این دو پسربچه که لایهی رویی داستان را شکل میدهد، در لایهی زیری بازی بزرگان در جریان است: پدری که خانواده و فرزندانش را ترک میکند و بهدنبال رؤیاهایش میرود، زندگی سنتی خانوادهای که در آن مادربزرگ ــ بهعنوان نمادش ــ در رأس هرم و در بالاترین طبقه قرار دارد، مادری که بعد از رفتن پدر میخواهد از سیطرهی این زندگی و نظارت مادرشوهرش بیرون بیاید و مادرِ مادری که در خانهای دیگر دختر را به حاشیهی امنش راه نمیدهد. بهاینترتیب، پاموک داستان را در دو لایهی موازی اما در وجوه مختلف بسط و عمق میدهد؛ وجوهی که نقطهی مشترکشان پسربچهی راوی و ناظر داستان است.
از مهمترین نقاط قوت داستان لحن و زبان راوی است که پاموک بهخوبی با آن آشناست و با تعهد به این جهان کودکانه داستان را ساختوپرداخت میکند. یکپارچگی لحن و نگاه و دغدغههای کودکانهی راوی داستان در هیچ کجای روایت مخدوش نمیشود و بهرغم تمام اتفاقات بیرونی، جهان داستان تا پایان از منظر راوی دیده و روایت میشود. او مسائل و مصائب بزرگترها را میبیند و گزارش میکند، اما مشکلات آنها باعث نمیشود تمرکزش برای رسیدن به هدفی که دارد ــ کامل کردن کلکسیون کارتهایش ــ از دست برود. پاموک داستان را برپایهی تقابل سنت و مدرنیته میسازد و بهکمک مفاهیم دیگری که در داستان میتند آن را شفاف و غنی میکند. یکی از این مفاهیم رابطهی آدمها با یکدیگر و تنهاییشان است. شخصیتهای داستان در مرحلهی گذار از جهان سنتی به مدرن آونگ شده و تنها ماندهاند. رابطهی بزرگسالان در داستان پاموک تحتتأثیر همین تقابل شکل میگیرد و جلو میرود.
پدر اولین نماد آویختگی بین این دو جهان است و درمیان اعضای خانواده اولین گامها را در مسیر این گذار برمیدارد. رابطهی او با اعضای خانواده رابطهی گرمی نیست و اندوه و درخودخزیدگی او را نشان میدهد؛ او حتی به مادرش چیزی از تصمیمش برای رفتن نمیگوید، رغبتی برای بودن با بچهها و بیرون بردنشان ندارد و به اجبار برادرش آنها را به استادیوم میبرد و لحن سردش با همسرش ــ آنجا که میگوید «چرا خودت آنها را به استادیوم نمیبری؟» ــ عدم نزدیکی آندو به یکدیگر را نشان میدهد. او که، باتوجه به مکالمه با دوستش در استادیوم، به نظر میرسد تحت تأثیر باورهای جهان سنتی پیرامونش زود ازدواج کرده و بچهدار شده، در پی کندن و گریختن از این جهان است. او میداند به دنیای کودکی و جوانی و زندگی نزیستهاش بدهکار است و در رفتارهایش هنوز نشانههایی از شیطنت کودکی باقی مانده: به پسرش میگوید اگر بقیهی نان پیده و پنیرش را روی زمین بیندازد، کسی نمیفهمد. برای واکسن نزدن او نامه مینویسد، اما ازطرفدیگر وادارش میکند به مدرسه برود تا غیبتش دردسرساز نشود. وقتی به بچهها میگوید برایشان آدامس نمیخرد، ازآنجاکه هنوز شوق کودکانهی آنها را برای کامل کردن کارتها درک میکند، تصمیمش عوض میشود. حتی کتاب کییرکگور ــ که مقدمهای برای راه تازهای است که در سر دارد ــ برایش چالشبرانگیز است و بهنظر تمامنشدنی میرسد و درنهایت موقع فرار از خانه کتوشلوارهای اسپورتش را از کمد برمیدارد.
مادر هم مثل پدر برای ماندن در خانهای که در آن استقلالی ندارد و هنوز برایش خانهی دیگری است، رغبتی ندارد. ارتباط مادرشوهرش با او رابطهای نمایشی و باسمهای است. لحن مادربزرگ وقتی با عروسش حرف میزند یا با منشی فرودگاه فرقی ندارد و به یک اندازه سرد است. مادر هم بعد از رفتن پدر تصمیم میگیرد از خانه فرار کند. برخلاف پدر دنیای سنتی محدودیتهای بیشتری به مادر تحمیل میکند و او جایی جز خانهی مادرش برای رفتن ندارد، اما مادرش مثل انبوه عنکبوتهای خانه دور خودش تار بسته و با گفتن اینکه اگر او به خانهاش بیاید نمیتوانند باهم کنار بیایند، تقابل جهانشان را به او یادآوری میکند. او در مقایسه با مادرشوهر نماد پررنگتری از دنیای سنتی است و دختر را به حاشیهی امنش راه نمیدهد و همانطورکه هنوز در پناه سایهی شوهر مردهاش زندگی و از کتوشلوار او برای فراری دادن دزدها استفاده میکند، به دخترش پیشنهاد میدهد غرور شکستهاش را بند بزند و به انتظار برگشتن شوهر به خانه برگردد.
در کشاکش آنچه در دنیای بزرگسالان میگذرد، بچهها بارها قواعد بازی را تغییر میدهند و از بازی دست نمیکشند. راوی بردوباختهای زیادی را تجربه میکند و انعطافپذیرتر و قویتر میشود. بچهها به همراه مادر به خانه برمیگردند و در آستانهی در، مادر که پناهگاهی جز خانهی بحرانزدهی خودش نمیبیند، نمیتواند جلوِ ریختن اشکهایش را بگیرد. پاموک داستانش را زیر همان پنجرهای که روایت را با آن شروع کرده بوده به پایان میرساند، با این تفاوت که آگاهی و دریافت شخصیتهای داستانش به نقطهی شروع آن شباهتی ندارد.