کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ابرهایی که بر من باریده‌اند / ۱ / مادام بوواری

۳ مرداد ۱۳۹۶

بیست رمانی که باید خواند

چشم شوخ و جادوی کمان‌کش
نویسنده: کاوه فولادی‌نسب
درباره‌ی «مادام بوواری»۱ نوشته‌ی گوستاو فلوبِر۲، منتشرشده در تاریخ ۱۶ اردیبشهت ۱۳۹۶ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


 

اِما بوواری برای من زنی آرمانی یا اثیری نیست. درست است که زیبا و دلبر و ظریف است، اما بیشتر از این‌ها زنی سطحی است و حتی مبتذل. زندگی را در سطح تجربه می‌کند (حتی وقتی ادای عمیق بودن درمی‌آورد و کتاب می‌خواند) و عشق را به مرز ابتذال می‌کشاند؛ بعید می‌دانم پروست در خلق اودت دو کره‌سی، معشوقه‌ی سُوان در رمان «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته»، نیم‌نگاهی به او نینداخته باشد. اما به‌رغم این‌که زن آرمانی‌ام نیست، یکی از مهم‌ترین زنانی است که در زندگی‌ام می‌شناسم و دوست می‌دارم؛ بسیار بیشتر از خیلی کسانی که بارهاوبارها دیده‌ام و هم‌صحبت‌شان شده‌ام و غیره. این احتمالاً همان چیزی است که ناباکوف در «درس‌گفتارها»یش این‌طور صورت‌بندی‌اش می‌کند: «…شاید زننده و بیزاری‌آور باشد،‌ اما در بیانی به‌غایت هنرمندانه تعدیل شده و تعادل یافته است. این یعنی سبک. این یعنی هنر. این تنهاچیزی است که واقعاً در کتاب‌ها اهمیت دارد.» (درس‌گفتارهای ادبیات اروپا، ولادیمیر ناباکوف، فرزانه طاهری، انتشارات نیلوفر) اولین ‌باری که به پاریس رفتم -مثل اولین‌باری که هرکس به سرزمینی تازه پا می‌گذارد و ذهنش مدام درگیر مفاهیم و مکان‌ها و افراد و نشانه‌های آشناست- یکی از مهم‌ترین مشغولیات مدامِ ذهنی‌ام، در کنار برج ایفل و موزه‌ی لوور و مرکز ژرژپمپیدو و امیل زولا و مارسل پروست و شارل سوان، اما بوواری بود. و این هنرمندی فلوبِر است که شخصیتی خلق می‌کند که محبوب و مطلوبت نیست، اما دوستش داری. من نویسنده‌های کمی را می‌شناسم که چنین توانایی‌ای را داشته باشند، و رمان‌های کمتری را که چنین کیفیتی را. بی‌دلیل نیست که اما بوواری یکی از ماندگارترین شخصیت‌های تمام ادبیات جهان است، و تا همیشه هم خواهد ماند.

فلوبر در «مادام بوواری» در اوج می‌ایستد؛ روی قله‌ای که هر نویسنده‌ای آرزویش را دارد. و البته وقتی نویسنده‌ای برای رمانی به این حجم (کمتر از پانصد صفحه در زبان فرانسوی) پنج سال وقت می‌گذارد و به‌طور میانگین سالی حدود هشتاد صفحه -فقط هشتاد صفحه- می‌نویسد، توقعی هم جز این نمی‌رود. فلوبر با اما بوواری و بقیه‌ی آدم‌های رمانش زندگی می‌کرده و بهترش این است که بگویم دچارشان بوده. این‌که در نامه‌ای به معشوقش می‌نویسد: «این بوواری من عجب دردسری شده… وقت‌هایی می‌رسد که کم مانده گریه‌ام بگیرد.» یا در جایی دیگر می‌گوید: «مادام بوواری خود منم.» یا موقع نوشتن صحنه‌ی خودکشی اما بوواری مزه‌ی ارسنیک را در دهانش حس می‌کند، نشان از همین دچار بودن به داستان و جهانی است که همه -به‌تمامی- مخلوق خود اوست: بزنگاهی غریب و جذاب در فرایند خلق ادبی، که خالق و مخلوق در تأثیر و تأثری متقابل، درهم مستحیل می‌شوند: خالقْ متأثر از اثر و اثرْ مؤثر بر خالق. اگر نام این را نشود گذاشت «شکوه خلق ادبی»، من نمی‌دانم چه نامی برایش مناسب است. و این شدنی نیست، مگر به‌یاری پی‌رنگ روشنی که نویسنده طراحی می‌کند، خرده‌روایت‌های دقیقی که ساخته و پرداخته می‌کند، پیش‌آگهی‌های درخشانی که مثل الماس در جای‌جای روایت کار می‌گذارد، شخصیت‌های چندبُعدی و پیچیده‌ای که خلق می‌کند، آزادی‌ای که در بیان برای خودش قائل است (تاجایی‌که او را به جرم هتک حرمت و خدشه‌دار کردن عفت عمومی به دادگاه می‌کشانند، که البته تبرئه می‌شود)، و مهم‌تر از همه -به‌زعم من- توصیف‌ها و تصویرسازی‌هایی که ملموس و به‌یادماندنی‌اند. این آخری هنر ویژه‌ی فلوبر است و همین است که ناباکوف می‌گوید: «اگر فلوبر نبود، مارسل پروستی در فرانسه و جیمز جویسی در ایرلند نیز ظهور نمی‌کرد. چخوف هم در روسیه این چخوفی که می‌بینیم، نبود.» (همان منبع) برای درک قدرت توصیف و کیفیت تصویر‌سازی‌های فلوبر، باید او را با معاصرانش سنجید؛ با هوگو و دوما -که کمی مسن‌تر از او بودند- و حتی زولا -که کمی جوان‌تر. نتیجه -تردید ندارم- انگشتی است که به دندان گزیده می‌شود. فلوبر، به‌ویژه در «مادام بوواری»، به‌کمک توانایی توصیف و تصویرسازی‌اش، صحنه‌هایی را خلق می‌کند که همان یک بار خواندن‌شان کافی است تا برای همیشه در ذهن خواننده بمانند. این، ریشه در توجه دقیق او به جزئیات دارد و نبوغش در نثر و زبان. هیچ‌چیزِ مهم را نادیده نمی‌گیرد و همه‌چیز را به بهترین شکل بیان می‌کند. او استاد توصیف‌های درخشان و هدفمندی است که بی‌آن‌که اشاره‌ی مستقیمی به حسی یا حالی بکنند، خواننده را به مسیر آن هدایت می‌کنند و کنترل ضربان قلبش را به‌دست می‌گیرند. نتیجه معمولاً تصویری است سه‌بعدی، شفاف، رنگی و متحرک؛ که رقص شعله‌های آبی را هم حتی می‌شود در آن دید.
آشنایی من با فلوبر و «مادام بوواری»‌اش به شانزده‌هفده سال پیش برمی‌گردد. در این سال‌ها به‌تناوب و مدام باهم گفت‌وگوهایی داشته‌ایم و حالا می‌توانم بااطمینان بگویم که هرکس مادام بوواری را نخوانده، جلوه‌ای درخشان از ادبیات جهان -نه‌فقط ادبیات فرانسه‌ی قرن نوزدهم، که ادبیات تمام دوران‌ها- را درک نکرده است.


۱.(Madame Bovary (1856

۲. (Gustave Flaubert (1821-1880

گروه‌ها: ابرهایی که بر من باریده‌اند, تازه‌ها, در هوای داستان دسته‌‌ها: ابرهایی که بر من باریده‌اند, بیست رمانی که باید خواند, رئالیسم, رمانتیسم, کاوه فولادی‌نسب, کرگدن, گوستاو فلوبر, مادام بواری, معرفی رمان

تازه ها

زندگی در سوگ/ پذیرش بودن و نبودن

حضور بی‌تردید

دوقطبی مرگ و زندگی

برملا؛ نگاهی به داستان عکاسی

حقیقت در آینه‌ی روتوش

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد