نویسنده: سمیه لطفمحمدی
جمعخوانی داستان کوتاه «جداییها۱»، نوشتهی جان لُورُو۲
مهمترین ویژگی داستان «جداییها» ازنظر روایی حرکت در زمان است؛ تجربهای که انسان درطول عمرش به دست میآورد و دیدش را نسبت به مسائل تغییر میدهد. جان لوُرُو زمان غیرخطی را با خواب و مراقبه ترکیب میکند تا بتواند عدم قطعیت را در روایتش نشان دهد. البته که ازلحاظ معنی تعصبات بیجا و تعالیم خشکمذهبی را نیز نقد میکند. او قطار را بهعنوان نمادی از حرکت زندگی در نظر میگیرد. در ابتدای داستان کشیش سوار بر قطار است و به مقصد نزدیک میشود. اما لورو بلافاصله میگوید او هنوز کشیش نیست و دانشجوی علوم دینی است. با این جمله میخواهد به خوانندهاش بفهماند که تا چه حد شخصیت داستانش در قالب اجتماعی و مذهبی خود فرورفته. او برچسب نقشی را که اجتماع به پیشانیاش چسبانده پیش از موعد پذیرفته و سخت به آن مقید است. نویسنده کشیش را بیستوپنجساله در نظر میگیرد؛ اوج جوانی، زمانی که انسان فکر میکند تمام دنیا به او خیره شدهاند و در متعصبترین دورهی زندگیاش قرار دارد. لورو در چند جملهی بعد یادآوری میکند که در مدرسهی علوم دینی هیچ هیجانی، هیچ خشمی و هیچ اضطراری وجود ندارد؛ انگار که بودن در مدرسهی علوم دینی ماسکی روی صورتها قرار میدهد با ظاهری بیحالت و بیاحساس. اما مگر میشود آدمی در زیر این ماسک که بر چهرهاش قرار داده میشود هیچ احساسی نداشته باشد؟ حس آدمها در دلشان غلیان میکند؛ درست مثل کشیش داستان لورو که اضطراب دارد چون شش سال است به دیدن پدرومادرش نرفته. کشیش تحمل اضطرار را ندارد. او دلش میخواهد لحظهی دیدارش بینقص باشد. آشوبی که از آشکار بودن دیگران دورش را گرفته اذیتش میکند. جان لورو مرتب تأکید میکند که شخصیت داستانش تا چه اندازه تحت تأثیر آموزشهای مدرسهی دینی قرار گرفته.
کشیش مادروپدرش را میبیند. همین جاست که نویسنده با ذکاوت خاص خود نشان میدهد شخصیت داستان در زمانی غیرخطی حرکت میکند. او از گذشته حرف میزند، اما با شیوهی خاص نویسنده. لورو زمان را در داستانش به بازی گرفته، حال، گذشته و آینده را در هم میتند. او یک صحنه را سه بار تکرار میکند و هر بار جزئیاتی از ماجرا را برای خواننده آشکار میسازد. کشیش مدام شبها بیدار میشود و یادش میآید که با مادرش چه کرده. او بهخیال خودش خواسته بوده از آشفتگی نظم پدید آورد، اما مادرش را در سرگردانی و ترس غرق کرده. کشیش داستان لورو با تعصب و ماسک روی صورتش با مادروپدرش مواجه شده. زمان قدری حرکت میکند. حالا پانزده سال از زمان پیاده شدن کشیش از قطار گذشته. مادرش در بستر بیماری است و او بر بالینش. کشیش ازلحاظ ذهنی آنقدر به مادرش نزدیک است که فکرهایش به ذهن مادر منتقل میشوند. صحنهی دیدن پدرومادر در ایستگاه قطار به یادش میآید. مادر قبل از مرگ میگوید: «نگران نباش، وقتی قطار برسد نمیبوسمت.» کشیش چهلساله خم میشود تا مادر را ببوسد، اما مادر رویش را برمیگرداند. داستان لورو شعاری نیست، بلکه با خلق صحنههایی ازایندست حرفش را میزند. همانطور که شخصیت داستانش را بهمرور بر روی محور غیرخطی زمان تغییر میدهد، بهآهستگی نیز آنچه را که باید خواننده بفهمد به او نشان میدهد. کشیش مدام صحنهی پیاده شدن از قطار را به یاد میآورد.
نویسنده برای پیشبرد داستانش از مراقبه کمک میگیرد. به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح، سربازانی که بر سر به دست آوردن لباس و صندلش قمار میکنند و درنهایت تاسها را به کشیش میدهند. همهی اینها صحنههایی هستند که به سنتهای مسیحیت اشاره دارند. تاس نیز نمادی از شانس، تصادف و عدم قطعیت است؛ سنتهایی غیرقطعی که دستبهدست میگردند و به سختگیریشان افزوده میشود. مراقبه کشیش را آرام میکند، اما در سن پنجاهوپنجسالگی که زمان پذیرش است دیگر برایش آرامش به همراه نمیآورد. او صحنهی پایانیای را که در مراقبه دیده بوده فراموش کرده تا هنگام متبرک کردن آتش، که صحنه را به یاد میآورد: تاسها در دست مادرش است و از آنها خون میچکد. مادرش صورت غریقی دارد و از او رو برگردانده. درپایان، کشیش از جنبهی الهیاتی که به آن بسیار مقید بوده فاصله میگیرد و بهسمت زندگی نزدیک میشود. با خاموش کردن آتش متبرک، شعلهی مذهبیای که او را در چنبرهی تعصب خود گرفته خاموش میکند.
جان لورو نشان میدهد که تعصب و خشکاندیشی تا چه حد میتواند آدمی را از آنچه که باید باشد دور بدارد. هیچ دینی نیامده که آدمی را در تعصب خود غرق کند و باعث شود او از زندگی فاصله بگیرد. دین عیسی مسیح دین مهربانی استف اما با تعالیم خشک مدرسهی دینی این مهرومحبت در دل میماند و حتی مهر به مادر نیز بهعنوان نزدیکترین فرد به انسان، اجازهی بروز پیدا نمیکند. تاسهای خونین نماد ظلمی است که بهنام دین بر مسیح رفته و مادری که از فرزند رو برگردانده و فرزندی که تاسهای خونین بینشان را در دست گرفته، همه نشانهای هستند از آموزشی که مسیر معکوسی را طی کرده و عمل متعصبانهای که نتیجهی درستی نداشته.
۱. Departures (1980).
۲. John L’Heureux (1934-2019).