کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

این‌گونه فجیع، به کشتن شهر

۱ مهر ۱۳۹۶

منتشر شده در روزنامه‌ی بهار
تاریخ ۱۸ مهرماه ۹۲
|پرسه درتهران۳۶|


خانه کودکی‌های من در خیابانی بود به نام شهید سباری، که البته نام قدیم‌ترهایش-آجودانیه- هنوز هم چه در میان شهروندان تهران و چه در میان ساکنان محله اقدسیه متداول‌تر است. آجودانیه آن‌موقع‌ها که من ده یازده سال بیشتر نداشتم جای دیگری بود، شکل دیگری داشت؛ تکه‌ای از بهشت شاید. کوچه‌باغی پر از چنارهای پیر که صبح‌های بهار و تابستان طراوت نفس‌شان روح آدم را تازه می‌کرد. پرنده‌ها لای درخت‌ها می‌خواندند و آوای آوازشان موسیقی دل‌نشینی بود که صبح رهگذران را آهنگین می‌کرد. پاییز که می‌شد، آجودانیه تابلویی بود از رنگ‌های گرم؛ زمین و آسمان می‌شد دنیایی از قرمزها و نارنجی‌ها و زردها و دل آدم می‌رفت از آن زیبایی بی‌کران. زمستان‌های برفی از لای شاخه‌های لخت درخت‌ها و از میان ساختمان‌های دو سه طبقه، کوه‌های شمال تهران دیده می‌شد و آدم می‌توانست درک کند که سفیدی هم عمق دارد. توی آجودانیه کم‌عرض و پیچ در پیچ آن سال‌ها راننده‌ها نمی‌توانستند پای‌شان را بگذارند روی گاز و لایی بکشند. همین بود که نیازی هم به بوق‌های آن‌چنانی نداشتند؛ از همان بوق‌هایی که این روزها زیاد می‌شنویم و مثلا سه‌تا کوتاهش صحبتی درباره شغل طرف مقابل است و یک بلند و دوتا کوتاهش هم مسایلی را درباره اصل و نسب طرف مقابل مطرح می‌کند. توی آجودانیه خبری از این‌ها نبود، یا آواز پرنده‌ها بود یا سکوت کوچ‌شان به منطقه‌های گرمسیر. ما و درخت‌ها و پرنده‌ها و خورشید و آسمان و برف زندگی‌مان را در کنار هم می‌کردیم. مکان زندگی‌مان مکانی بود پر از آرامش، و البته تنوع. فصل‌ها را می‌شد درک کنیم. رنگ‌ها را می‌شد درک کنیم. صداها را می‌شد درک کنیم… و این‌ها بود تا روزی که ماشین‌های سنگین زرد راه‌سازی آمدند سر آجودانیه مستقر شدند. اولین روزی که دیدم‌شان احساس کردم ناوهای نیروهای مهاجم آمده‌اند توی خلیج یا خزر. چند روز که از ماند‌ن‌شان گذشت، همه -همه همسایه‌ها- فهمیدند که اتفاق‌هایی در راه است. کم‌کم ماشین‌ها کارشان را شروع کردند. درخت‌ها یکی‌یکی ناپدید شدند. پرنده‌ها هم که لانه و آشیانه‌شان سندی منگوله‌دار نداشت و جایی برای دادخواهی نداشتند، دم‌شان را گذاشتند روی کول‌شان و رفتند. بعد دیوارهای قدیمی باغ‌ها فرو ریخت. پشتش کمی عقب‌تر دیوار جدیدی کشیده بودند با آجر. میان دیوار قدیم و جدید جدول‌کشی کرده بودند و به طرفه‌العینی، کوچه‌باغ محل ما، تبدیل شد به بزرگراهی سه بانده که تویش هیچ خبری از درخت و هیچ پوشش گیاهی دیگری نبود. حق عابران پیاده هم مثل پرنده‌ها و درخت‌ها به رسمیت شناخته نشده بود و خیلی جاهای خیابان جدید هیچ معبری برای عبور عابر پیاده نداشت. چند سالی که گذشت، مالکانی که به ازای عقب‌نشینی اجباری و تحمیلی، تراکم رانتی گرفته بودند، کوبیدند و ساختمان‌های «مهندسی‌ساز»ی یکی از دیگری زشت‌تر علم کردند. همه‌اش ده سال هم طول نکشید. خیابانی را که سال‌ها برای خودش زندگی کرده بود و شخصیت و هویتی داشت و زیبا بود و منحصربه‌فرد، چنان به کام مرگ کشاندند که نه از تاک نشانی ماند و نه از تاک‌نشان. حقیقت امر این است که آن‌هایی (از شهرداری وقت گرفته تا مهندسان و پیمانکاران پروژه) که به نام باززنده‌سازی بافت، پروژه را توی چشم شهر کرده بودند، کاری جز کشتن -و بگذارید راحت‌تر بگویم، قتل- آن انجام ندادند. حواس‌شان نبود که راهش این نیست. راه مدرن کردن چهره شهر، برطرف معضلات ترافیکی، پاسخ دادن به نیازهای شهروندان، قتل معبر نیست. افسوس که هنوز برای این‌جور قتل‌ها دادگاهی وجود ندارد. حالا بعد از بیست‌واندی سال از آن روزهای کذایی قتل‌عام معبر و درختان، وقتی آدم از آجودانیه عبور می‌کند -به‌خصوص اگر گذشته آن را هم دیده باشد- مدام صدای شاملو توی گوشش زنگ می‌زند که: «هرگز کسی این‌گونه فجیع، به کشتن…»


دریافت فایل پی.دی.اف این روزنامه از اینجا.

گروه‌ها: تازه‌ها, روزنامه بهار دسته‌‌ها: پرسه در تهران, دیالکتیک شهر و مردم, روزنامه‌ی بهار

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد