کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ابرهایی که بر من باریده‌اند / ۹ / گتسبی بزرگ

۲۸ شهریور ۱۳۹۶

بیست رمانی که باید خواند

در ماتگه حرمان
نویسنده: کاوه فولادی‌نسب
درباره‌ی «گَتسبی بزرگ»۱ نوشته‌ی اِسکات فیتس‌جِرالد۲، منتشرشده در تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۹۶ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


کمتر کسی است که ادبیات انگلیسی‌زبان را دنبال کرده باشد و مکسوِل پِرکینز را نشناسد؛ ویراستار دست‌طلایی هِمینگوی، فیتس‌جِرالد و توماس وولف. پرکینز در نامه‌ای به تاریخ ۲۰ نوامبر ۱۹۲۴ به فیتس‌جرالد می‌نویسد: «اسکات عزیز، فکر می‌کنم از همه لحاظ حق داشته باشی به این کتاب [گَتسبی بزرگ] افتخار کنی. کتابی است فوق‌العاده، که همه‌جور فکر و حالی را در آدم برمی‌انگیزد.» آن زمان پرکینز چهل‌ساله بوده و در اوج پختگی، و فیتس‌جرالد بیست‌وهشت‌ساله و در اوج خلاقیت. چه اقبال بلندی داشته آن کاشف فروتن شوکران و چه بخت بلندتری این نویسنده. «گتسبی بزرگ» برای من یکی از معیارهای ادبیات ناب است. فیتس‌جرالد در این رمان به نِصابی دست پیدا می‌کند که آرزوی هر نویسنده‌ای است؛ و چه باک، که چنین شاهکاری تا بیست سال پس‌از اولین نوبت انتشارش، چنان‌که بایدوشاید قدر نمی‌بیند. اگر جِی گتسبی بلافاصله پس‌از مرگش (دوتا مرگ در تاریخ ادبیات هستند که هر بار و همیشه وقتی آن‌ها را می‌خوانم، بغض بیخ گلویم را می‌چسبد و تا چند روز رهایم نمی‌کند: یکی مرگ ژولیت و رومئو، و دیگری مرگ جی گتسبی) به‌دست فراموشی سپرده می‌شود و هیچ‌کدام از آن آدم‌های شبح‌مانندی که آخرهفته‌های‌شان را در ویلای مجلل او می‌گذرانده‌اند، حتی در مراسم خاکسپاری‌اش شرکت نمی‌کنند، «گتسبی بزرگ» بیست سال پس‌از اولین انتشارش بازخوانی می‌شود، و تبدیل می‌شود به یکی از شاهکارهای ادبیات جهان و تا ابد بر تارک ادبیات انگلیسی‌زبان خواهد درخشید.

چه سرنوشت‌های متضادی دارند این رمان و قهرمانش. جایی هست در اواخر رمان -وقتی راوی دارد با همراهی نقالانه‌ی گتسبی گذشته‌ی او را روایت می‌کند- که گتسبی جوان مفلوک دارد از شهر محل سکونت معشوقش، دِی‌زی، دور می‌شود. راوی می‌گوید: «خط‌آهن پیچ خورد و اکنون قطار از خورشید دور می‌شد و در آن حال که خورشید پایین‌تر می‌رفت، انگار بر سر شهر ناپدید‌شونده که معشوقه‌اش در آن نفس کشیده بود، دست تبرک می‌کشید. گتسبی از روی اضطرار دستش را دراز کرد تا یک مشت هوا به‌چنگ آورد، تا جزئی از نقطه‌ای را که وجود دی‌زی برایش عزیز ساخته بود، برای خود نگاه دارد. اما اکنون درمقابل چشمان محوش همه‌چیز به ‌سرعت زیاده‌ازحدی می‌گذشت و گتسبی می‌دانست که آن قسمت از ماجرا را، تازه‌ترین و بهترینش را، برای همیشه از دست داده است.» همین است؛ سرنوشت جی گتسبی همین است، همین حرمان، همین بی‌نصیبی، همین مشت پُرازخالی. و این‌طوری است که یکی از بزرگ‌ترین شخصیت‌های خیالین تاریخ شکل می‌گیرد؛ با پوسته‌ای خوش‌آب‌ورنگ و چهره‌ای بشاش،‌ و دلی آکنده‌ازاندوه، یادگار عشق و حرمان مدام. و فیتس‌جرالد چه ساختار و روایت بی‌نظیری برای رمانش طراحی کرده. بهت و تحسینم برایش تمامی ندارد. کهنه هم نمی‌شود. رمان در آرامشی حومه‌ای شروع می‌شود، رگه‌هایی از زندگی مجلل امریکایی و خوشی و سرخوشی قرن‌بیستمی را به‌تصویر می‌کشد، دلبری‌های عاشقانه را روایت می‌کند، کم‌کمک چهره‌ی آبی‌اش سرخ می‌شود، پای خشونت به ماجرا باز می‌شود، و سرانجام کار به دعوا و تشنج و قتل‌های غیرعمد و عمد می‌کشد. بد نیست روی جلد بنویسند اگر قلب‌تان ناراحت است، این کتاب را نخوانید. فیتس‌جرالد آناتومی بدن انسان را خوب می‌شناسد؛ دستش را می‌گذارد جایی که تپش قلب را بالا می‌برد؛ بالاتر، بالاتر، و درنهایت: بنگگگگ. انفجار بزرگ رخ می‌دهد و راوی جایی در اوج، انگار می‌گوید بس است، دیگر بیا بیرون و نفسی عمیق بکش، داستان تمام شد. یکی از بارهایی که «گتسبی بزرگ» را می‌خواندم، توی کافه‌ای نشسته بودم. کافه‌چی ترانه‌ی «برگ خزان» را گذاشته بود، و من که حوالی پایان رمان رسیده بودم، ترانه هم رسیده بود به جایی که خواننده می‌خواند: «رفت آن گل من از دست، با خار و خسی پیوست، من ماندم و صد خار ستم، وین پیکر بی‌جان…» این درست که شاید نشود از این بیرون که ما ایستاده‌ایم، دی‌زی را گل دانست، اما در دل گتسبی که تا آخرین لحظه گل بود… و به این فکر می‌کردم که چقدر مفاهیم ازلی‌ابدی وجود دارد که هنوز کلی داستان درخشان می‌تواند از دلش بیرون بیاید و چه بیهوده رمان‌نویس دنبال موضوعی جدید برای نوشتن می‌گردد.


۱.(The Great Gatsby (1925

۲. (Scott Fitzgerald (1896-1940

گروه‌ها: ابرهایی که بر من باریده‌اند, تازه‌ها, درهوای داستان دسته‌‌ها: ابرهایی که بر من باریده‌اند, اسکات فیتس‌جرالد, بیست رمانی که باید خواند, رئالیسم, کاوه فولادی‌نسب, کرگدن, گتسبی بزرگ, معرفی رمان

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد